نظم جهانی نولیبرال روی بستر توسعه نامتقارن جهانی و میراث استعمار غرب بر سایر نقاط جهان بنا شد. اگر چه موجی از ملی گرایی مدرن پس از جنگ جهانی دوم، جهان را در نوردید و مستعمرات سابق قدرت های غربی را ظاهرا به استقلال رساند، اما وابستگی های ساختاری در بعد اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی و اجتماعی همچنان مانند سابق باقی ماند.
نولیبرالیسم حاصل تهدیدی بود برای تمدن غربی که به یک فرصت برای آن بدل شد. جوامع غربی در حال گذار از مدرنیته به پست مدرنیته بودند. انقلاب جنسی که از آمریکا شروع شده و به اروپا منتقل شد، عوارض جنگ ویتنام و شکست آمریکا که ضربه ای مهلک به ملی گرایی کلاسیک و نظم اجتماعی سنتی در جامعه آمریکا وارد نمود، تشدید تنش میان اتحادیه های کارگری که تحت تاثیر ایدئولوژی کمونیستی و سوسیالیسم قرار داشتند، طغیان نسل های جدید و نوجوانانی که نظام آموزش و تحصیل همگانی مدرن را پس می زدند و به شیوه های زندگی نامتعارف روی می آوردند، گسترش تمایلات به مصرف مواد مخدر و روانگردان، موسیقی های نوظهور، اشعار، ادبیات، و سایر آثار هنری که این شیوه های زندگی را با شعارهای عامه پسند از قبیل صلح جویی و لذت طلبی و آزادی پیوند می زدند، همه و همه جنبه هایی از بحران عظیمی بودند که تمدن غربی را گرفتار ساخته بود.
واضح بود که نظم اجتماعی سنتی که در طول دوران مدرنیته شکل گرفته بود دیگر قادر به تداوم نبوده و باید با نظم جدیدی جایگزین می شد.
آن زمان عده ای با خوش خیالی تصور می کردند اینها نشانه های سقوط نظام سرمایه داری و گذار به سوسیالیسم و پایان سیطره امپریالیستی غرب بر جهان است!
اما اتفاق دیگری افتاد که هنوز که هنوز است بسیاری متوجه چیستی و چگونگی آن نشده اند.
تمام مولفه ها و تهدیداتی که در بالا ذکر شد، با بستر توسعه نامتقارن جهانی و میراث استعمار و امپریالیسم غرب وارد یک همجوشی همه جانبه گردید و نظم جدید نولیبرال متولد شد.
تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در دوران های مختلف تمدن بشری، بازتابی مستقیم و موازی در عرصه فرهنگی و هنری دارند. در مرکز و هسته هر تمدنی یک نظام زیبایی شناسی است که ارتباطی تنگاتنگ با شیوه زندگی و نظم اجتماعی در آن تمدن دارد.
اگر به دوران های مختلف تمدن غربی نگاه کنیم، هر دوره تاریخی همراه با خود شیوه و سبک هنری بخصوصی داشته که همزمان در انواع هنرها دیده می شده است.
بعنوان مثال، اروپای دوران پیش از مدرنیته، اروپایی که مسیحیت و کلیسای کاتولیک بر آن مسلط بود و نظم اجتماعی فئودال و اشرافیت خاص آن در کاخ ها و شاتو ها و مَنورها و مَنشِن های مجلل و زیبای اروپایی زندگی می کردند و طبقات میانه و پایینتر اجتماعی از قبیل «مردان آزاد»، دهقانان، و صنعتگران مشغول کار و زندگی روزمره بودند، انواع آثار هنری به دست هنرمندان آن دوران خلق می شد.
در موسیقی، چهره هایی مانند باخ، هندل، آلبینونی، اسکارلاتی، وردی، ویوالدی، و دیگران بودند که مشاهیر موسیقی دوران باروک محسوب می شوند. کمی جلوتر، وارد دوران کلاسیک می شویم که دربار پادشاهان اروپایی رونق و قدرت بیشتری پیدا کرده و موسیقی کلاسیک هم بیشتر با قریحه اشراف و نجبا سازگار می شود. سمفونی های با شکوه هایدن و موتسارت یادگارهای این دوره هستند.
در آن دوران، به تدریج نظم اجتماعی اروپای کاتولیک دچار تحول می شد. انقلاب فرانسه نقطه عطفی بود که آثار آن بسیار فراتر از مرزهای فرانسه پیشروی کرد. دوران مدرنیته متولد شد، و به همان اندازه که مدرنیته عده ای را به وجد آورده بود، عده ای هم برای از دست رفتن زیبایی های سبک زندگی در دوران پیش از مدرنیته احساس فقدان و دریغ و افسوس می کردند. هنر رمانتیک واکنش این عده بود به پدیده نوظهور مدرنیته.
رمانتیسم حاصل همجوشی دو پدیده بود. اولا، با ظهور مدرنیته انحصار طبقه اشراف و نجیب زادگان بر هنر و آثار هنری از بین رفت. نتیجتا آن سنگینی و وقاری که در آثار فاخر دوران کلاسیک و باروک وجود داشت در هنر رمانتیک جای خود را به اغراق های عامه پسند داد. ثانیا، رومانتیک ها هنوز تصویری از نظام زیبایی شناسی پیش از مدرنیته در ذهن داشتند و ترکیب این حافظه زیبایی شناختی با مخاطبان عامی که عطش فراوانی برای هیجان و زیبایی داشتند، حاصلش آثار هنری رمانتیک بود که در حوزه موسیقی شامل ساخته های بزرگانی از قبیل یوهان اشتراوس و فرانتس شوپن و یوهانس برامس و ریشارد واگنر و چایکوفسکی و دیگران بود.
به همین ترتیب، با گسترش و تثبیت مدرنیته در اروپا، سبک های هنری مدرن تری مانند امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم و انواع موسیقی های قرن بیستم پدید آمدند. تا جایی که وقتی به موسیقی دودکافونیک آرنولد شوئنبرگ و موسیقیدانانی مانند آلبان بِرگ و کارل هاینز اشتوکهاوزن می رسیم، «زیبایی» به کلی جای خود را به «تفکر» داده و موسیقیدان بیش از آنکه به دنبال خلق یا بیان زیبایی باشد، به دنبال خلق آثاری هستند که مخاطب را به فکر و اندیشه وادار می نماید.
خصیصه اصلی مدرنیسم دقیقا همین بی توجهی به زیبایی، و عقل گرایی افراطی، و تلاش برای درک خودآگاه کلیه شئون زندگی و جهان و هستی است.
اما هر اندازه که موسیقی در اروپا به سمت سبک های مدرن و عاری از زیبایی های سنتی حرکت می کرد، در آمریکا شاخه دیگری از موسیقی رو به گسترش بود که با عنوان کلی موسیقی جاز شناخته شد. برخلاف موسیقی اروپایی که اصالتا متعلق به طبقات ممتاز اجتماعی بود، موسیقی جاز از ابتدا از درون پایین ترین طبقات اجتماعی جوشید و به بالا آمد. همچنین، موسیقی جاز در مقاطعی با وامگیری و تاثیرپذیری از موسیقی اروپایی، استحکام و انسجام بیشتری پیدا کرد که شاید بیش از همه در موسیقی رَگ تایم و آثار اسکات جاپلین مشهود باشد.
موسیقی جاز و بلوز تا مقطعی در انحصار سیاه پوستان آمریکایی بود. اما به تدریج مورد توجه و علاقه سفیدپوستان هم قرار گرفت و با ظهور اِلویس پریسلی و سبک موسیقی «راک اند رول» موجب بروز انقلابی در فرهنگ سفید پوستان آمریکایی شد. انواع موسیقی عامه پسند راک که پس از آن ظهور نمود، با سبک زندگی طغیانگر و سرکشی که مقدمات ظهور نولیبرالیسم را در کلیه شئون اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حادث شد موازی و همگرا بود.
آنچه که به هنر پاپ مشهور شد مقدمه ای بود برای ظهور هنر پست مدرن. نه موسیقی «تفکری» آلبان برگ در میان توده های عوام طرفداری داشت، و نه آثار فاخر و شکوهمند بتهوون و موتسارت و واگنر در میان این عوام کششی داشت.
به عبارت دیگر، نسل جدید از طرفی عقل گرایی افراطی و تهی از هرگونه زیبایی را که خصیصه اصلی مدرنیته بود پس می زد. و از طرف دیگر، بر خلاف رمانتیک ها، نسل جدید دیگر حتی خاطره زیبایی های پیش از مدرنیته را هم در اختیار نداشت. نسلی که از زندگی خشک و ماشینی مدرن و خشونت جنگ های امپریالیستی فراری بود، اما میراث زرق و برق کاخ های شکوهمند اروپایی هم چشمانش را می زد و ریتم ها و آکوردها و نغمه های ساده موسیقی راک او را چنان به وجد می آورد که برای شنیدنش هزاران کیلومتر راه می پیمودند تا در جشنواره وودستاک آمریکا بدون کوچکترین امکانات رفاحی و بهداشتی چند روز را در کنار نوازندگان این سبک موسیقی بگذرانند و از شدت سرمستی تا مرز خودکشی پیش بروند.
اینها نسل پست مدرن بودند. نسلی که انقلاب جنسی را تجربه کرده و حاضر به پذیرش هیچ چارچوب و ارزشی بجز «تابوشکنی» و لذت جویی و آزادی از کلیه چارچوب های سنتی نبود. ادراک این نسل از خودکشی نوازندگانی مانند کِرت کوبِین و اُوِردوز کردن و مرگ ستاره های جوانی مانند جیمی هندریکس نه به عنوان نشانه های انحطاط فرهنگی و اجتماعی، بلکه به عنوان عاقبت به خیری و نهایت آزادی و آزادگی بود.
اگر مدرنیسم به دنبال تعویض «حس زیبایی» با «تفکر خودآگاه» بود، پست مدرنیسم به دنبال تعویض «تفکر خود آگاه» با «حس» بود، بدون اینکه معنا و مفهوم درستی از زیبایی در اختیار داشته باشد. به همین دلیل، متاثرین از فرهنگ پست مدرن، زشتی ها را زیبا می بینند و برای استنشاق بوی نجاست و کثافت احساس دلتنگی می کنند و زندگی نرمال را معادل تنزل به درجه حیوانات و وحوش می دانند.
نولیبرالیسم تهدید پست مدرنیسم را برای جوامع غربی به فرصت تبدیل کرد.
سیاست فرهنگی و جمعیتی که توسط گردانندگان نظم نولیبرال پیگیری می شود، از انقطاع زنجیره و تسلسل زندگی میان نسل ها استقبال می کند. نه تنها نولیبرال ها اصراری برای حفظ ارزش های خانوادگی سنتی ندارند، بلکه از ترویج سبک های زندگی نامتعارف و انواع انحرافات جنسی استقبال و حمایت می کنند.
اگر دوران مدرنیته با گسترش حقوق «شهروندی» به اقشار و طبقات فرودست تعریف شده و به دنبال افزایش مشارکت عمومی در تعیین سرنوشت ملی خود بود، پست مدرنیته با تولید و واردات انبوه جمعیت مهاجر از کشورهای جهان سوم تلاش می کند بر جمعیت محلی خود افسار زده و طبقات بالای جامعه را از همراهی و همدلی طبقات پایینتر بی نیاز کند.
چه بهتر که انواع انحرافات جنسی موجب عقیم و اخته شدن جمعیت گردد تا هم هزینه های اضافی تربیت و پرورش کودکان حذف شود و هم جا برای واردات نیروی کار مهاجر بازتر شود.
وقتی حافظه زیبایی شناسی از میراث فرهنگی گذشته تهی شد، می شود زشتی را به جای زیبایی معرفی کرده و نسل جدیدی با ارزش های همسو با نیازهای طبقه حاکم تربیت نمود.
از سوی دیگر، همین سیاست فرهنگی و اثری که در کاهش نرخ باروری زیر حد جایگزینی دارد، برای جوامع مهاجرفرست به عاملی بازدارنده و معضلی اساسی تبدیل می شود که مانع از توسعه پایدار گشته و از تبدیل شدن این کشورها و جوامع به رقیبی برای کشورهای غربی جلوگیری می کند.
بنابراین، تنها راه نجات برای جوامع جهان سوم، رهایی از سیطره فرهنگی غربی است که ارزشهای مقدس نولیبرال از قبیل ترویج همجنسبازی، تغییر جنسیت، بچه کشی، مصرف مواد مخدر و روانگردان، و نفرت از هویت های ملی و سنتی را رواج می دهد.
بزرگترین بحران و چالش برای کشور چین، معضل کاهش نرخ باروری و پیر شدن جمعیت است. اگر چه با توجه به جمعیت بسیار زیاد چین، هنوز تبعات جدی این بحران به صورت مشهود بروز نکرده. اما شی جین پینگ رئیس جمهور چین وعده داده است به زودی برنامه های اساسی برای حل مشکل کمبود باروری و ناترازی جنسیتی در جمعیت چین ارائه دهد. اما چنین هدفگذاری بدون غلبه بر سیطره فرهنگی غرب بر طبقه متوسط رو به رشد چین امکانپذیر نیست.
روسیه با مشکل مشابهی روبروست و علیرغم در اختیار داشتن وسیعترین پهنه جغرافیایی در میان کلیه کشورهای جهان، جمعیت نسبتا اندک روسیه که که در حدود 145 میلیون نفر است با رشد منفی و رو به کاهش است و این کاهش جمعیت به دلیل گسترش سبک زندگی اروپایی در روسیه است.
دقیقا همین مشکل در ایران هم وجود دارد و تلاش های مشهودی برای هدایت ایرانیان به سمت سبک زندگی غربی صورت می پذیرد. تلاش هایی که در بخشی از جمعیت بی برو برگرد و مستقیما با استقبال مواجه می شود، و در بخشی دیگر بصورت غیرمستقیم و در اثر عادی شدن روندهای مذکور در سطح اجتماعی گسترش می یابد.
اغتشاشات با بهانه حجاب اجباری در ایران هم تداوم همین فرایند تعویض زیبایی با زشتی است و از این نظر ذیل راهبرد کلان غرب تعریف می شود.
تبدیل کردن دروغ و خیانت به ارزش، یکی از مصادیق این راهبرد است.
این بلایی که امروز بر کشور ما نازل شده ریشه در رویکرد احمقانه و خائنانه و به شدت غلطی دارد که در نحوه مواجهه با فرهنگ غربی در کشور ما شکل گرفت.
همان رویکرد احمقانه ای که در مقطعی اصرار داشت «همه نوع موسیقی حرام است»! غافل از اینکه «همه نوع موسیقی» نه تنها شامل موسیقی های سنتی و ملی ما هم می شود، بلکه حتی مقام های قرائت قرآن از قبیل صبا و نهاوند و چهارگاه و کرد بیات را هم شامل می شود.
یعنی به جای اینکه به دنبال شناسایی و توسعه و پرورش ظرفیت های هنری در حوزه موسیقی سازگار با شیوه زندگی خودمان باشیم، کلاً هنر موسیقی را به دنیای غرب واگذار کردیم و آنچه خود داشتیم را از دایره شمول هنر موسیقی خارج کردیم!
اگرچه دوران اوج این خریت و حماقت مدتهاست سپری شده، اما اگر هنوز که هنوز است نفوذی های غرب پرست و خائنی مانند جواد ظریف و حسام الدین آشنا با زبان کنایه تاکید می کنند به جای «رقص» باید بگوییم «حرکات موزون»، به این دلیل است که سیاستگذاران فرهنگی ما لااقل در یک دوره ای شعورشان در این حد بود که هنر رقص را کلهم اجمعین باید به غربی ها و «ضد انقلاب» واگذار کنیم. اگر نه، حتی پسر دو ساله من هم اولین باری که مراسم سینه زنی امام حسین را دید گفت: بابا بیا ما هم برقصیم!
مگر ترکیب انوانسیون های یوهان سباستیان باخ شباهتی به ترکیب انوانسیون کروماتیک بلابارتوک دارد که توقع داشته باشیم ترکیب رقص مایکل جکسون و ترکیب سینه زنی محرم هم یک شکل باشند؟!
اما هر دوی اینها را اگر تجزیه کنیم به یک مجموعه اجزا می رسیم. انوانسیون های باخ و بلابارتوک هر دو مصداق موسیقی و در فرم انوانسیون ساخته شده اند. رقص مایکل جکسون و سینه زنی امام حسین هم هر دو متشکل از حرکات بدنی هستند که هماهنگ با ریتم مشخصی شکل گرفته اند. در هر دو مورد فردی که می رقصد به شور و هیجان می رسد. در هر دو مورد با هنر رقص مواجهیم که برخاسته از شیوه زندگی خاص خود بوده و یک فرهنگ و تاریخ مشخص را روایت می کند.
نکته خوشحال کننده اینجاست که جامعه ما هرگز بطور کامل وارد مدرنیته و مدرنیسم هم نشد، چه رسد که حالا بخواهد ذوب در پست مدرنیسم غربی شود!
اکثریت مطلق آحاد جامعه ما هنوز حس زیبایی شناسی اصیل خود را از دست نداده اند. و این بزرگترین ظرفیتی است که امروز در اختیار ماست و اگر همین یک ظرفیت را به درستی فعال کنیم برای احیای اقتدار ملی نیازی به نفت و گاز هم نخواهیم داشت!