پیشتر در مباحث متعددی نشان دادیم که از دهه 1970 نظام سرمایه داری در جوامع غربی دستخوش تحولات عمیقی شد که ماهیت آن را بکلی تغییر داد. گفتیم که این مرحله جدید از نظام سرمایه داری که با عنوان نولیبرالیسم شناخته شده است شامل سه رکن اساسی است:
1- سیاست جمعیتی در جهت کاهش نرخ باروری: از طریق ترویج فمینیسم، همجنس بازی، تغییر جنسیت، سقط جنین و غیره.
2- افزایش مهاجر پذیری: از طریق باز کردن مرزها به روی نیروی کار و متقاضیان مهاجرت از جهان سوم
3- شکل گیری طبقه متوسط رانت خوار: از طریق تغییرات در نظام مالی و بانکی و ایجاد تورم در بازار املاک و بورس بوسیله اعطای وام های کلان بانکی
مجموعه این تغییرات موجب از میان رفتن قدرت اتحادیه های کارگری، برقراری نظم و آرامش اجتماعی، و گسترش نفوذ و احاطه نظام سرمایه داری غربی در سطح جهانی بود.
حتی گفتیم که با شکل گیری این نظم جدید اجتماعی دیگر نیازی به شیوه های قدیمی مانند یوجنیکس هم نیست، که همان عقیم کردن اجباری افراد عقب افتاده یا شرور برای اصلاح و ارتقای نژاد ملی بود. چون با گسترش فمینیسم و همجنسبازی و امثالهم عده کثیری بطور داوطلبانه خود را عقیم کرده و در مقابل، امکان وارد کردن "ژن خوب" از جهان سوم فراهم می شود.
هر چند تمام این مطالب با ارائه آمار و ارقام رسمی بود، لیکن هنوز ممکن است عده ای تصور کنند این دیدگاه نوعی توهم توطئه است. توضیح می دهیم که چرا اینطور نیست.
پیش از هر چیز توجه داشته باشید که اصلا توطئه ای در کار نبوده که بخواهد "توهم توطئه" در کار باشد. تحولات اجتماعی در جوامع غربی که به ظهور نولیبرالیسم منتهی شدند در اثر یک فرآیند طولانی تاریخی شکل گرفتند.
بعنوان مثال، دمیلیو (D’Emilio)، یکی از نظریه پردازان مبارزه برای حقوق همجنس بازان، معتقد است آزادی های فردی که در اثر گسترش روابط تولیدی سرمایه داری پدید آمدند، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زمینه ساز رشد همجنس بازی در جامعه شد. وی از جمله به عواملی مانند گسترش زندگی در شهرهای بزرگ، کار مزدی و استقلال افراد از روابط خانوادگی نام می بَرد. اما نکته جالب توجه نقطه عطف این جریان در دهه 1970 است:
"برای مردان و زنان همجنس باز، دهه 1970 شامل سالهایی می شد که همراه با دستاوردهای چشمگیری بودند. آزادی همجنس بازان و آزادی زنان عرصه ملی را متحول کرد. صدها هزار زن و مرد همجنس باز بیرون آمده و بطور علنی گرایش جنسی خود به همجنس را ابراز کردند. ما در لغو قانون ممنوعیت لواط پیروز شدیم، همچنین در حذف بخشی از قانون ممنوعیت استخدام همجنس بازان در مشاغل فدرال، حمایت قانون مدنی در تعدادی از شهر ها، گنجانیده شدن حقوق همجنس بازان در پلاتفورم حزب دموکرات، و حذف همجنسگرایی از لیست بیماری های روانی هم به پیروزی نائل آمدیم."
مشابه همین روند در مورد فمینیسم هم مصداق دارد. جنبش فمینیسم تاریخچه ای بسیار طولانی تر از نولیبرالیسم دارد. موج اول فمینیسم خیلی پیشتر از دهه 1970 به راه افتاد. اما تا دهه 1970 فمینیسم هنوز با چیزی که امروز می بینیم خیلی تفاوت داشت، و همچنین هنوز با منافع هیات حاکمه جوامع غربی همگرا نشده بود. موج دوم (دهه 1960) و بخصوص سوم (دهه 1990) و چهارم فمینیسم (دهه 2010) بودند که بطور فزاینده ای با ارزشهای نولیبرالیستی و منافع هیات حاکمه آمریکا همگرا شدند.
ایضا جنبش مبارزه با نژادپرستی که سابقه آن از فمینیسم هم بسیار بیشتر است. اما این مبارزه با نژاد پرستی تا قبل از دهه 1970 قالب حمایت از مهاجرپذیری انبوه نیافته بود.
در مورد تغییر نظام مالی و بانکی و چیره شدن سرمایه های مالی بر سرمایه های صنعتی هم حجم انبوهی تحقیقات و مقالات علمی وجود دارد که نشان می دهد این گرایش حتی از پیش از ظهور نظام سرمایه داری وجود داشته. اتفاقا شاید این مورد بیش از سایر موارد مورد مطالعه و مداقه اندیشمندان غربی قرار گرفته باشد، بطوری که بسیاری بر پایه همین غلبه سرمایه مالی و ابعاد وسیع رانت خواری در نظام نولیبرال معتقدند که نولیبرالیسم فی الواقع نوعی بازگشت به فئودالیسم است. البته با عنایت به سایر شواهدی که اشاره شد، این دیدگاه هم ناقص است.
بنابراین تمام این گرایشات در جوامع غربی از مدتها قبل وجود داشته و از طلوع مدرنیته به تدریج رشد و گسترش یافته تا نهایتا در دهه 1970 میلادی شرایطی فراهم می شود که همه این جنبشها و گرایشات اجتماعی با منافع هیات حاکمه جوامع غربی همگرا شده، و نتیجتا کیفیت تمدن سرمایه داری هم تغییر می کند.
هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی، یکی از عام ترین قوانین علم را به اینصورت بیان کرد:
تغییرات کمّی از نقطه ای بخصوص به بعد به تغییرات کیفی تبدیل می شوند.
یک مثال کلاسیک برای این مطلب همان آب است که کیفیت آن مایع است. چنانچه درجه حرارت آن را کمی کاهش دهیم همچنان آب مایع را مشاهده می کنیم که کمیت درجه حرارت آن قدری کمتر شده. اما اگر همینطور کاهش حرارت آب را ادامه دهیم، در صفر درجه ناگهان به یک تغییر کیفی می رسیم، یعنی آب به یخ تبدیل می شود.
مثال دیگر را می توانیم از فیزیک هسته ای بزنیم. چنانچه مقداری پلوتونیوم را در جایی قرار دهیم مقداری تشعشع هسته از خود ساطع می کند. اما چنانچه میزان کمیت جرم پلوتونیم متمرکز شده به نقطه بخصوصی برسد ناگهان میزان تشعشعات به دلیل شکل گیری واکنش زنجیره ای به شدت افزایش می یابد. این نقطه بخصوص را جِرم بحرانی می نامند. هری داغلیان، دانشمند آمریکایی در سال 1945، در جریان آزمایشاتی که برای ساخت بمب هسته ای در جریان بود، بطور اتفاقی یک آجر تنگستن از دستش به داخل توده پلوتونیوم مورد آزمایش سقوط کرد و همین باعث رسیدن پلوتونیوم به جرم بحرانی شد. نتیجتا نور آبی ممتدی از پلوتونیوم شروع به تابیدن کرد که در اثر تشعشع آن هری داغلیان حدود 25 روز بعد جان داد.
این مساله را در تمام کمیات جهان می توان مشاهده کرد. هر کمیتی چنانچه از حدی کمتر یا بیشتر شود به تغییر در کیفیت منتهی می شود. مثالی دیگر در علوم انسانی تراکم انسانهایی است که در یک شهر زندگی می کنند. کیفیت زندگی در تهرانی که چند صد هزار نفر جمعیت داشت را با تهران شانزده میلیونی مقایسه کنید، یا همین تهران شانزده میلیونی امروز را با شهرهای چند صد هزار نفری ایران مقایسه کنید.
باز مثال دیگر میزان انباشت سرمایه است. بعنوان مثال اگر برای راه اندازی یک کسب و کار جدید نیاز به صد میلیون تومان باشد، اگر شما یک میلیون تومان داشته باشید قادر به انجام این کار نخواهید بود. چنانچه یک میلیون تومان شما دو میلیون شود باز هم تغییری در کیفیت زندگی شما ایجاد نمی شود. افزایش موجودی شما تا نود و نه میلیون تومان همچنان یک تغییر کمّی باقی می ماند، اما پس از آن ناگهان به یک تغییر کیفی بدل می شود.
مثالهای شاخص دیگر در علوم انسانی عبارتند از کلیه انقلابها، جنگ ها و تحولات بزرگ تاریخی که همگی در اثر انباشت مجموعه عوامل در طول زمان رخ داده اند. هیچ انقلابی یک شبه واقع نمی شود، بلکه بخش پر سر و صدای آن که همان تغییر کیفی است در انتهای سیر طولانی قرار دارد که همان سلسله عوامل و دلایل تاریخی است.
دقیقا همین قانون در مورد گذار نظام سرمایه داری به نولیبرالیسم هم صادق است. یعنی تغییرات و تحولات کمّی به تدریج انباشته شدند تا نهایتا در دهه 1970 به مرحله تغییر کیفی رسیدند. این مساله ابعاد بسیار پیچیده ای هم داشت. منجمله تغییرات کمّی دیگر می توان به افزایش قدرت اتحادیه های کارگری اشاره کرد که به حد بحرانی رسیده و جوامع غربی را در معرض فروپاشی قرار داده بود.
بنابراین دهه 1970 زمانی بود که این گرایشات و تغییرات در جوامع غربی به نقطه بحرانی رسیدند و در نتیجه نظام نولیبرالیسم متولد شد. جنبه های منفی نولیبرالیسم هم غرب را به ویرانی کشیده و هم جوامع جهان سوم را. اما از آنجا که مواهبش انحصارا در اختیار قطب های سرمایه داری در غرب است، وقتی از آن صحبت می کنیم عده ای تصور می کنند این هم لابد تئوری توطئه است، که البته چنین برداشتی کاملا کودکانه است.
نظام نولیبرالیسم از مرحله سرمایه داری ملی گذار کرده و وارد دوران سرمایه داری جهانی شده است. اما در سطح جهانی نولیبرالیسم به مانند یک نیروی مغناطیسی عظیم عمل می کند که تمام امکانات جهان را، اعم از نیروی کار و سرمایه، به سمت متروپل ها و مراکز سرمایه داری می کشاند که در حقیقت همان جوامع غربی هستند.
اما اخیرا تناقضات درونی نولیبرالیسم آشکار شده و شاهد بروز اصطکاکات اجتماعی در غرب هستیم که ناشی از واگرایی اجتماعی است. همین واگرایی اجتماعی باعث شده تا بسیاری از خصلتهای جوامع جهان سوم در جوامع غربی هم ظاهر شوند. مهمترین عامل در فعال شدن این تناقضات عبارت است از انقطاع امکان رانت خواری برای طبقه متوسط که نتیجتا موجب قطبی شدن جامعه میان مهاجرین و جمعیت محلی شده است.
بنابراین مشخص است که نظم جهانی نولیبرال هم تقریبا به پایان عمرش رسیده و به زودی شاهد تحولات جدیدی در سطح جهانی خواهیم بود که قطعا تاثیرات عمیقی هم بر جوامع غربی و هم جوامع جهان سوم خواهد داشت.