ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

آیا گرایشات سیاسی در جوامع غربی متکثرند؟

یکی از باورهای عمومی، چه در جامعه ما و چه در خود جوامع غربی، این است که احزاب و گروه های سیاسی در جوامع غربی دارای تکثر هستند. یعنی هر حزب یا گروهی دیدگاه مستقلی دارد و مخالفین آزادانه به فعالیت سیاسی می پردازند. این دیدگاه نه تنها در میان عامه مردم، بلکه در میان نخبگان هم کاملا رایج است.

اما این نگاهی به شدت سطحی است. برای درک این مطلب باید ابتدا دسته بندی گرایشات سیاسی و تاریخچه آنها را در جوامع غربی بررسی کنیم.

داستان تحزب و تشکل سیاسی از طریق فرآیند دموکراتیک از آغاز مدرنیته شروع شد. ابتدا دو گرایش عمده وجود داشت. یک دسته محافظه کاران بودند که طرفدار حفظ روابط و مناسبات اجتماعی به شیوه سنتی بودند. محافظه کاران به جناح راست سیاسی معروف شدند. دسته دیگر لیبرالها بودند که طرفدار تغییر در مناسبات اجتماعی و گذار هرچه بیشتر و تمام عیارتر به روابط تولیدی و اجتماعی سرمایه داری بودند. این دسته هم به جناح چپ معروف شدند. با مرور زمان وقتی جایگاه طبقه سرمایه دار (یا همان بورژوازی) در راس هرم قدرت تثبیت شد و محافظه کاران و لیبرالها عملا بسیار به هم نزدیک شدند، طبیعتا عده کثیری هم متوجه شدند که سرشان کلاه رفته و از کیک قدرت و ثروت چیزی نصیب ایشان نشده است. آنوقت بود که سر و کله گرایشات سیاسی رادیکال مانند سوسیالیست ها، کمونیست ها، و آنارشیست ها پیدا شد. اینها به جریانات چپ تند رو معروف شدند. در مقابل عده ای هم در مقابل جریانات چپ تندرو قد علم کرده و خواستار بازگشت به شکوه اجتماعی گذشته بودند، که اینها به جریانات راست افراطی یا تندرو معروف شدند. مانند فاشیست ها، ناسیونال سوسیالیست ها، فالانژیست ها و دیگران.

تا قبل از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، احزاب سوسیالیست با بورژوازی ملی همسو شده و سیاست های استعماری علیه دولت-ملت های رقیب و همچنین مستعمرات را تایید می کردند. بنابراین به لحاظ داخلی نوعی رقابت بین احزاب چپ و راست وجود داشت، اما از لحاظ سیاست خارجی همه جناح های سیاسی در راستای منافع ملی متحد بودند. با وقوع انقلاب اکتبر و تشکیل کشور شوروی سوسیالیستی، بسیاری از احزاب چپ به سوی شوروی متمایل شدند. درست مانند یک میدان مغناطیسی قوی که در روسیه شوروی بوجود آمده باشد و دیگر احزاب چپ جهان را با خود همگرا کند. اتفاقا نقطه اوج قدرت جریانات راست افراطی هم در همان مقطع بود که منجر به ظهور نازیسم و فاشیسم شده و نهایتا به جنگ جهانی دوم منتهی شد. در آن مقطع جهان غرب به سه اردوگاه سیاسی تقسیم شده بود، کمونیسم، فاشیسم، و لیبرالیسم. دو تا از این سه علیه سومی متحده شده بودند.

با شکست جبهه فاشیسم در جنگ جهانی دوم، جهان به دو قطب سرمایه داری لیبرال و کمونیسم تقسیم شد. آمریکا در راس جبهه لیبرال و شوروی در راس جبهه کمونیسم بود. سیاست شوروی مبارزه با امپریالیسم و سلطه استعماری غرب بر سایر نقاط جهان بود. در مقابل سیاست آمریکا هم جلوگیری از گسترش کمونیسم بود. به مرور ملی گرایی رو به افول رفت و در عوض جریانات چپ روز بروز قدرت بیشتری می یافتند. اوج قدرت جناح چپ در دهه 1970 بود که به ناآرامیها و اغتشاشات اجتماعی گسترده ای انجامید. در این زمان بود که ناگهان غرب دچار تحولات عمیقی شد و دوران نولیبرالیسم آغاز شد.

با ظهور نولیبرالیسم گروه های سیاسی چپ تمرکز خود را از "مبارزه با سرمایه داری" به "گسترش برابری و عدالت اجتماعی" تغییر دادند. به این ترتیب خواسته های جدیدی در دستور کار گروه های سیاسی چپ قرار گرفت، از جمله آزادی و برابری برای زنان، آزادی و برابری برای همجنس بازان، و مبارزه با نژادپرستی. همچنین با فروپاشی شوروی بسیاری از مارکسیست های سابق با چرخشی صد و هشتاد درجه ای به توجیه و حمایت از امپریالیسم و سیطره آمریکا بر کل جهان پرداختند. به این ترتیب جناح راست سیاسی به "نومحافظه کاران" تغییر پیدا کرد. ظاهر امر این بود که نولیبرالها و نومحافظه کاران در مقابل هم صف آرایی کرده و هر کدام خواسته هاو اهداف متفاوتی را دنبال می کرد.

اما باید توجه داشت که نولیبرالیسم و جهانی سازی چه تحولاتی در جهان ایجاد کردند. تا پیش از نولیبرالیسم، نظام اجتماعی در غرب خصلت ملی داشت. به این ترتیب که نوعی اتحاد و اتفاق میان طبقات اجتماعی از کارگران تا سرمایه داران وجود داشت که نهایتا مواهب استثمار و بهره کشی از سایر جوامع تحت سیطره (جهان سوم) را میان خود تقسیم می کردند. اما با افزایش تنش و اصطکاک میان طبقه کارگر و سرمایه داری در دهه 1970، سرمایه داری غرب وارد مرحله جدیدی شد که خصوصیات آن از این قرار است:

  • افزایش انبوه دریافت کارگران مهاجر از جوامع جهان سوم که به کاهش قدرت تشکلهای کارگری در غرب انجامید.
  • افت و کاهش نرخ باروری در جوامع غربی به زیر حد جایگزینی، که منجر به رشد منفی جمعیت بومی شده و نتیجتا راه را برای دریافت انبوه مهاجران باز می نماید.
  • تغییر نظام مالی و بانکی که امکان بهره مندی از رانت اقتصادی را برای بخش وسیعی از طبقه کارگر (طبقه متوسط) فراهم کرده، نتیجتا موجب رفع حساسیت کارگران بومی در برابر ورود خیل عظیم مهاجران می شود.

از اینجا می توان فهمید که چرا احزاب چپ توجه خود را از "مبارزه با سرمایه داری و امپریالیسم" برداشته و در عوض به سوی "عدالت و برابری اجتماعی" معطوف کردند.

1- آزادی و برابری برای زنان در حقیقت به معنی تغییر کارویژه اجتماعی زنان از "مادر" به "کارگر" بود. این سیاست دو پیامد داشت. اولا با پیوستن زنان به نیروی کار، تعداد لشکر کارگران جویای کار دوبرابر شده و به این ترتیب با افزایش عرضه نیروی کار، قیمت آن (یعنی دستمزد کارگران) کاهش پیدا کرده و نتیجتا قدرت اتحادیه های کارگری هم کاهش پیدا می کند. ثانیا زنانی که به نیروی کار می پیوندند تمایل کمتری به بارداری دارند. لذا نرخ باروری کاهش پیدا می کند.

2- آزادی همجنس بازان هم در حقیقت به معنی ترویج همجنس بازی بوده و در راستای کاهش نرخ باروری است.

3- مبارزه با نژادپرستی به معنی پذیرش کارگران مهاجر بود که از پیشینه های قومی نامتجانسی وارد می شدند.

همچنین باید توجه داشت که پذیرش انبوه مهاجران مستلزم وجود عده انبوه تری از متقاضیان مهاجرت است. منشا این تقاضای انبوه برای مهاجرت همان خصلت نامتقارن نظام سرمایه داری در سطح جهانی است. یعنی باید نیمی از جهان همیشه از اوضاع نابسامان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی عذاب بکشد تا انگیزه برای مهاجرت وجود داشته و نتیجتا نیمه دیگر جهان بتواند از نیروی کار ارزان، سر به زیر، متخصص و زبده آنان بدون هیچ سرمایه گذاری قبلی بهره مند شود.


و دقیقا همین نکته است که نولیبرالها را با نومحافظه کاران همگرا و همسو می کند. یعنی هر دو جناح در سیاست داخلی و خارجی نهایتا یک سمت و سوی واحدی را دنبال می کنند. نابودی نیمی از جهان (جهان سوم) برای آباد کردن نیمه دیگر (غرب). و در عین حال از میان بردن آثار یادگار مانده از دورانی که سرمایه داری خصلت ملی داشت.

تفاوت نولیبرالها و نومحافظه کاران در شیوه اجرای این سیاستها است. نومحافظه کاران تمایل بیشتری به استفاده از ابزارهای سخت از جمله مداخله نظامی دارند، اما نولیبرالها شیوه های نرم مانند رسانه ها و "فرهنگ سازی" و "دیپلماسی" را ترجیح می دهند، و البته به موقع گزینه نظامی را هم "روی میز" می گذارند.

یعنی یکی با تازیانه بر سر ما می کوبد و می گوید: "دولا شو تا سوارت شوم"، و دیگری با نرمی ما را نوازش کرده و می گوید: "عزیزم، من اصلا دوست ندارم به خشونت متوسل شوم، خودت دولا شو تا سوارت شوم"!

نهایتا هر دو ما را دولا شده و در زیر می خواهند و خودشان را سوار.

اگر هم تک و توک احزاب چپ کمونیست و سوسیالیستی که شعار مبارزه با سرمایه داری می دهند هنوز باقی مانده باشند، کارویژه اصلی آنها ترویج نافرمانی مدنی در جوامع جهان سوم است، که نهایتا همان فضای بی ثباتی را ایجاد کند که غرب می خواهد. ایدئولوژی و شعارهای برخی از این احزاب مارکسیستی حقیقتا جالبند. مثلا ادعا می کنند کارگران کشورهای جهان سوم بدون توجه به اینکه قدرت های غربی دست بالا را دارند، باید تمرکزشان نابودی سرمایه داری ملی در جامعه خودشان باشد، که مشخص است هدفش ایجاد بی ثباتی در این جوامع است.

کلیه احزاب سیاسی مطرح در جوامع غربی ذیل همین دو دسته طبقه بندی می شوند، اگر چه به ظاهر این احزاب عناوین متعدد و فریبنده ای دارند. بعنوان مثال در آمریکا حزب دموکرات همان نولیبرالها بوده و جمهوری خواهان عمدتا نومحافظه کارند. در انگلیس حزب کارگر نولیبرال و حزب محافظه کار همان نومحافظه کاران هستند، هرچند در مواقعی جای اینها عوض می شود. مثلا در دوران نخست وزیری تونی بلر، حزب کارگر انگلیس سیاست های نومحافظه کارانه همسو با دولت جمهوری خواه بوش در آمریکا را دنبال می کرد. به همین ترتیب در استرالیا حزب کارگر نولیبرال و حزب لیبرال کمی بیشتر متمایل به نومحافظه کاران است. البته در مورد استرالیا شاید بهتر باشد حزب کارگر را "نولیبرال تندرو" و حزب لیبرال را "نولیبرال ملایم" طبقه بندی کنیم. ایضا در کانادا احزاب محافظه کار و لیبرال شباهت زیادی به معادل استرالیایی خود دارند. و به همین ترتیب.

پس ملاحظه می فرمایید که اثری از تکثر نیست. همه با هم همگرا هستند و سیاستها و اهداف واحدی را دنبال می کنند. این را هم باید اضافه کنیم که اخیرا در جوامع غربی به دلیل تناقضات ذاتی و درونی نولیبرالیسم یک شکاف اجتماعی در شرف شکل گیری است که نمود آن را در اعتراضات و اغتشاشات اجتماعی مشاهده می کنید. چنانچه این شکافها در آینده تشدید شوند، می توان انتظار داشت نولیبرالیسم هم به پایان رسیده و دوران جدیدی شروع شود.


دموکراسیتکثرپلورالیسمامپریالیسمتاریخ
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید