سپهر گلستانیان
سپهر گلستانیان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

من و نبض، همین الآن، یهویی

حدود یکسال پیش، من یک دانشجوی بیکار، نسبتا ناامید ولی با کلی فکر و هدف و اینا تو سرم بودم. رزومم چیز ویژه‌ای نبود که جایی خیلی دنبالم باشن. از نظر روحی حس می‌کردم خیلی نیاز دارم زودتر نیاز دارم یکجایی در زمینه‌ای که بهش علاقه دارم، که همون رشته دانشگاهیم میشه یکجورایی، مشغول به کار شم. خیلی جاها رزومه فرستادم، چندجا مصاحبه کردم رد شدم و خلاصه اوضاع جالبی نبود برام.

یکی از اون جاهایی که مصاحبه کردم و رد شدم، نبض بود. اون موقع برای بخش سخت افزار نیرو می‌خواستند. با یک نفر دیگه همزمان مصاحبم انجام شد و احتمالا شرکت کیس‌های بهتری پیدا کرد و خلاصه ما رو رد کرد. تا اینکه چند وقت بعد، در سایت دانشکار، یک آگهی کارآموزی دیدم. دیدم یک شرکتی در زمینه تجهیزات پزشکی دنبال یک کارآموز از رشته من هستش. من اولش حواسم نبود این شرکت همونیه که چند وقت قبلش تو مصاحبش رد شده بودم و رزومه رو فرستادم. وقتی رفتم برا مصاحبه دیدم که عههههه! این افراد چقدر برام آشنا هستن! بله! من دوباره برگشتم نبض!

این دفعه نبض برای تیم پردازش سیگنالش دنبال کارآموز بود. با توضیحاتی که برام داده شد، به نظرم اومد که نبض نمی‌خواد یک شرکت معمولی موفق باشه، کارای بزرگی تو سرشه. همین شد که تصمیم گرفتم بدون هیچ شرایطی، هر طور شده همینجا کارآموز بشم. باید بگم که اون موقع هیچ چیزی، تکرار می‌کنم هیچ چیزی از پایتون و هوش مصنوعی بلد نبودم، اما تشنه بودم برای یادگرفتنش!

خلاصه بنده اونجا به عنوان کارآموز مشغول شدم. اوایل کارم همونطور که قابل حدس زدنه تمام زمان کاریم در حال آموزش دیدن پایتون و هوش مصنوعی و اینجور چیزا بودم. اون شرایطی که تو زندگیم دوست داشتم اتفاق بیوفته اتفاق افتاده بود و خوشحال بودم!

البته که هنوز هم خوشحالم! خب کار کردن توی نبض هر روز چالش‌های خاص خودش رو داره. هر روز مسائل جدید برای حل کردن و تجربه‌های جدید برای کسب کردن از خوبیای کار کردن تو شرکتیه که سرعت رشدش حداقل از نظر من تا الان سرسام آور بوده. البته بعضی وقتام یکم سخت میشه سرعت رشد خودت رو همگام با شرکت نگه داری که عقب نمونی، ولی در کل این اون چیزیه که من دوست دارم.

امروز که من دارم این مطلب رو می‌نویسم از بودن من توی نبض یک سالی می‌گذره ولی دیگه کارآموز نیستم و استخدام شدم. با بچه‌های شرکت اهداف بزرگی تو سرمون هست. انقدر بزرگ که به هرکی بگیم بهمون می‌گه: برو بابا، عمرا بهش برسین. ولی خب نبضه و چیزی غیر ممکن نیست.

قصدم از نوشتن این نوشته ادای دینی بود به نبض برای تجربه‌هایی که تا الان توش کسب کردم و همچنین تمام افرادی ازشون توی نبض چیزی یاد گرفتم.

کاراستارت‌آپتجربه
من یک دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعتم. به تازگی نوشتن رو شروع کردم؛ ببخشید اگه غلط نوشتاری دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید