شمال جاهای دیدنی زیادی داره که هر کدوم از ما بارها برای دیدن زیبایی های بینظیر آن راهی سفری به یادماندنی شده ایم. دریاچه آویدر که به تازگی با پدر و مادرم به اونجا رفتیم کشفی جدید برای ما بود که تا به حال فقط راجع بهش شنیده بودیم. زیبایی هاش به قدری بود که تصمیم گرفتم راجع بهش براتون بنویسم.
ما چارشنبه عصری بعد از کار راه افتادیم و از جاده چالوس به شهر سرسبز نوشهر رسیدیم. از قبل ویلامونم رزرو کرده بودیم. آخه چن سالی هست که تا یه تعطیلات پیدا می کنیم با مامان و بابام جمع می کنیم، یه طرفی میریم. از اونجایی که محل اقامتمون برامون خیلی مهمه، اینترنتی کارای ویلای مورد نظرمونو انجام میدیم. العان یک سالی هستش که از وب سایت لوکس ویلا خونه ی مورد نظرمونو انتخاب می کنیم و با خیالی راحت راهی سفر میشیم.
شب که رسیدیم ویلا چون خسته بودیم خوابیدیم و صبح زود پاشدیم رفتیم لب دریا. به بابام گفتم بریم جنگل، بریم جایی که هم آب باشه هم درخت. مامانم گفت باید از مردم نوشهر بپرسیم همچین جایی تو این شهر هست یا نه! جفتشون به من نگاه می کردن و می خندیدن، آخه همیشه چیزایی میخوام که تو هیچ عطاری پیدا نمیشه! از چند نفر که پرسیدیم فهمیدیم دریاچه آویدر بهترین جایی هستش که می تونیم بریم.
رفتیم ویلا، ماشینو برداشتیم و حرکت کردیم. 20 کیلومتر از نوشهر که رفتیم، تابلوی دریاچه آویدرو دیدیم. از یه مسیر خاکی تقریبا 5 دیقه ای که رد شدیم دریاچرو دیدیم. وای که نگم برات از خوشگلی و سر سبزی اطرافش. دور تا دور دریاچه شبیه به دشتی بود که پر از درخت و پرندست، یه عالمه قایق موتوری و پدالیم نزدیک دریاچه بود که می شد با اونا داخل آویدر رفت.
بعد از اینکه یه دوری زدیم و جاهای مختلف آویدرو دیدیم، یه جای خوب پیدا کردیم برای اینکه چادر مسافرتیو باز کنیم و بشینیم اما هوا اینقدر خوب بود که دلمون نیومد تو چادر بشینیم. زیر اندازو انداختیم و نشستیم. با خودمون کلی خوراکی برده بودیم اما یه بوفه مجهز نزدیک همونجا بود که میشد به راحتی ازش خرید کرد. ما چون نمیدونستیم امکاناتش جچوریه آب و غذا و خوراکی با خودمون بردیم اما اگه این مقالرو می خونید بدونید که نیازی نیست وسیله های مورد نیازو از نوشهر بخرید. بیاید همین جا هرچی دوست داریدو تهیه کنید.
بعد از خوردن چایی و کیکی که از قنادی لیلی خریده بودیم، بابام شروع کرد به درست کردن آتیش برای جوجه کباب، مامانمم داشت جوجه ها رو به سیخ میزد. منم گفتم برم یه چرخی بزنم. از اونجایی که ما یه ذره رفته بودیم تو جنگل باید تا خود آویدر یه کوچولو پیاده روی می کردم. روسریمو دور سرم پیچیدم، کلاهمو گذاشتم، صندل پلاستیکیامم پوشیدم و رفتم. حالا چرا پلاستیکی؟ چون می خواستم پاهامو بزارم توی آب.
همینجوری که داشتم واسه خودم میگشتم بعضیارو دیدم که زباله هاشونو انداخته بودن زمین. خیلی ناراحت شدم. کلا هر جا میرم از اینکه سطل آشغال هست و بازم بعضی از آدما این کار زشتو میکنن حالم بد میشه. حرصم درومد، برگشتم پیش ماماینا ازشون دستکش و کیسه پلاستیکی گرفتم و تا اونجا که میشد آشغالارو جمع کردم. البته آویدر به نسبت پارکای جنگلی دیگه تمیزتر بود چون دست نخورده تر بود. رفتم آشغالارو انداختم تو سطل زباله. بعدش گفتم برم دستامو بشورم. جلوتر که رفتم دیدم سرویس بهداشتی هست. رفتم دستامم با مایع شستم و رسیدم لب دریاچه. یه باد خنکی میومد، منم مثل این فیلما چشامو بسته بودم و لذت میبردم. آخه واسه مایی که پایتخت میشینیم، یه همچین آب و هوایی کم پیش میاد، منم می خواستم نهایت استفادرو ببرم. پاهامو با آب خیس کردم و رو سنگا نشستم. مامانم زنگ زد کجایی گفتم دور دریاچه نشستم. گفت خیلی خوشگله اینجا بیام چندتا عکس بگیریم، گفتم آره مامان جونم بیا دوربینم بیار. دیدیم نمیشه همش سلفی، دوربینو دادیم به یه خانومه ازمون عکس گرفت. انصافا چه عکساییم گرفته بود ازمون. بعدش گفت عکاس آتلیست. کلی باهاش دوست شدیم و حرف زدیم. دیگه غذا داشت آماده میشد با مامان رفتیم یه سالاد خوشمزه درست کردیم. بابا جوجه هارو پخته بود و گذاشته بود رو پلو. سفررو چیدیم و نشستیم به غذا خوردن. وای که چه لذتی داشتو هوا خوب، باد خنک، غذای مورد علاقم با یه عالمه زیتون پرورده و سیر شمالی ... . اصلا اشتهای آدم زیاد میشه. ما که هر سه تامون بیشتر از همیشه غذا خورده بودیم، سفررو جمع کردیم و دراز کشیدیم. همونجا بود که خدارو شکر کردم از این همه زیبایی و برکتی که در اختیار ما گذاشته و ما هیچ وقت از شرایط خودمون راضی نیستیم. همین فکرارو می کردم که یه ساعتی خوابم برد. بعد از یه غیلوله جذاب رفتیم که قایق پدالی گرایه کنیم. قایق پدالی نفزی 30 تومن بود. قایق موتوریم سه تامون می شد 60 هزار تومن. به خاطر پولش که نه اما واسه اینکه هر جا تو دریاچه دلمون بخواد بریم قایق پدالی پرفتیم و رفتیم وسط دریاچه. واااای خدا خیلی داشت خوش می گذشت.
کلی همو خیس کردیم و عشق کردیم سه تایی. بعد از یه ساعت گشت و گذار تو دریاچه آویدر تصمیم گرفتیم بریم یه چایی دبش زغالی درست کنیم و با ادامه ی شیرینی که از صبح مونده بود یه حالی به خودمون بدیم. اما من حوس چیپش و پفکم کرده بودم. رفتیم بوفه اونارو خریدیم دوباره آتیش درست کردیم و چایی زغالی زدیم بر بدن. دیگه هوا تاریک شده بود. ما هم خسته بودیم. کم کم راه افتادیم اومدیم به سمت ویلامون. کلا 40 دیقه تو راه بودیم. رسیدیم ویلا که دوش بگیریم و استراحت کنیم. خلاصه که نگم براتون از این روز فراموش نشدنی. اگه نوشهر رفتید حتما یه سری به دریاچه آویدر بزنید.