ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۴ دقیقه·۳ سال پیش

به بهانه فیلم «تصور نکردنی» (Unthinkable) محصول 2010

این فیلم آمریکایی زمانی ساخته شد که آمریکاییها در عراق و افغانستان گرفتار باتلاق جنگ شده بودند و روز به روز شمار تلفاتشان بالاتر می رفت. قرار بود این ملت های ضعیف و کوچک با مشاهده قدرت عظیم ایالات متحده آمریکا دچار شوک و بهت شده و بطور کامل تسلیم شوند. اما این اتفاق نیافتاده بود.

از سوی دیگر، آمریکاییها ادعا می کردند برای محافظت از شیوه زندگی دموکراتیک آمریکایی و دفاع از آزادی در برابر تروریست های حسود و بخیلی که چشم دیدن خوشحالی و رفاه مردم آمریکا را نداشتند به خاورمیانه لشکر کشی کرده اند. قرار بود با شکست دادن دیکتاتورها و تروریست ها، دموکراسی را به مردم عراق و افغانستان هدیه دهند تا آنها هم با چشیدن طعم آزادی در کنار آمریکاییهای پیشرو و متمدن قرار بگیرند. اما در عمل به تدریج مشخص می شد که حاصل این لشکر کشی برای مردم عراق و افغانستان چیزی جز بدبختی و بیچارگی نبود.

در این گیر و دار بود که ناگهان خبر شکنجه سیستماتیک زندانیان توسط نظامیان آمریکایی مردم آمریکا را دچار شوک و بهت کرد! تصور عمومی این بود که نظامیان آمریکایی برای مبارزه با دیکتاتورهای سرکوبگر و شکنجه گر به آنسوی جهان گسیل شده اند، بنابراین چطور ممکن بود پاسداران آزادی و معلمان اخلاق و مروجان حقوق بشر، خود دست به جنایت و شکنجه و سرکوب بزنند؟! آمریکاییها آموخته بودند که هیچ هدفی قادر به توجیه جنایت علیه بشریت و شکنجه انسان ها نیست. آمریکاییها افتخار می کردند که بعد از جنگ ویتنام و در نتیجه مبارزات اجتماعی انسانهای آزاده ای مانند هیپی ها و همجنسبازان و فمینیست ها، توانسته بودند انسانیت را در آمریکا حاکم کنند و ملتی پیشتاز در ترقی و پیشرفت بشریت باشند. آمریکاییها خوشحال بودند که امپراطوری خبیث و سرکوبگر کمونیست های شوروی را شکست داده و سایه سنگین دیکتاتوری را از جهان زدوده بودند. چطور ممکن بود چنین ملت با اخلاق و انسان دوستی در قرن بیست و یکم شکنجه را تحمل کند؟ آنهم شکنجه توسط نیروهای نظامی و امنیتی خودش!



داستان فیلم از این قرار است که یک مرد آمریکایی که سابقا عضو نیروهای ویژه نظامی آمریکا بوده پس از گرویدن به دین اسلام تصمیم می گیرد در راستای عقاید و باورهایش دست به کاری بزرگ بزند.

این مسلمان آمریکایی به طریقی موفق شده مقادیری پلوتونیوم به دست بیاورد. گویا منبع پلوتونیوم روسیه بوده که پس از فروپاشی شوروی، توسط ایرانی ها وارد ایران شده اما به دلیل بی عرضگی ایرانی ها بخشی از آن ناپدید گشته است. ایرانی ها هم دست و پایشان را گم کرده و به شیوه معمر قذافی و از ترس خشمگین شدن آمریکا، خودشان داوطلبانه به آمریکاییها گزارش داده اند که ما این مقدار پلوتونیوم داشتیم که حالا گم شده.

به هر حال پلوتونیوم ناپدید شده به دست آن مسلمان آمریکایی رسیده و او موفق می شود سه بمب اتم ساخته و در سه نقطه از شهرهای بزرگ آمریکا پنهان نماید.

پس از این کار، یک فیلم ویدیویی ساخته و به مقامات آمریکایی اطلاع می دهد که سه بمب اتم در حال شمارش معکوس بوده و به زودی منفجر خواهند شد. همچنین عمدا ترتیبی می دهد تا مقامات امنیتی آمریکایی بتوانند او را بازداشت کنند. این مسلمان آمریکایی که نام خودش را یوسف گذاشته ادعا می کند تنها در صورتی محل بمب ها را فاش خواهد کرد که خواسته هایش توسط دولت آمریکا اجابت شوند. او می خواهد رئیس جمهور آمریکا بلافاصله اعلام کند که تمامی حمایت های آمریکا از دولت های غربگرا و سرکوبگر در جوامع اسلامی متوقف شده و نیروهای آمریکایی که سرزمینهای اسلامی را اشغال کرده اند فورا عقب نشینی کنند.

مقامات امنیتی آمریکا بلافاصله خواسته های او را رد کرده و یاد آوری می کنند که سیاست رسمی ایالات متحده آمریکا عدم مذاکره با تروریستهاست. با این توضیح که هر گونه مذاکره با تروریستها موجب ایجاد انگیزه برای عملیات و اقدامات تروریستی بعدی خواهد شد.

بنابراین برای بازجویی از یوسف، دو متخصص احضار می شوند. یکی از این دو زنی سفیدپوست است که از افسران اطلاعاتی اف بی آی بوده و بسیار پایبند به قانون و اصول اخلاقی است. و دیگری مردی سیاهپوست است که در اعتراف گیری از طریق شکنجه و شیوه های «نامتعارف» تخصص دارد!

هر دو زمانی بالای سر زندانی حاضر می شوند که یک سرباز آمریکایی در حال استفاده از شیوه های شکنجه کلاسیکی است که سالها قبل توسط CIA جهت بازجویی از کمونیست ها و سوسیالیست های آمریکای جنوبی در اختیار دولتهای همسو با آمریکا قرار گرفته بود و به دستورالعمل کوبارک معروف است (این قسمت از داستان برگرفته از واقعیتی تاریخی است). این دستور العمل شامل شیوه هایی از قبیل بی خوابی دادن و قرار دادن بدن زیر فشار آب سرد می شود، تا شیوه های روانی مانند پوشاندن لباس تنگ یا گشاد به تن کسی که به آراستگی سر و وضعش اهمیت می دهد، یا تحقیر و توهین به کسی که مودب و مبادی اخلاقیات است، و غیره.

https://englishonline.info/cia-kubark-torture-manual-31/

مرد شکنجه گر به محض حاضر شدن بالای سر زندانی، برای نشان دادن قاطعیت خود، یکی از انگشت های زندانی را با چاقو قطع می کند. سایر مسئولین از این اقدام او عصبانی شده و به شدت نسبت به این وحشیگری اعتراض می کنند. اما او یادآوری می کند مساله امنیت ملی و مرگ و زندگی میلیونها شهروند آمریکایی مطرح است و نمی شود به شیوه ها و تاکتیک های متعارف و معمول اکتفا کرد.

به هر حال او اجازه پیدا می کند به شکنجه یوسف ادامه دهد، اما زن افسر اف بی آی معتقد است شکنجه راه درستی نیست و هرگز نمی شود با شیوه های غیر اخلاقی اهداف اصولی و درست را دنبال کرد. به همین دلیل وارد عمل شده و مرد شکنجه گر را از اتاق بیرون می کند. سپس با یوسف با زبانی نرم و زنانه صحبت کرده و از او می خواهد با گفتن حقیقت کار درست را انجام دهد.

یوسف با دیدن برخورد انسانی و دلسوزانه آن زن نرم شده و ناگهان متحول می شود. او آدرس محل یکی از بمب ها را بازگو می کند تا حسن نیت خود را ثابت نماید. زن افسر اف بی آی از اینکه توانسته ثابت کند شیوه های انسانی همیشه بهتر از شکنجه و وحشیگری هستند بسیار مشعوف و خرسند شده و بلافاصله همراه تیمی برای کشف و خنثی سازی بمب حرکت می کند. وقتی به محل مورد نظر می رسند مشخص می شود همان مکانی است که در فیلم یوسف یکی از بمب ها را نشان داده بود. اما هر چه می گردند اثری از بمب نیست.

در حالی که به دنبال بمب می گردند، یکی از سربازان یادداشتی را که روی دیوار چسبانده شده از دیوار جدا می کند و این عمل موجب انفجار مهیبی در یک مرکز خرید که در جوار آن ساختمان بود گردیده و 53 نفر، از جمله تعداد زیادی زن و کودک کشته می شوند.

زن افسر اف بی آی با عصبانیت به محل بازجویی یوسف باز گشته و از او می پرسد چرا دروغ گفته و موجب کشته شدن آن 53 نفر گردیده؟! یوسف پاسخ می دهد نظامیان آمریکایی هر روز این تعداد انسان بی گناه را در سرزمین های اسلامی به قتل می رسانند و این انفجار تنها تلنگری بود برای اینکه آمریکاییها به خودشان بیایند و اگر خواسته های او را اجابت نکنند، به زودی آن سه بمب اتم منفجر شده و میلیونها آمریکایی دیگر کشته خواهند شد.

به این ترتیب وقتی ناکارآمدی شیوه های زن اخلاق مدار ثابت می شود، زن کمی عقب نشینی کرده و عرصه را برای آزمایش شیوه های مرد شکنجه گر باز می گذارد.

مرد شکنجه گر درخواست می کند همسر یوسف را به آنجا بیاورند. سایر مسئولین اعتراض می کنند که گناهکار اصلی یوسف است و نباید همسرش که بی گناه است مورد تعرض قرار بگیرد. مرد شکنجه گر قول می دهد آزاری به او نخواهد رساند و فقط می خواهد یوسف را بترساند.

به این ترتیب همسر یوسف را که زنی مسلمان است به محل می آورند. مرد شکنجه گر به یوسف می گوید اگر حرف نزند جلوی چشمانش اعضای بدن همسرش را یکی یکی بریده و از تنش جدا خواهد کرد. زن اخلاق مدار بسیار آشفته شده و تصمیم می گیرد همسر یوسف را از آنجا دور کند، اما مرد شکنجه گر ناگهان به سمت همسر یوسف حمله ور شده و با چاقو گلویش را گوش تا گوش می برد. نتیجتا زن یوسف در اثر خونریزی جان می دهد.

زن اخلاق مدار و مسئولین از این اقدام مرد شکنجه گر بسیار مشمئز شده و او را به زور از اتاق بازجویی بیرون می کنند. اما پس از مدتی به خاطر می آورند که زمان زیادی تا منفجر شدن بمب ها باقی نمانده و اگر کاری نکنند میلیونها زن و کودک و پیر و جوان آمریکایی در اثر حرارت انفجار هسته ای بخار خواهند شد.

مرد شکنجه گر توضیح می دهد که اقدام او در بریدن گلوی همسر یوسف باعث شده تا یوسف باور کند که او هیچ حد و مرزی نشناخته و هر کاری از دستش بر می آید. لذا از آنان می خواهد تا دو فرزند صغیر یوسف را به محل بیاورند. مجددا قول می دهد هیچ تعرضی به کودکان نخواهد کرد و فقط می خواهد یوسف را بترساند.

مسئولین و زن اخلاق مدار می پذیرند بچه ها به محل بازجویی آورده شوند، اما زن اخلاق مدار تاکید می کند کوچکترین تعرضی به کودکان را تحمل نخواهد کرد.

کودکان به محل آورده می شوند و مرد شکنجه گر به یوسف می گوید اگر محل اختفای بمب ها را فاش نکند فرزندانش را جلو چشمش سلاخی خواهد کرد.

یوسف با دیدن این وضعیت دیگر قادر به مقاومت نبوده و بالاخره نشانی هر سه بمب را به زبان آورده و عاجزانه التماس می کند کودکانش را رها کنند.

همه مسئولین و مامورین امنیتی حاضر در محل به وجد آمده و از این پیروزی غرق در شادی می شوند. اما مرد شکنجه گر در خواست می کند کودکان را به اتاق بازجویی ببرند تا او بتواند به عملیات شکنجه ادامه دهد.

اطرافیان همه بهت زده دلیل این مطلب را از او می پرسند و مرد شکنجه گر با یک حساب سرانگشتی از میزان پلوتونیوم مفقود شده و مجموع پلوتونیومی که در هر سه بمب استفاده شده، نتیجه گیری می کند که احتمالا بمب چهارمی هم وجود دارد که یوسف آن را پنهان نگه داشته.

یوسف این موضوع را انکار می کند و مرد شکنجه گر از زن اخلاق مدار می خواهد تا تصمیم نهایی را بگیرد. آیا باید دست به شکنجه کودکان یوسف بزند تا از این طریق او را وادار به اعتراف کند، یا دست از شکنجه برداشته و احتمال وجود بمب چهارم را نادیده بگیرد؟

زن اخلاق مدار پس از لختی اندیشیدن نهایتا تصمیم می گیرد دو کودک یوسف را رها کنند، و این جمله را می گوید: «بگذار آن بمب منفجر شود، ما انسانیم و نمی توانیم وحشیانه رفتار کنیم».

مرد شکنجه گر با شنیدن این جمله اخلاق گرایانه، بساطش را جمع کرده و از آنجا می رود.

در انتهای فیلم دوربین محل اختفای بمب چهارم را نشان داده و روی تایمر بمب هسته ای زوم می کند که ثانیه های آخر شمارش معکوس را طی می کند. بدیهی است که بمب منفجر شده و میلیونها کودک آمریکایی قربانی نگاه محدود و کوتاه بینانه زن اخلاق مدار می شوند.



بر خلاف شیوه معمول فیلم های هالیوودی که آمریکاییها و نظامیان و نیروهای امنیتی آمریکایی را نیروهای خیر و صلح جو و آزادی خواه و معصوم و پاک از گناهان معرفی کرده و دشمنان آمریکا را موجوداتی شیطانی و قسی القلب و جنگ طلب، فیلم «تصور نکردنی» نگاهی خارج از کلیشه های معمول داشته و اصول و ارزشهای اخلاقی که مدتها توسط هالیوود تبلیغ می شدند را به چالش می کشد.

«تصور نکردنی» یادآوری می کند که دنیای واقعی پیچیده تر از آن است که در اصول اخلاقی پاستوریزه و آرمانگرایانه بگنجد. بسیاری از اصول اخلاقی که در ظاهر خیر اندیشانه و انسان دوستانه به نظر می رسند، در دنیای واقعی می توانند منشاء فجایعی بسیار هولناکتر از آن پلیدی هایی شوند که قرار بوده از آنها جلوگیری کنند.

مخاطب فیلم این مطلب را حس و لمس می کند که خودداری از شکنجه یک زن و دو کودک بی گناه موجب قربانی شدن میلیونها زن و کودک بی گناه دیگر می شود. بنابراین مخاطب در انتها از شکنجه نشدن آن دو کودک احساس پشیمانی کرده و پیش خود می اندیشد «ای کاش آن دو کودک را شکنجه می کرد»!

این مطلب قابل تعمیم به کلیه اصول اخلاقی است.




پروفسور جان میرشایمر، استاد آمریکایی برجسته در علوم سیاسی، کتابی تالیف نموده با عنوان «چرا رهبران دروغ می گویند: حقیقت دروغگویی در سیاست بین المللی».

https://www.amazon.com.au/Why-Leaders-Lie-International-Politics/dp/0715643703

میرشایمر در این کتاب نشان می دهد که اگر چه بر اساس اصول اخلاقی، دروغگویی خصلتی زشت و ناپسند است، لیکن رهبران سیاسی از دروغگویی بعنوان ابزاری استراتژیک و بسیار موثر استفاده می کنند که منافع آن بسیار فراتر از مضراتش است.

نکته جالب اینجاست که میرشایمر میان دروغگویی به رهبران سایر دولتها و دروغگویی به مردم جامعه خودی تمایز قایل شده، اما در کمال تعجب مشاهده کرده که دروغگویی به مردم جامعه خودی بسیار موثرتر و توجیه پذیرتر از دروغگویی به رهبران دولتهای دیگر است. نه تنها در مقایسه با دروغگویی به مردم جامعه خودی، دروغ گویی به رهبران دیگر دولتها پدیده ای نادر و کمیاب است، بلکه در موارد تاریخی که رهبران سیاسی به رهبران سایر دولتها دروغ گفته اند معمولا نتایج نامطلوب و خلاف توقع و مقصود خود دریافت نموده اند. بعنوان مثال، وقتی خروشچف در خصوص میزان پیشرفت های برنامه موشکی شوروی به آمریکاییها دروغ گفت، نتیجه آن شتاب گرفتن برنامه موشکی آمریکاییها بود. یا زمانی که ژنرال آیزنهاور درباره هواپیماهای جاسوسی آمریکایی U-2 به شوروی دروغ گفت، این دروغ وی برملا شده و موجب سردی روابط آمریکا و شوروی گردید.

اما در عوض میرشایمر مشاهده کرده است که سیاستمداران با فراغ بال بسیار بیشتری به شهروندان خود دروغ می گویند و دروغ های مصلحتی برای محافظت از شهروندان در عالم سیاست کاملا رایج است.

بنابراین اصل اخلاقی راست گویی تنها در پاره ای از شرایط دنیای واقعی معتبر است.




حمایت از فرزند یک مثال دیگر از اصول اخلاقی رایج در اکثر جوامع جهان است. اگر از یک انسان اخلاق مدار بپرسیم «در چه شرایطی حاضری فرزندت را قربانی کنی؟» به احتمال زیاد در پاسخ خواهد گفت تحت هیچ شرایطی!

اما تاریخ مملو از شرایطی است که انسانهای بزرگ فرزندان خود را قربانی کرده اند.

در زمان جنگ جهانی دوم، مدتی پس از آغاز تهاجم گسترده ارتش آلمان به خاک شوروی، پسر ژوزف استالین که بصورت یک سرباز عادی در ارتش سرخ شوروی خدمت می کرد به اسارت آلمانی ها در آمد. آلمانی ها به طریقی با استالین تماس گرفته و پیشنهاد کردند پسر او را با یکی از ژنرال های آلمانی مبادله کنند. اما استالین از این تبادل سر باز زده و گفت اولا پسر من یک سرباز ساده بوده و اگر قرار بر تبادل اسرا باشد، باید با یک سرباز ساده آلمانی مبادله شود. و ثانیا پسر من هیچ تفاوتی با پسر دیگر پدرانی که فرزندانشان اسیر شده ندارد و اگر قرار بر تبادل اسرا باشد ترجیح می دهم اول دیگران مبادله شوند و پسر من آخرین نفر باشد.

البته بسیاری از این روایت برای تاکید بر قسی القلب بودن استالین استفاده کرده اند، اما هر انسانی که بویی از شرافت برده باشد می تواند قضاوت کند این حرکت ژوزف استالین نشاندهنده بی شرفی او بود یا شرافتش.

در تاریخ ایران هم نظایر این مطلب را بسیار داشته ایم. در همین دوران هشت ساله دفاع مقدس بی شمار مادران و پدران ایرانی بودند که با افتخار فرزندانشان را به جبهه های جنگ و دفاع از میهن فرستادند و وقتی جنازه اولی برگشت، دومی را روانه کردند، و وقتی پیکر دومی بازگشت، سومی را فرستادند، و ای بسا سومی تا امروز هم باز نگشته باشد.

مولانا می فرماید:

گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست

خون در اسلام یکی از نجاسات است. اما مولانا یادآوری می کند که خون شهید نه تنها نجس نیست، که مظهر پاکی و قداست است.

آن قاضی شرع که پس از انقلاب حکم به اعدام فرزند خود صادر کرده، آیا برای لذت شخصی و ارضای تمایلات ذهن بیمار و خونخوار خود چنین حکمی صادر کرده، یا نه، حکم به اعدام فرزندی داده که به عضویت تروریست های مجاهدین خلق در آمده و دستش به خون هزاران ایرانی بی گناه آلوده بوده؟

قتل عام نیروهای «ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین خلق» در عملیات مرصاد آیا بعنوان یک ورزش تفریحی و برای لذت از کشتن انسانها صورت گرفته، یا نه، برای ضربه زدن به خطرناکترین و جنایتکارترین سازمان تروریستی در تاریخ ایران، و شاید جهان؟



انسان موجودی بسیار پیچیده است. شاید تنها چیزی که از انسان پیچیده تر است، جامعه انسانی باشد.

نگاه هر انسانی همیشه محدود به دانش و تجربیات و مشاهدات فردی اوست. اما زندگی جمعی مستلزم قواعد و قوانینی است که بسیار فراتر از مشاهدات و تجربیات و دانش یک فرد هستند. این قواعد و قوانین در طول زمان و در اثر انباشت تجربه نسل های قبلی بصورت ارزشها و خصلت های فرهنگی در آمده اند. و این ارزشها و قوانین فرهنگی زیرمجموعه تمدن هایی هستند که موجب شکل گرفتن چنین ارزشهایی شده اند.

بنابراین، کلیه ارزشها نهایتا یک هدف کلی را دنبال می کنند: تداوم زندگی جمعی در تمدن پرورش دهنده آنها.

از سوی دیگر، ارزشهایی که در سطح زندگی روزمره در کف جامعه بوجود آمده اند لزوما در سطوح بالاتر و در سیاستگذاری های کلان قابل استفاده نیستند. با این وجود در دنیای امروز می بینیم که این ارزشهای اخلاقی تامین کننده مهمات لازم در جنگ نرم علیه تمدنها بوده و از طریق جنجال های رسانه ای برای ضربه زدن به جوامع رقیب استفاده می شوند. بعنوان مثال، آمریکاییها بطور علنی و بی رودربایستی با طالبان مذاکره می کنند و به جایی بر نمی خورد. اما وقتی ما با طالبان مذاکره می کنیم رسانه ها و فضای مجازی جیغ بنفش می کشند که جمهوری اسلامی با تروریست ها مذاکره می کند!!

و ما هم نگاه می کنیم و می بینیم که راست می گویند، جمهوری اسلامی با طالبان مذاکره کرده و افسوس می خوریم که چرا چنین عمل غیر اخلاقی صورت گرفته!

از حجامت کودکان گریند زار که نمی‌دانند ایشان سِر کار مرد خود زر می‌دهد حجام را می‌نوازد نیش خون آشام را
https://virgool.io/@sepehr.samii/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7-%D8%B4%D8%AF-ussfcbll17zq


سینماهالیووداخلاقدروغانسانیت
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید