خب ماجرای قسمت اول به توضیح ریاضی مسئله پرداخته شد و به قبل از شروع تدبیر پیرمرد ما رسید.
در گوشه ای از دنیا پیرمرد دوره گرد کم حوصله ای بود که چیز زیادی از الگوریتم نمی دونست، کامپیوتری هم برای حل مسئله نداشت؛ تاکیدی هم بر بهینه کردن کامل مسئله نداشت. فقط می دونست که باید سعی کنه تا میتونه برای طی کردن فاصله ی شهرها هزینه ی کمتری بپردازه.
راه حلش نسبتا ساده بود: با خودش می گفت نزدیک ترین شهری که هنوز بهش سر نزدم کدومه؟ اون شهر رو انتخاب میکرد وقتی کارش اونجا تموم میشد دوباره همین سوال رو از خودش می پرسید و همین کار رو می کرد تا شهرها تمام بشن.
این کارش لزوماً بهینه ترین مسیر رو به دست نمیاورد اما چه مزیتی داشت؟ معلومه آسون بود و کم هزینه و از شانسی انتخاب کردن جاده و شهرها که بهتر بود. دوره گرد ما فکر جیبش رو هم می کرد و برای سود پنجاه دلاری از فهمیدن بهینه ترین مسیر، هزار دلار هزینه ی پردازش نمی داد یا چند روز نمی نشست محاسبه کنه تا هشت ساعت سفرش بشه هفت ساعت. یه شرکت گنده هم نداشت که چند برابر هزینه محاسباتش سود کنه
پیرمرد خیلی راحت بیرون از دنیای ایده آل گرای اونها زندگی می کرد و عُلَمای علم الگوریتم و ریاضیات نمی تونستن این کار دست فروش رو نادیده بگیرن اما حرصشون رو روی اسم گذاری الگوریتم رفتاری دوره گرد خالی کردن و بهش گفتن "الگوریتم حریصانه"
رفتار دوره گرد درس بزرگی به ما داد: " تبرت رو تیز کن اما تا جایی که هزینه اش از پولی که بابت قطع کردن درخت بهت میدن بیشتر نشه"
یه مثال در زندگی براتون میزنم؛ شما یک قرار کاری مهم یا جلسه خواستگاری پیش رو دارید. اگر نیم ساعت تا یک ساعت صرف انتخاب لباس بکنید اشتباه نکردید. اما برای یک بیرون رفتن معمولی دوستانه، یه پیاده روی یا رفتن سر کوچه برای بیرون گذاشتن زباله ها صرف این زمان برای انتخاب لباس اشتباه محضه. زمان شما سرمایه ی اصلیتونه و با ارزش تر از این حرفاست.
بهترین کار چیه؟ هر دفعه شبیه این مواقع برید جلوی کمد لباس ها و اولین ست لباسی که به دلتون نشست و اولین عطری که حس میکنید مناسب حال اون روزتونه رو انتخاب کنید جون شرط اصلی رو رعایت کرده اونم دلنشین بودنش برای شماست؛ دیگه نگردید دنبال رفع نیاز احتمالات کم
بعضی ها هستن که به تقلید از استیو جابز کمد لباسشون رو خالی از تنوع کردن و چندین ست لباس یکسان خریدن تا حتی در همین وقت هم صرفه جویی بشه ولی خب من روش پیشنهادی خودم رو بیشتر می پسندم. به هر حال انتخاب لباس هم لذت داره
درسی که فروشنده ی دوره گرد داد رو در غالب چالش های یک هفته ای اجرا کنید. یک بار برای لباس یک بار برای انتخاب بین رستوران های هم سطح در مواقع معمولی. خواهید دید که چقدر از بار پردازشی بیهوده ای که بر مغز تحمیل می کردید کم میشه
تا ویرگول نوشت بعدی بدرود.
حس می کنم در حق الگوریتم عاقلانه ای به نام الگوریتم حریصانه خیلی اجحاف کردم و محدود نشونش دادم. انشاا... شاید وقتی دیگر زیبایی های بیشتری از این الگوریتم رو نشونتون بدم