سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

اسرائیل دشمن ماست یا ما دشمن اسرائیل؟

در اینکه روابط ایران و رژیم صهیونیستی کاملا خصمانه است تردیدی نیست. اما عده ای اصرار دارند که این تخاصم از جانب ما شروع شده و اگر ما کوتاه بیاییم اسرائیل هیچ دشمنی ذاتی با ما ندارد. یعنی بحث بر سر این است که ما بی دلیل پاپیچ اسرائیل مادر مرده شده ایم و شیوه عاقلانه این است که رژیم صهیونیستی را به مشروعیت بشناسیم و مانند سایر کشورهای جهان با آن روابط دوستانه و صلح آمیز برقرار کنیم. وقتی می شود از در دوستی وارد شد چرا جنگ؟!

امتناع صادق زیباکلام از زیر پا گذاشتن پرچم آمریکا و اسرائیل
امتناع صادق زیباکلام از زیر پا گذاشتن پرچم آمریکا و اسرائیل


اینجا هیچ کاری با شعارهای مرسوم درباره ماهیت نژادپرستانه و اسلام ستیز و اشغالگر رژیم صهیونیستی نداریم. کاری نداریم که اراضی فلسطین اشغالی در اصل به آوارگان فلسطینی تعلق داشته و اسرائیل این سرزمینها را غصب کرده. اصلا و ابدا کاری به آرمان حمایت از فلسطین هم نداریم. تمام اینها شعارهای ایدئولوژیک هستند که کاربرد میدانی دارند، اما در عرصه ژئواستراتژیک و معادلات بین المللی محلی از اِعراب ندارند.

اینجا صرفا توجهمان را معطوف می کنیم به مناسبات و اصول و قواعد امنیتی در سطح ملی، منطقه ای و جهانی. از طرق مختلفی می توان وارد این مبحث شد. اینجا تمرکزمان را می گذاریم روی مدل و تئوری ارائه شده توسط پروفسور جان میرشایمر، دانشمند برجسته آمریکایی علم سیاست که صاحب مکتب فکری واقع گرایی (رئالیسم) است. میرشایمر از متفکرین محافظه کار آمریکایی است و همچنین سابقه خدمت در نیروی دریایی ایالات متحده را هم داشته، لذا به مسائل نظامی هم آشنایی عملی دارد.

John J. Mearsheimer
John J. Mearsheimer


میرشایمر بحث خود را از یک مشاهده واقع گرایانه شروع می کند. نظام بین الملل مانند جامعه مدنی نیست که بتوان قوانین مشخصی در آن تعریف کرد، و هر کس از قانون تخطی نمود، شما به عنوان شهروند گوشی تلفن را بردارید و شماره تلفن پلیس را بگیرید تا بیایند و با او برخورد کنند. در نظام بین الملل هیچ مرجع قدرت بالادستی وجود ندارد. زیرا دولت-ملت ها لااقل از نظر تئوری همگی با هم برابر و مساوی هستند. هیچ مرجع بالادستی نمی تواند یک دولت-ملت را وادار به پذیرش قوانین خاصی گرداند. لذا در چنین شرایطی هر کسی خود باید به فکر تامین و حفظ امنیت خود باشد.

تنها راه عملی برای اطمینان از امنیت ملی این است که یک دولت-ملت در منطقه جغرافیایی خود تبدیل به یکّه بزن محله شود. یعنی خیالش راحت باشد هیچ کدام از همسایگان توان تعرض و عرض اندام در مقابل وی را ندارند. میرشایمر این تئوری را با استفاده از مشاهدات تاریخی تایید می نماید. بعنوان مثال کشور ایالات متحده آمریکا زمانی در عرصه جهانی قادر به عرض اندام شد که در منطقه قاره آمریکا تبدیل به هژمون منطقه ای شد. این مساله همچنین با عنوان دکترین مونرو شناخته شده است. سیاستی که ایالات متحده در آمریکای لاتین پیگیر آن بوده تا اطمینان حاصل کند هیچ قدرت چالش برانگیزی در قاره آمریکا علیه ایالات متحده قد علم نخواهد کرد. کودتاها و عملیات های نظامی متعدد آمریکا در آمریکای لاتین، و همچنین تخاصم شدید با کوبا و ونزوئلا همگی پیرو همین سیاست هستند. و دقیقا به همین دلیل هم بود که در جریان بحران موشکی کوبا، وقتی شوروی موشکهای اتمی خود را در کوبا مستقر کرد، آمریکاییها تا مرز شروع جنگ اتمی هم پیش رفتند تا اطمینان حاصل کنند هیچ تهدید جدی در منطقه قاره آمریکا علیه ایالات متحده وجود ندارد.

بر اساس نظریه میرشایمر، مرحله بعدی به دست آوردن کنترل مناطق استراتژیک جهان است. از جمله شرق اروپا، منطقه خاورمیانه یا غرب آسیا، منطقه قفقاز و آسیای مرکزی، و منطقه آسیای شرقی. توجه دارید که تمام اینها مناطقی است که آمریکا در آنها حضور نظامی دارد. اما نکته اساسی اینجاست که هدف اصلی حضور نظامی آمریکا در این مناطق جلوگیری از شکل گیری یک هژمون منطقه ای در هر یک از این مناطق است.

یعنی فی المثل اگر چین در شرق آسیا به موقعیت هژمون منطقه ای برسد، به راحتی می تواند به تهدیدی جدی علیه آمریکا تبدیل شود. همانطوری که وقتی آمریکا در منطقه قاره آمریکا به هژمون منطقه ای تبدیل شد به تهدیدی برای سایر جهان مبدل شد.

لذا بر اساس نظریه میرشایمر، هر دولت-ملتی طبیعتا تمایل دارد در منطقه خود به هژمون منطقه ای تبدیل شود. اما برخی ملتها این ظرفیت را دارند، و برخی ندارند. ملزومات ذاتی برای تبدیل شدن به هژمون منطقه ای عبارتند از:

1- جمعیت: کشورهایی که جمعیت کمی دارند هرگز قدرت اعمال نفوذ موثر بیرون از مرزهای خود را ندارند.

2- منابع طبیعی: کشورهایی که از نظر منابع طبیعی وابستگی زیادی به واردات دارند قادر نخواهند بود به هژمون منطقه ای تبدیل شوند.

3- سرزمین: بعنوان مثال کشوری مانند افغانستان که دسترسی به آبهای آزاد ندارد، یا کشوری مانند سوئد که در مجاورت قطب شمال قرار دارد هرگز قادر به تبدیل شدن به هژمون منطقه ای نیستند.

علاوه بر این عوامل ذاتی، ملزومات دیگری هم وجود دارند که اکتسابی هستند. مثلا سطح تکنولوژی، یا حجم تجارت و قدرت اقتصادی و غیره. کشورهایی که فاقد عوامل ذاتی هستند هرگز قدرت تبدیل شدن به هژمون منطقه را نداشته، لذا تهدیدی برای هژمون فعلی (یعنی ایالات متحده) ایجاد نمی کنند. اما کشورهایی که دارای ملزومات ذاتی هستند، در صورت دستیابی به عوامل اکتسابی لاجرم به هژمون منطقه ای تبدیل شده و ذاتا تهدیدی علیه امنیت هژمون فعلی محسوب می شوند. لذا سیاست خارجی هژمون فعلی در مقابل کشورهایی که دارای عوامل ذاتی هستند شامل دو مولفه اساسی است:

1- جلوگیری از دستیابی این کشورها به عوامل و ملزومات اکتسابی که آنان را به هژمون منطقه ای تبدیل خواهد کرد.

2- تجزیه این کشورها به کشورکهای کوچکتر بطوری که عوامل ذاتی در هیچیک از این کشورکها مجموع نباشد.


ایران از جمله کشورهایی است که ملزومات ذاتی برای تبدیل شدن به هژمون منطقه ای را دارد. بیش از 85 میلیون جمعیت و دسترسی به منابع طبیعی فراوان، از انواع و اقسام معادن آهن و مس و آلومینیوم و اورانیوم و غیره گرفته تا منابع استراتژیکی همچون نفت و گاز، و دسترسی به آبهای آزاد از طریق اقیانوس هند، و دسترسی به شیلات، جنگلها و مراتع وسیع، و قرار گرفتن در یکی از استراتژیک ترین مناطق جغرافیایی جهان که هم در مرکز جاده ابریشم قرار داشته و هم قلب انرژی جهان است، احاطه بر تنگه هرمز بعنوان شاهراه انرژی جهان، و بسیاری امتیازات دیگر، همگی به این معنا هستند که ایران از نظر ملزومات ذاتی برای تبدیل شدن به هژمون منطقه ای هیچ کم و کسری نداشته و حتی انحصارا امتیازاتی دارد که هیچ کشور دیگری در اختیار ندارد.

طبیعتا با توجه به مطالب بالا تعجبی ندارد اگر سیاست خارجی آمریکا بعد از فروپاشی شوروی در جهت تضعیف و تجزیه کشور ایران قرار گرفته است. کافیست اندکی ملزومات اکتسابی به امکانات ذاتی ایران اضافه شود تا سردردی مهیب برای آمریکاییها درست شود.

همینجاست که سیاست خارجی آمریکا و اسرائیل در مورد ایران همسو و همگرا می شوند. از یکسو آمریکا تلاش می کند از تبدیل شدن ایران به هژمون منطقه ای جلوگیری کند تا قدرت و موقعیت آمریکا در جهان تضمین شود. از سوی دیگر اسرائیل از تبدیل شدن ایران به هژمون منطقه بیش از آمریکا هراس دارد، زیرا اسرائیل خود در همین منطقه است. تبدیل شدن ایران به قدرت منطقه ای تهدیدی ذاتی علیه اسرائیل محسوب می شود.

وقتی می گوییم تهدیدی ذاتی، یعنی تفاوتی نمی کند چه حکومتی با چه سیاستی سر کار باشد. همین که این امکانات در ایران وجود دارد آن را ذاتا برای اسرائیل مخاطره آمیز می نماید. خواه حکومت جمهوری اسلامی سر کار باشد و خواه حکومت رضاشاه دوم!!

دقیقا به همین دلیل هم بود که حتی قبل از انقلاب که ظاهرا دولت ایران و اسرائیل روابط دوستانه ای داشتند، رژیم صهیونیستی برنامه های مفصلی برای نفوذ و خرابکاری در ایران داشت. از تخریب منابع آب و زیرساخت های کشاورزی گرفته تا مسایل دیگر.

و اتفاقا همینجاست که عربستان سعودی هم با آمریکا و اسرائیل همگرا می شود. زیرا تبدیل شدن ایران به هژمون منطقه ای ذاتا تهدیدی برای عربستان هم محسوب می شود. لذا چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، چه شعار مرگ بر اسرائیل بدهیم و چه شعار جانم فدای اسرائیل بدهیم، چه با عربستان روابط دوستانه داشته باشیم چه خصمانه، در هر صورت بر اساس معادلات و اصول ژئواستراتژیک، کشوری با وسعت و امکانات ایران تهدیدی علیه این کشورها محسوب می شود.

دیگر کشورهای منطقه که قدرت تبدیل شدن به هژمون منطقه ای را ندارند چاره ای ندارند جز اینکه با یکی از قدرتهای بزرگتر همسو شوند. بعنوان مثال سوریه، عراق، کویت، قطر، عمان، و برخی دیگر از کشورها با ایران همسو هستند، و امارات، اردن، بحرین، و برخی دیگر هم با عربستان و اسرائیل همسو گشته اند. در این میان البته ترکیه هم ادعای تبدیل شدن به هژمون منطقه ای را دارد. به همین دلیل هم در مقاطع مختلف برخوردهایی با اسرائیل داشته است. اما امکانات و ظرفیتهای ترکیه به اندازه ایران نیست. لذا اولویت اسرائیل هم اول تضعیف ایران است و بعد ترکیه. به همین دلیل هم در مقاطعی اسرائیل و ترکیه روابط حسنه ای هم داشته اند. روابط ایران و ترکیه هم در همین چارچوب تعریف می شوند.

پس مساله معادلات منطقه ای و دوستی و تخاصم میان دولت-ملت ها خاله بازی نیست که کسی از ننه اش قهر کند تصمیم بگیرد با کسی دوست یا دشمن شود.



در اینجا خوب است اشاره ای هم به تئوری ساموئل هانتینگتون بکنیم. نظریه هانتینگتون که در حقیقت همان طرح برنارد لوئیس است که تئوریزه شده، عبارت است از تقسیم جهان به حوزه های تمدنی مختلف که در حال کشمکش با هم هستند.

Samuel Huntington
Samuel Huntington


ملاحظه می کنید که ایران حوزه تمدنی مخصوص به خود را دارد. بر اساس این نظریه هم استراتژی تمدن غربی در جهت مهار و تضعیف تمدن ایرانی قرار می گیرد، و به این ترتیب باز هم اسرائیل به عنوان تکه ای از تمدن غربی در مقابل تمدن ایرانی قرار می گیرد. لذا طرح برنارد لوئیس برای دفع خطر تمدن ایرانی عبارت بود از تجزیه ایران و عراق به کشورهای کوچکتر.

اما از چه طریقی می توان به این منظور دست پیدا کرد؟

1- سیاست حمایت از "آزادی" و استقلال اقوام و قوم گرایی. بعنوان مثال حمایت از "بلوچستان آزاد" یا "کردستان آزاد". توجه دارید که اسرائیل حضور بسیار پررنگی در اقلیم کردستان عراق هم داشته است.

2- ترویج این طرز فکر که اسرائیل هیچ دشمنی با ایران ندارد، بلکه عربها هستند که باید توی سرشان زد. نتیجه این می شود که از اسرائیل در مقابل اعراب حمایت کنیم تا نفوذ خود را در منطقه از دست داده و جای پای اسرائیل را محکمتر کنیم.

3- ترویج فرهنگ "مذاکره" و تسلیم طلبی در مقابل تمدن غربی، بطوریکه بدون مقاوت اجازه دهیم آنها منافع خود را پیش ببرند.

4- توسعه سیاسی و حرکت به سوی دموکراسی. از آنجا که جامعه ایران ذاتا واگراست، باز کردن فضای سیاسی منجر به بالا گرفتن درگیری های داخلی و نهایتا تجزیه کشور می شود. یعنی دقیقا اتفاقی که در سالهای پایانی حکومت شاه افتاد و منتهی به انقلاب و سقوط حکومت شاه شد. با این تفاوت که آن زمان فردی در قد و قواره آیت الله خمینی وجود داشت که خلا قدرت را پر کند و اجازه ندهد زمام امور از دست حکومت مرکزی خارج شود، اما امروز چنین رجل سیاسی که بتواند تمام گروه های سیاسی برانداز و معاند را به خط کند وجود ندارد.

5- ترویج فرهنگ وطن فروشی و غرب گرایی، که تاثیر آن با توجه به توضیحات بالا روشن است.


اسرائیلنه غزه نه لبنانمذاکرهدموکراسیدیپلماسی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید