در دوران دبیرستان دوستی داشتم به نام داریا. داریا مثل من به فیلم و سینما علاقه شدیدی داشت و خب طبیعی است که خیلی زود همدیگر را کشف کنیم و در زنگهای تفریح و بعد از مدرسه درباره سینما و فیلمهایی که شب قبل دیدهایم بحث کنیم یا از موسیقی متنهای محبوبمان حرف بزنیم یا سعی کنیم که آنها را پیدا کنیم. یک جایی هم میشناختیم به نام اپیداروس که هر فیلمی که میخواستیم را سفارش میدادیم و برایمان با سرعت بسیار زیادی آماده میکرد(آن روزها با چند کلیک و به راحتی این روزها نمیشد به فیلمها دسترسی پیدا کرد) و تقریبا کار هر روزه من و داریا بعد از کلاسهای بیفایده دبیرستان این بود که به اپیداروس برویم، فیلمهای جدید یا قدیمی را بخریم و همان شب ببینیم.
مدتی که گذشت، تصمیم گرفتیم هدفمندتر فیلم ببینیم و مثلا کارگردان به کارگردان پیش برویم(حتی گاهی وقتها به ترتیب سال ساخت فیلمهای یک کارگردان پیش رویم تا روند پیشرفت و کارش را متوجه بشویم)طبیعتا یکی از مهمترین کارگردانهایی که سراغش رفتیم مارتین اسکورسیزی بود اما به دلیل تعداد بالای فیلمهایش تصمیم گرفتیم که اول فیلمهای مهمترش را رج بزنیم و بعد اگر فرصتی شد برویم سراغ نادیدههایش(که فکر کنم هنوز فرصت نشده).
اسکورسیزی جدا از شاهکارهای مهمش، یک اثر درخشان به نام آخرین وسوسه مسیح دارد که ویلیام دافو در آن نقش حضرت مسیح را بازی میکند و بسیار فیلم دردناکی است به خصوص برای کسی که در دوران دبیرستان آن را ببیند. اینکه اسکورسیزی چگونه نگاهی انسانی و زمینی به زندگی حضرت مسیح دارد و اینکه فیلم به خاطر بعضی صحنههایش چقدر تاثیرگذار است را شاید بعدها در نوشتهای دیگر بنویسم اما همه این مقدمه را گفتم تا برسم به اینکه چه ارتباطی با اپیزود هشتم پادکست کنارش دارد.
همانطور که میدانید نقطه اوج داستان حضرت مسیح صحنه تصلیب اوست. طبیعتا همه درد و رنج و تاثیری که این روایت بر هر فردی می گذارد در این صحنه جمع شده است و اسکورسیزی که کارگردانی چیرهدست و قهار است بیشترین تمرکزش را برای این نقطه اوج گذاشته است. اما چیزی که این صحنه را ماندگارتر میکند موسیقی متن این صحنه است. پیتر گابریل آهنگساز این فیلم که آثار درخشان فراوانی دارد موسیقی حزنانگیز و پرسوز و گدازی(البته بی آنکه به دام احساساتگرایی بیفتد) را برای این صحنه با همکاری نصرت فاتح علیخان ساخته است. در واقع اولین برخورد من با نصرت فاتح علیخان، این پدیده عجیب، مردی که با حنجرهاش میتواند نواهای مختلف و همه احساساتی که مسیح در صحنه تصلیبش تجربه کرد را در ذهن ما تداعی کند، همین جا بود. این صحنه و این موسیقی و این اولین برخورد با فاتح علیخان از همین جا برای من ماندگار شد و جایی در اعماق روح و خاطراتم سکنی گزید. این موسیقی را در کانال تلگرام پادکست کنارش به اشتراک گذاشتم تا اگر دوست داشتید آن را بشنوید.
بعد از این بود که کمی درباره این انسان عجیب جست و جو کردم(باز با سرعت نت و شرایط آن زمان به سختی توانستم اطلاعاتی به دست بیاورم) و متوجه شدم که گویا ایشان قوالی خوان بزرگ پاکستانی است و دستی در صوفیگری و درویشی هم دارد و این نام عجیب و صدا در ذهنم ثبت شد.
کات به یک هفته بعد
در همان سیر دیدن فیلمهای مهم اسکورسیزی به فیلم معروف دار و دسته نیویورکیها رسیدیم. دار و دسته نیویورکیها به دلایل متعددی خیلی زود به فیلم محبوب فیلمبازان و طبیعتا من و داریا تبدیل شد. عدهای عاشق و شیفته دیکاپریوی فیلم شدند(اولین همکاری دیکاپریو با اسکورسیزی و تغییر روند کاری وی هم از همینجا شروع شد) و عدهای مبهوت از بازی درخشان دنیل دیلوییس بزرگ بودند. نکته مهم و عجیب این فیلم، سکانس مهم نبرد است که با گیتار الکترونیک تند و آوایی حزنانگیز همراه بود. چند روز بعد که در پی این بودم که ترانه آن سکانس را پیدا کنم متوجه که شدم که اینبار هم پای همکاری پیتر گابریل و فاتح علیخان در میان است. ترانهای به نام Signal To Noise که برای این فیلم اندکی تغییر کرده بود و چهچه های فاتح علیخان در زیر لایه گیتار گابریل کمی محو شده بود. به هر حال مواجهه دوباره با مثلث اسکورسیزی-گابریل-فاتح علیخان آن هم در نقطه اوج این فیلم برایم جذاب، عجیب و فراموشنشدنی بود و متوجه شدم که باید حتما درباره این آدم بیشتر بدانم.
کات به چند سال بعد و چیزی نزدیک به یک دهه بعد
فاتح علیخان را فراموش کرده بودم. گاهی وقتها همان دو ترک فیلمهای اسکورسیزی و یکی دو تا ترانه دیگر از او را جسته گریخته میشنیدم. یک دهه گذشته بود و در صف جشنواره فیلم فجر برای فیلم شعلهور ساخته حمید نعمتالله بودم. همه کسانی که من را از نزدیک می شناسند میدانند که نعمتالله و سینمایش برایم جایگاه خاصی دارد و معتقدم که او از معدود کارگردانان معاصر ایران است که کاراکترهایی خلق میکند که کاملا ایرانی و برای زمانه ما هستند. در صف جشنواره، طرفداران دوآتشه نعمتالله درباره اینکه اینبار استاد قرار است چه کار کند بحث میکردند و طبق معمول همه میدانستند که باز هم همایون شجریان برای این فیلم استاد هم آوازی خوانده است. فیلم را با مدیا دیدم و از لحظهای که شروع شد نمیتوانستیم از پرده چشم برداریم. فرید فیلم شعلهور(امین حیایی) انسانی زخمخورده، عاصی و پر از درد و خشم بود و شاید حتی پر از رذائل اخلاقی. همان چیزی که در دور و برمان زیاد میبینیم. عقدههای فروخفته و آتش حسادتی که زیر ظاهر زحمتکش و خستهمان پنهان است و آماده است تا با کوچکترین جرقهای شعلهور شود. نعمتالله این بار بیشتر از همیشه خودمان را به ما نشان داده بود. فیلم در صحنه پایانیاش، در لحظه شکست تمامعیار قهرمان(ضد قهرمان) و قابی استادانه که چیزی جز زوال اخلاق را نشان نمیداد، با صدای همایون شجریان آرامآرام اوج گرفت.تا اینجا هم همه چیز تکمیل بود و فیلم کارش را کرده بود اما ما نشستیم که تا آخر تیتراژ را ببینیم و صدای همایون را گوش کنیم که ناگهان صدای دیگری همراه با همایون شروع به خواندن کرد..... نه من بیهوده گرد کوچه و بازار میگردم....
این صدا، صدای نصرت فاتح علیخان بود و جادو شروع شد.
این یک پایان عادی برای من نبود. فاتح علیخان از اعماق خاطراتم شبیه حضرت مسیح فیلم اسکورسیزی احضار شد و شعلهور حمید نعمتالله را برایم ماندگارتر کرد. همین جا بود که بعد از چیزی حدود ده سال و حالا در زمانه دسترسی به اطلاعات، از اسپاتیفای و هزار جای دیگر خودم را به فاتح علیخان،صدایش و ترانههایش سپردم و با آنها مسخ و جادو شدم.
تمام این داستان و خاطرات ده ساله را نوشتم تا به اینجا برسم که رام در اپیزود هشتم کنارش، به صورت کامل به قضیه قوالیخوانی پرداخته و او هم با همین ترانه شعلهور و نصرت فاتح علیخان هم بحثش را شروع میکند و البته به اساتید دیگری چون فرید ایاز و ابومحمد و دیگران میرسد و آشنایی بیشتر با این سبک و ترانهها میتواند برای هر کسی بسیار جدید و جذاب باشد و البته دلیل اصلی نوشتن این متن بیشتر از هر چیز، این بود که چرا این اپیزود انقدر برایم جایگاه ویژهای دارد.
پادکست کِنارش را می توانید از طریق لینک زیر و یا اپلیکیشنهایی مانند اپل پادکست،کست باکس، اسپاتیفای گوش دهید.