سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

تاریخ چهل و چهار ساله ایران

نظام جمهوری اسلامی امسال چهل و چهار ساله می شود. نگاهی کلان و از ارتفاع بالا به روند تاریخی که در این چهل و چهار سال پشت سر گذاشتیم، کمک بسیاری می کند به فهم بسیاری از تحولات جاری کشور.

دهه اول: شکل گیری و تثبیت نهادهای حاکمیتی

اولین دهه پس از انقلاب، پر چالش ترین دهه از تاریخ جمهوری اسلامی بود. اگرچه بسیاری از ساختارهای نظام نو عینا از نظام قبلی اخذ شده بود، اما اصلی ترین و اساسی ترین ساختارهای نظام قبلی که همان نهاد سلطنت بود منحل گردیده و ساختارهای نوی باید جایگزین آن می شد. انقلاب بهمن 57 فی نفسه اثبات ناکارآمدی ساختارهای قبلی بود که به فاجعه ای در حد فروپاشی منجر شده بود. بنابراین نهادها و ساختارهای نو باید به گونه ای طراحی می شدند که این نقطه ضعف را برطرف نمایند.

این مرحله از تاریخ جمهوری اسلامی بیش از همه بر آزمون و خطا مبتنی بود. در بدو امر، حجم بسیار زیادی شعارزدگی و ایدئولوژی زدگی میان فعالان سیاسی وجود داشت. تصورات خامی که در عمل آزموده نشده بودند و بیشتر بر مبنای شعارهای عامه فهم و ایدئولوژی های وارداتی بودند مبنای طراحی ساختارهای نو شدند. اما به تدریج با آزمون و خطا، این ساختارهای ناکارآمد و ناتوان اصلاح شدند و در عمل قوام پیدا کردند.

به عنوان مثال، در سال های اول پس از انقلاب، آنچنان در «رویه دموکراتیک» زیاده روی می شد که حتی فرماندهی سپاه پاسداران بصورت شورایی و از طریق انتخابات تعیین می شد! و البته ناکارآمدی این شیوه خیلی سریع در عمل مشخص شد و در نتیجه آن نهاد نوپایی که حتی قادر به تعیین یک فرمانده نبود در سال های بعد نقشی کلیدی در تثبیت نظام و کشور پیدا نمود.

بحران های عظیمی که پس از انقلاب بر کشور نازل شد، از درگیری های سیاسی و فعالیت های تروریستی گسترده و جنگ داخلی با تجزیه طلب ها گرفته تا تهدیدات خارجی و جنگ و دفاع در برابر تجاوز صدام، اگر چه خسارات زیادی به بار آوردند، لیکن در حکم کوره پر حرارتی بودند که فولاد در آن پخته شده و استحکام و سختی لازم را پیدا می کند.

دهه دوم: تُرمیدور

تُرمیدور در ادبیات سیاسی به مرحله ای از انقلاب ها گفته می شود که همه چیز به حالت قبل از انقلاب باز می گردد. گویی که اصلا انقلابی در کار نبوده.

دهه دوم انقلاب مصادف بود با قدرت گرفتن آیت الله هاشمی در کشور. قدرتمندترین رجل سیاسی پس از رحلت امام که با تدبیر خاصی موفق شد عرصه سیاسی کشور را در انحصار خود در آورده و به تعبیری گویا دوران سلطنت اقتدارگرای شاه را احیا کرده بود.

آیت الله هاشمی تنها در مورد اقتدارگرایی داخلی نبود که علاقه مند به تُرمیدوریسم بود. بلکه در عرصه سیاست خارجی هم تلاش می کرد مجددا ایران را به متحد استراتژیک آمریکا در منطقه تبدیل نماید. دقیقا مشابه قبل از انقلاب.

بطور خلاصه، برنامه توسعه آیت الله هاشمی عبارت بود از ادغام اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی که با محوریت و مرکزیت آمریکا اداره می شد و توسعه صنایع ملی از طریق اخذ فناوری ها و سرمایه گذاری های خارجی.

اتفاقا تا مدتی هم این راهبرد نسبتا موفق به نظر می رسید. در دهه دوم انقلاب، ایران دوش به دوش کشورهایی مانند سنگاپور و مالزی توسعه پیدا می کرد. کشور گام های بسیار بزرگی در عرصه های مختلف برداشت که تنها یک قلم آن جهشی خیره کننده در جهت دستیابی به فناوری هسته ای بود.

اگر محاسبات آیت الله هاشمی درست از آب در می آمد، امروز باید ایران چیزی شبیه به امارات و قطر می بود، البته در ابعادی بسیار بزرگتر، و همچنین با این تفاوت که قرار بود ایران به یک قدرت هسته ای تبدیل شود.

اما همین توسعه سریع موجب برانگیختن حساسیت غربی ها شد. غربی که پس از فروپاشی شوروی دیگر تمایلی به بازگشتن به مناسبات بین المللی گذشته نداشت. از طرف دیگر، راهبرد توسعه اقتصاد باز موجب افزایش وابستگی و آسیب پذیری در برابر فشارهای خارجی شده بود.

دهه سوم: اقتدار زدایی و تسلیم طلبی

گروه دیگری در کشور بودند که نظم جهانی جدید را بهتر از آیت الله هاشمی شناخته بودند. نخبگانی که در دهه قبلی برای تحصیل به دانشگاه های اروپایی و آمریکایی فرستاده شده بودند، همراه خود نسخه های سیاسی بروز شده ای آورده بودند که اقتدارزدایی و تسلیم کامل در برابر برتری مطلق آمریکا و غرب را تجویز می کرد.

در دهه سوم این گروه که حالا با عنوان «اصلاح طلب» شناخته می شدند وارد عرصه رقابت های سیاسی ایران شدند. حضور این دسته دو تاثیر مهم داشت. از طرفی موجب کند شدن روند توسعه کشور در حوزه های حساسی مانند فناوری هسته ای شد. و از طرف دیگر به دلیل زدودن اقتدار سابقا بی رقیب آیت الله هاشمی، عرصه را برای ظهور یک جریان ملی باز کرد.

این جریان نوظهور ملی از سوی رهبری هدایت و تقویت می شد. از اینجا به بعد رقابتی پیچیده میان این نیروی ملی و جریان سیاسی همسو با آیت الله هاشمی آغاز شد.

جالب اینجاست که همان جریان سیاسی اصلاح طلب (در واقع تسلیم طلب غربگرا) که زمانی موجبات اقتدار زدایی از آیت الله هاشمی و جریان سیاسی اقتدارگرای غربگرا را فراهم کرده بود، بعدا به متحد وی بدل شد و این دو در کنار هم جبهه واحدی علیه نیروی سوم یعنی اقتدارگرایان ملی ایجاد کردند.

دهه چهارم: کُشتی با غرب و آمریکا

دهه چهارم مانند یک مسابقه کشتی بود. ابتدا یک حرکت ملی در ایران شکل گرفت که بستر اصلی آن حرکت به سمت گسترش توانمندی هسته ای کشور بود. هدف آن هم تولید اقتدار و افزایش توان چانه زنی در برابر غرب بود.

اما این حرکت ملی به دلیل عدم همراهی طبقه متوسطی که در دو دهه قبلی در ایران شکل گرفته بود به سرعت تضعیف شد و ائتلاف غربگرایان (اعم از اقتدارگرا و تسلیم طلب) توانست جریان ملی را وادار به تسلیم یا به تعبیر رهبری «نرمش قهرمانانه» نماید.

این بار نه تنها برنامه های توسعه کلیدی، اعم از فناوری هسته ای و بسیاری از صنایع کلیدی مانند نفت و گاز و غیره، متوقف شدند، بلکه بسیاری از دستاوردهای قبلی نابود شده و به عقب برگردانده شد.

تاسیسات هسته ای که در عمق زمین و زیر کوه ساخته شده و از تیررس بمب ها و موشک های هسته ای و غیر هسته ای دشمن خارجی در امان بود، به دست تسلیم طلبان و غربگرایان داخلی منهدم و جمع آوری شدند.

از طرف دیگر، فشارهای اقتصادی و سیاسی خارجی هم ادامه پیدا کرده و به بی سابقه ترین میزان تشدید گردید. وقتی مشخص شد هدف غرب براندازی و نابودی ایران است، بخشی از بدنه اقتدارگرایان غربگرا به سمت اقتدارگرایان ملی چرخیدند و جناح تسلیم طلب غربگرا در اقلیت قرار گرفت.

دهه پنجم: نگاه به شرق

در حالی که دهه پنجم هنوز به نیمه نرسیده، مشاهده می کنیم که شاخص ترین خصلت این دهه عبارت است از گذار از رویکرد غالب در سه دهه گذشته که همان نگاه به غرب و غربگرایی بود.

در دهه های گذشته جهان تک قطبی به محوریت غرب، موجب می شد تا نیروهای ملی در ایران محدودیت های زیادی داشته و در بسیاری موارد چاره ای جز کوتاه آمدن در برابر نیروهای غربگرا نداشته باشند. لیکن اخیراً مشاهده می کنیم تحولات جهانی به سمت تسریع افول نظام تک قطبی موجب شده تا فرصتی طلایی جهت تقویت نیروهای ملی در ایران فراهم شود.

لیکن چالش اصلی همچنان همان چالشی است که در دهه قبلی نقطه ضعف اصلی کشور بود. طبقه متوسطی که در سه دهه گذشته در ایران شکل گرفته خصلت ضد ملی داشته و مانند اسب تروای دشمن عمل می نماید.

همچنین بخش اعظم بدنه نظام همچنان از نیروهای غربگرا تشکیل شده که این طبقه متوسط را بدنه اجتماعی خود می دانند.

اما از سوی دیگر، نیروهای ملی امروز از یک بدنه اجتماعی منسجم و آب دیده برخوردار است که با مدیریت و سیاست ورزی هوشمندانه می توانند نخبگان کارآمدی برای جایگزینی نخبگان غربگرای فعلی در نظام ایجاد نمایند.



مشاهده برخورد نرم و توام با مسامحه نظام در برابر اغتشاشات اخیر و مقایسه آن با برخورد سخت و قاطع نظام در دهه اول انقلاب، نشان می دهد که برخلاف ادعاهای تحلیلگرهای اجاره ای در رسانه های معاند، نه تنها نظام جمهوری اسلامی رو زوال نیست، بلکه به درجه ای از اقتدار رسیده است که نیازی به برخورد تند با قشر ضد ملی جامعه نمی بیند.

اگرچه طبقه متوسط با خصلت ضد ملی رشد چشمگیری داشته، اما نه این قشر اکثریت جامعه ایران است و نه مانند سابق از راس نظام همراهی می شود.

سوال اساسی که بسیاری از ایرانیان امروز از خود می پرسند این است که: چه خواهد شد؟

پاسخ این سوال بسیار جالب است.

قشر غربگرا و ضد ملی همواره چشم انتظار روزی بوده اند که یا ایران مانند کشورهای غربی شود و یا خودشان موفق شوند از ایران به یکی از کشورهای غربی مهاجرت کنند. (این ذهنیت عمومی در حکم خون در رگ های نظم نولیبرالیسم عمل می کند).

همین قشر است که روز به روز افسرده تر و نا امیدتر شده و جز سیاهی و تباهی چیزی در اطراف خود نمی بیند. آینده برای این قشر از این هم سیاه تر و دردناکتر خواهد بود. چون اولا ایران مانند کشورهای غربی نخواهد شد. و ثانیا، آن دسته ای که به کشورهای غربی مهاجرت خواهند کرد با حقایق تکان دهنده و غیر منتظره ای مواجه خواهند شد. دیدن زندگی در غرب بدون روتوش با آن تصویر پر زرق و برقی که طی سی سال گذشته در اذهان این قشر کار گذاشته شده بسیار متفاوت خواهد بود. غربی که رو به افول است و با انواع و اقسام بحران های بی سابقه روبرو خواهد شد.

لیکن قشری که با فرهنگ سنتی و ملی انس داشته و هویت ملی خود را از دست نداده، آینده ای روشن و دلپذیر را تجربه خواهد کرد. بطور قطع می توان گفت آینده برای اقشار مذهبی ایرانی بسیار روشن است. اما اقشار سکولار اگر توقع دارند در این آینده روشن سهمی داشته باشند، باید تلاش کنند جمعیت سکولار با خصلت ملی در جامعه ایران را تقویت کنند.

فعلا اینطور به نظر می رسد که قشر ضد ملی موفق شده کلیه اقشار سکولار ایرانی را به نفع خود مصادره نماید. این مطلب تهدیدی است بسیار جدی برای ایرانیانی که هویت ملی داشته اما سبک زندگی سکولار را انتخاب می کنند.

درست است که سکولار بودن فی نفسه به معنی ضد ملی بودن نیست، همانطور که مذهبی بودن هم فی نفسه به معنی ملی بودن نیست. همان اندازه که سکولار وطن فروش داریم، مذهبی خائن و وطن فروش هم داریم. لیکن به دلیل جا افتادن این کلیشه ذهنی غلط در افکار عمومی، انفعال سکولارهای ملی موجب خواهد شد به پای اقشار ضد ملی سکولار (و همینطور ضد ملی مذهبی) ذبح شوند.

تاریخ انقلابافول غربنگاه به شرقسکولاریسم ملی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید