سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

آیا علمی به نام "علم اقتصاد" وجود دارد؟

برای سنجش اعتبار هر نظریه علمی، تفاوتی نمی کند چه شاخه ای از علم باشد، دو روش وجود دارد. یکی سنجش سازگاری درونی اجزای آن نظریه است، و دیگری سنجش سازگاری بیرونی آن. سازگاری درونی به این معنا است که از درون یک نظریه علمی هیچ وقت نباید به تناقض برسیم. اگر با استفاده از یک نظریه بخصوص، از مفروضی شروع کنیم و پس از بکارگیری استدلالات نظریه مزبور به نقیض مفروض برسیم، نتیجه این است که آن نظریه فاقد اعتبار درونی است. و اما سازگاری بیرونی یعنی با استفاده از یک نظریه بخصوص تا چه میزان می توانیم واقعیات جهان بیرون را پیش بینی کنیم، و با چه دقتی. چنانچه نظریه ای پیش بینی هایی ارائه دهد که با مشاهدات دنیای واقعی هیچ مطابقتی نداشته باشد، مجددا نتیجه می گیریم که نظریه مزبور فاقد اعتبار علمی است.

علم اقتصاد از آن علومی است که به قول مرحوم جلال آل احمد هنوز خیلی مانده تا علم شود. مکاتب اقتصادی متعددی وجود دارند، اما هرکدام درگیر یک سری دُگم های ایدئولوژیک خاص خود است که اعتبار علمی را از آن می ستاند.

مهمترین مکتب اقتصاد در دنیای امروز، اقتصاد نئوکلاسیک است که سرفصل اصلی تقریبا تمام دانشگاه های معتبر در جهان را هم به خود اختصاص داده. اقتصاد نئوکلاسیک اصرار زیادی دارد که با زبان ریاضیات حرفهایش را بازگو کند. هر چند، کسی که رابطه خوبی با ریاضیات داشته باشد به سرعت متوجه می شود مطالبی که اقتصاددانان نئوکلاسیک می گویند با زبان غیر ریاضی راحت تر قابل بیان است. اما این تاکید بر استفاده از نمادهای ریاضی هاله ای از قداست علمی حول تئوری های ساده انگارانه و پر تناقض اقتصاد نئوکلاسیک پیچیده است. اصلا ریاضیات حربه اصلی اقتصاددانان نئوکلاسیک برای کوبیدن سایر مکاتب اقتصادی است، به اینصورت که ادعا می کنند دیگران چون فاقد مدلهای ریاضی هستند پس فاقد اعتبار علمی هستند.

اما این ظاهر امر است. در باطن اقتصاد نئوکلاسیک فاقد هر گونه اعتباری است، نه بیرونی و نه درونی. از نظر درونی اقتصاد نئوکلاسیک مملو از تناقض است. تناقضاتی که اگر کسی ذهن ریاضی داشته باشد با دیدن آنها اگر شاخ در نیاورد قطعا هیچ اعتبار علمی برای آن مطالب قایل نمی شود. اما اقتصاددانان نئوکلاسیک هر کجا در مدلهای ریاضی خود با تناقض برخورد می کنند، بجای اصلاح مدل، فرض های جدیدی را بر مفروضات قبلی اضافه می کنند که کاملا غیر واقعی هستند. مثلا فرض می گیرند که همه سرمایه گذاران در بازار از وضعیت قیمت ها تا بازه زمانی بی نهایت در آینده خبر دارند. یعنی به نوعی مقام خدایی به سرمایه گذاران می دهند.

اگر این مطلب را به یک اقتصاددان نئوکلاسیک گوشزد کنید که مفروضات شما در نظریه هایتان کاملا غیر معقول و غیر واقعی هستند، معمولا در پاسخ شما جمله معروفی از میلتون فریدمن را نقل قول می کنند که گفت: "تئوری ها باید بر اساس قدرت پیش بینی که فراهم می کنند مورد قضاوت قرار گیرند، و نه واقعگرایانه بودن مفروضاتشان". یعنی در واقع ادعا می کنند که ناسازگاری درونی نظریه های اقتصاد نئوکلاسیک چیزی از اعتبار علمی آن کم نمی کند، چون این نظریه ها از سازگاری بیرونی برخوردارند.

اما واقعیت این است که این نظریه ها از سازگاری بیرونی هم برخوردار نیستند. شاهد این مطلب بحران اقتصادی سال 2008 بود که تقریبا کل نظام سرمایه داری را در هم پیچیده و کلیه نظریه های اقتصاد نئوکلاسیک را به چالش کشید. نه تنها اقتصاددانان نئوکلاسیک از پیش بینی این بحران اقتصادی عاجز بودند، بلکه هنوز هم که هنوز است از وقوع آن سرگیجه داشته و گاهی حتی از اساس منکر وقوع این پدیده می شوند!

تمام این گرفتاری ها در اقتصاد نئوکلاسیک به این دلیل است که بصورت دگماتیک بر مدلی از اقتصاد اصرار دارند که به "نظریه تعادل" معروف است. بطور خلاصه یعنی معتقدند سرمایه داری بازار آزاد همیشه تمایل دارد به سمت تعادل برود. گاهی ممکن است در اثر ضربه یا فشار بیرونی از تعادل خارج شود، اما به محض اینکه ضربه یا فشار بیرونی برداشته شود بطور خودکار مجددا به تعادل باز می گردد. یکی از عوامل بیرونی هم که اقتصاددانان نئوکلاسیک به شدت از آن هراس دارند دخالت دولت در اقتصاد است.

اولین باری که اقتصاد نئوکلاسیک به طرز مفتضحانه ای شکست خورد "رکود بزرگ" (Great Depression) بود که در فاصله بین دو جنگ جهانی به وقوع پیوست. همین شکست مفتضحانه بود که دو اقتصاددان بزرگ را به تکاپو واداشت تا نظریاتی کارامدتر از اقتصاد نئوکلاسیک پیدا کنند. یکی از این دو نفر جان مینارد کینز اقتصاددان نامدار انگلیسی بود که مکتب اقتصاد کینزی با نام او شناخته می شود. دیگری هم هایمن مینسکی اقتصاددان آمریکایی بود که تئوری عدم تعادل مالی را مطرح کرد.

نظریه های اقتصادی کینز به مراتب معتبرتر از اقتصاد نئوکلاسیک بودند، اما کینز مطالب خود را با چنان زبان فنی و پیچیده ای نوشته بود که کمتر کسی از آنها سر در می آورد. نتیجه این شد که پس از مرگ کینز، عده ای از اقتصاددانان نئوکلاسیک تلاش کردند نظریه های کینز را با اقتصاد نئوکلاسیک مطابقت بدهند، و بنابراین همان تئوری های اقتصاد نئوکلاسیک را با ادبیات و اصطلاحاتی که شیبه ادبیات کینز بود به اسم "اقتصاد کینزی" رواج دادند. پس از مدتی هم سر و کله "نئوکینزی ها" پیدا شد که همان یک ذره اثری را هم که از کینز واقعی در اقتصاد به اصطلاح "کینزی" باقی مانده بود از میان بردند و کاملا به اصول اقتصاد نئوکلاسیک (اقتصاد خُرد) باز گشتند. نهایتا در سالهای اخیر مکتب اقتصادی جدیدی پیدا شده که با نام پسا کینزی (Post-Keynesian) شناخته می شود، و اتفاقا این مکتب پسا کینزی دقیقا همان نظریه هایی را مطرح می کند که کینز مطرح کرده بود!

ملاحظه می کنید که حتی نامگذاری مکاتب اقتصادی بسیار گمراه کننده است و به هیچ عنوان از ظاهر عناوین و نام ها نمی شود به محتوا و باطن آنها پی برد. علم اقتصاد را به درستی علم افسرده کننده (The gloomy science) نامیده اند. سالها مطالعه و موشکافی لازم است تا کسی از رموز و شعبده های مکاتب اقتصادی مختلف سر در بیاورد. آنچه در بالا گفتیم فقط اشاره ای به این مطلب بود. مکاتب دیگری هم هستند، مانند اقتصاد سیاسی کلاسیک، اقتصاد مکتب اتریش یا همان مارژینالیست ها، اقتصاد چارتالیستی و نظریه مدرن پولی، و نحله های بی شمار اقتصاد مارکسیستی. هر کدام از اینها ممکن است روی بخشی از حقیقت نوری بیافکند، اما تعصبات فکری و دعواهای قبیله ای چنان میان اینها رواج دارد که قابل وصف نیست.

این تصور که علمی به نام علم اقتصاد وجود دارد که رشد اقتصادی جوامع غربی مرهون استفاده و بکارگیری آن علم است تصوری کاملا غیرواقعی و خرافه آمیز است که متاسفانه در محیط های دانشگاهی هم رواج دارد.

اقتصادعلم
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید