پروژه معروف «قرن آمریکایی» که پس از فروپاشی شوروی طراحی و با شروع قرن 21 میلادی به مرحله اجرا در آمد بر پایه یک اصل اساسی بنا نهاده شده بود. به این صورت که ایالات متحده باید از قدرت برتر خود استفاده کرده و اجازه ظهور هیچ قدرتی را در هیچ کجای جهان برای به چالش کشیدن سلطه تمام عیار خود ندهد.
در راستای اجرای همین پروژه بود که نومحافظه کاران آمریکایی در دوره ریاست جمهوری جورج بوش پسر موجبات لشکر کشی آمریکا به خاورمیانه را فراهم نمودند. ابتدا در سال 2001 افغانستان اشغال شد، و سپس در سال 2003 عراق اشغال گردید.
قرار بود بعد از عراق ایران اشغال شود، لیکن گرفتار شدن آمریکا در باتلاق عراق هرگز اجازه اجرایی شدن نقشه اشغال ایران را نداد.
دوران ریاست جمهوری جورج بوش پسر و نومحافظه کاران حزب جمهوری خواه آمریکا در حالی به پایان آمد که رکود بزرگ مالی در سال 2008 آمریکا را گرفتار کرده و یک بحران اقتصادی بسیار جدی پایه های امپراطوری آمریکا را به شدت لرزاند.
پس از جرج بوش جمهوری خواه، اوبامای دموکرات روی کار آمد. اولین اولویت اوباما خارج کردن اقتصاد آمریکا از وضعیت بحرانی ناشی از فروپاشی مالی بود. این مشکل بزرگ نه تنها اجازه حمله نظامی به ایران را نمی داد، بلکه حتی آمریکا را وادار به عقب نشینی از عراق نمود.
لیکن دولت دموکرات اوباما همچنان به دنبال محقق کردن اهداف پروژه قرن آمریکایی بود. جمهوری خواهان و دموکرات ها در این خصوص کاملا همگرا بودند و فقط در شیوه اجرا تفاوت هایی با هم داشتند. به عنوان مثال اوباما تاکید زیادی بر استفاده از پهپاد برای بمباران و ترورهای هدفمند و کم هزینه تر داشت، در حالی که جمهوری خواهان و جرج بوش از لشکر کشی تمام عیار و نمایش قدرت پر سر و صدا استفاده می کردند.
در همان دولت اوباما بود که با ابتکار هیلاری کلینتون وزیر خارجه اوباما، مدل جدیدی از جنگ با استفاده از نیروهای نیابتی در دستور کار قرار گرفت. این مدل ابتدا در لیبی مورد استفاده قرار گرفت و موجب سقوط حکومت قذافی شد. پس از لیبی هم نوبت سوریه و عراق بود.
اما سوریه و عراق بر خلاف لیبی برای امنیت ایران اهمیت حیاتی داشت. لذا نظام جمهوری اسلامی تصمیم گرفت برای مقابله با فشار همه جانبه نظامی، دیپلماتیک، و اقتصادی آمریکا، متوسل به شیوه پیچیده ای شود تا مانع از تغییر توازن ژئوپلیتیکی در منطقه به ضرر ایران شود.
در سال 92 در ایران دولت غربگرای حسن روحانی با شعار مذاکره با جهان روی کار آمد. دولت روحانی رکوردهای بسیاری را در تاریخ نظام جمهوری اسلامی رقم زد که ملاقات و دست دادن رئیس جمهور ایران با رئیس جمهور آمریکا، و همچنین مذاکره مستقیم و گفتگوهای دوستانه و صمیمی مابین وزرای خارجه ایران و آمریکا برخی از موارد شاخص آن بود.
لیکن استراتژی پیچیده ایران در کنار این نرمش دیپلماتیک و فرهنگی و اجتماعی، همچنین شامل حمایت نظامی تمام قد و محکم از متحدین منطقه ای بود که موجب شد سناریوی سقوط برق آسای قذافی در لیبی هرگز در سوریه با آن سرعت و سهولت اجرایی نشود.
یعنی ایران از یک سو ژست مذاکره و نرمش و دوستی با استفاده از دیپلماسی گرفته و از سوی دیگر دست به اسلحه شده و در میدان می جنگید. این استراتژی ایران دقیقا قرینه سیاست دموکرات ها در آمریکا بود که از طرفی ژست مبارزه با تروریسم گرفته و به بهانه مقابله با داعش به عراق و سوریه وارد شدند، و از سوی دگر داعش را مورد حمایت نظامی و لجستیکی و مالی و اطلاعاتی قرار می دادند. آمریکاییها میدان را برای تکمیل دیپلماسی معکوس استفاده می کردند و ایران هم دقیقا همین شیوه را در پیش گرفت.
ایران موفق شد علیرغم اجماع قدرتمند و کم سابقه ای که آمریکاییها علیه حکومت سوریه در جهان ایجاد کرده بودند مانع از سقوط آن شود. به یاد داریم که علاوه بر ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و کشورهای مهم اروپایی از قبیل انگلیس و آلمان و فرانسه و ایتالیا و غیره، مجلس تعاون دولت های خلیج، اتحادیه عرب، و حتی سازمان همکاری اسلامی، همگی متفقا و یکصدا علیه حکومت سوریه و شخص بشار الاسد موضع گیری کرده و میلیاردها دلار پول و تجهیزات و جنگجوهای تکفیری همراه با پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی و تسلیحاتی از سوی ناتو و آمریکا و دولت های عربی برای سرنگون کردن حکومت سوریه بسیج شده بود.
حمایت ایران از سوریه موجب شد تا چند اتفاق مهم رخ بدهد:
اولا، بر خلاف سقوط برق آسای قذافی در لیبی که فرصتی برای بروز اختلاف میان نیروهای شورشی باقی نگذاشته بود، طولانی شدن جنگ در سوریه موجب بروز واگرایی و جنگ های درونی میان گروه های مختلف شورشی در سوریه شد. در مورد لیبی این اختلافات پس از سقوط دولت بروز نموده و موجب هرج و مرج شده بود. لیکن در مورد سوریه بروز اختلافات موجب تضعیف شورشیان و حفظ حکومت مرکزی شد.
ثانیا، روسیه قانع شد در جنگ سوریه مداخله کرده و نیروهای هوایی روسیه به کمک نیروهای ایرانی بر روی زمین آمد.
ثالثا، شی جینپینگ رئیس جمهوری کنونی چین که تازه به قدرت رسیده بود فرصت پیدا کرد از سرگرمی آمریکا در خاورمیانه استفاده کرده و برنامه جهش اقتصادی خیره کننده چین به جایگاه دومین و به روایتی اولین قدرت اقتصادی جهان را عملی نماید.
برایند این سه مورد این بود که ایران موفق شد هزینه جنگ سوریه و ریسک مداخله مستقیم در این جنگ را برای آمریکا به شدت بالا ببرد.
در این نقطه بود که دوران اوباما به پایان رسید و دونالد ترامپ موفق شد هیلاری کلینتون را در انتخابات شکست دهد. حتی به نظر می رسد درگیری بیش از اندازه دموکرات ها و دولت اوباما در خاورمیانه و خصوصا سوریه موجب شد از تحولات داخلی آمریکا جا بمانند و در مقابل چشمان بهت زده همگان آن رقیبی که قرار بود انتخاب هیلاری کلینتون را تضمین کند خودش انتخاب شد!
نباید فراموش کرد در آن مقطع دو حزب جمهوری خواه و دموکرات کاملا همگرا بودند. بسیاری از جمهوری خواهان علنا می گفتند که ترجیح می دهند هیلاری کلینتون انتخاب شود و نه ترامپ.
در راستای استقرار ارزش های نولیبرال، قرار بود هیلاری کلینتون اولین زن تاریخ باشد که به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا رسیده است.
هیلاری کلینتون سیاستمداری بسیار باهوش و زیرک بود که ارتباطات بسیار گسترده ای هم در لابی ها و مافیای قدرت آمریکا داشت. هیلاری کلینتون بر خلاف کاملا حریص، واقعا در قد و قواره ریاست جمهوری بود و یک رهبر سیاسی با تجربه و کاربلد بود. لیکن هیلاری کلینتون دو نقطه ضعف بزرگ داشت. اول اینکه کلینتون ادامه دولت اوباما بود و در آن مقطع حتی بسیاری از نیروهای سیاسی چپ متعصب هم از دولت اوباما رو برگردانده بودند، چه رسد به عوام و آنهایی که زمانی به وعده های سر خرمن اوباما دل بسته بودند و در عمل پس از هشت سال چیزی جز بیلاخ و شیشکی نصیبشان نشده بود.
نقطه ضعف دوم کلینتون این بود که چهره ای نچسب و منفور داشت. بسیاری از آمریکاییها با دیدن چهره او به شدت کهیر می زدند!
راه حل این مشکل البته بسیار ساده بود. با توجه به همگرایی دو حزب جمهوری خواه و دموکرات و با توجه به رام و سر به راه بودن رسانه های آمریکایی، کافی بود رقیب جمهوری خواه مقابل کلینتون طوری انتخاب شود که هیچ کس حاضر به رای دادن به رقیب نباشد.
و اینگونه بود که ترامپ وارد رقابت ریاست جمهوری آمریکا شد!
اما ترامپ به شیوه ای محمود وار و احمدی نژاد گونه در مقابل دهان باز مانده همگان و خصوصا نیروهای سیاسی چپ آمریکایی به قدرت رسید. مارکسیست ها و سوسیالیست ها و کمونیست ها و محیط زیست پرستان و سایر چپ هایی که آنقدر انتخاب ترامپ را بعید می دانستند که از قبل از انتخابات حمله به هیلاری کلینتون را آغاز کرده بودند، ناگهان با مشاهده نتیجه انتخابات ابراز ندامت کرده و مشغول انتقاد از خود شدند!
بر خلاف تصور عمومی، سیاست ترامپ بسیار منطقی تر و حساب شده تر از دموکرات ها بود. ترامپ به درستی بزرگترین تهدید علیه آمریکا را چین ارزیابی نمود. اگر چه حتی اوباما هم قبلا سیاست چرخش به سمت شرق را اعلام کرده بود، اما در هم تنیدگی منافع و سرمایه های آمریکاییهای دموکرات یا متصل به دموکرات ها با چین به اندازه ای بود که این «چرخش به شرق» هرگز عملی نشده و در عوض تمرکز آمریکا روی تقابل با ایران و روسیه بود. به طوری که تقریبا قطعی بود در صورت پیروزی هیلاری کلینتون، آمریکا وارد درگیری نظامی با روسیه هم خواهد شد. این درگیری مستقیم با روسیه می توانست از سوریه یا اوکراین شروع شود، ولی نهایتا آمریکا را در هر دو جبهه درگیری می نمود. چنین چیزی البته به نفع چین (و به نفع اسرائیل) و به ضرر ایران و روسیه بود.
اما کاری که ترامپ کرد سوق دادن آمریکا به سمت مهار واقعی چین بود.
ترامپ اجازه درگیری نظامی با روسیه را نداد. همچنین علیرغم مخالفت و مقاومت شدید داخلی، به دنبال عقب نشینی کامل نیروهای آمریکایی از سوریه بود. لیکن بر اثر واکنش شدید داخلی و مقاومت علنی مقامات نظامی و امنیتی، ناچار شد از موضع خود عقب نشینی کند.
نهایتا در تصویر کلان و بزرگ، بر خلاف اوباما و دموکرات ها که داعش را در سوریه و عراق تجهیز کرده و برای تقابل با ایران مورد استفاده و حمایت قرار می دادند، ترامپ به ایران اجازه داد داعش را نابود کند و دونالد ترامپ نابودی داعش را جزو افتخارات دولت خود محسوب نمود. یعنی عملا برای جلوگیری از گسترش تنش نظامی و فرو رفتن آمریکا در باتلاق خاورمیانه، ترامپ حاضر شد به ایران یک امتیاز ژئوپلیتیک بزرگ بدهد.
البته ترامپ سعی کرد زهر این امتیاز ژئوپلیتیکی که به ایران داده بود را از طریق برخی سیاست ها گرفته و دیگر متحدین منطقه ای آمریکا را خشنود نگه دارد. به رسمیت شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی و حق حاکمیت اسرائیل بر بلندی های جولان و ترور سردار شهید سلیمانی و شکل گیری پیمان ابراهیم همگی در همین راستا بودند.
یعنی ترامپ یک امتیاز بسیار بزرگ به ایران داد، در حالی که وانمود میکرد سیاستی بسیار سخت گیرانه علیه ایران اعمال می کند.
چرا باید گفت پیروزی ایران در سوریه و نابودی داعش امتیازی بود که ترامپ به ایران داد و نه فقط حاصل شکست و ضعف آمریکا در برابر ایران؟ چون پر واضح است که ترامپ از روز اول مخالف حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه بود و از پیش از انتخابات 2016 بر اشتباه بودن حمله به افغانستان و عراق تاکید داشت و از روز اول به دنبال بیرون کشیدن آمریکا از بحران سوریه بود.
سیاست مهار چین در دولت ترامپ تا جایی پیش رفته بود که حتی برای محاصره و ایزوله کردن چین حاضر به توافق با کره شمالی هم شده بود. بنابراین هیچ دلیلی ندارد بپذیریم ترامپ به دنبال تقابل با ایران یا تغییر رژیم در ایران بوده است.
اکنون ترامپ در شرایطی به قدرت باز گشته که تاریخ در حال تکرار شدن است!
مجددا آمریکا درگیر یک باتلاق جدید در خاورمیانه شده. این بار در فلسطین که ادامه آن به لبنان و دریای سرخ و عراق و سوریه هم رسیده است. و مجددا ایران برای حفظ منافع ژئوپلیتیک خود دست به همان استراتژی دوگانه زده. یعنی از یکسو یک دولت غربگرا با شعار مذاکره روی کار آمده و از سوی دیگر در تقابل با آمریکا و اسرائیل دست به اسلحه شده است.
کسانی که تصور می کنند ترامپ برای سرنگون کردن حکومت ایران دست به هر کاری خواهد زد نه ترامپ را شناخته اند و نه برداشت درستی از آنچه در دور اول ریاست جمهوری ترامپ افتاد دارند.
ترامپ به طریقی جلوی گسترش جنگ در خاورمیانه را خواهد گرفت. لازمه این کار توقف جنگ و نسل کشی در غزه است که در ادامه مستلزم نوعی توافق با ایران هم هست. چون بدون توافق با ایران، امنیت اسرائیل تضمین نخواهد شد. و بدون تضمین امنیت اسرائیل جنگ متوقف نخواهد شد. و بدون توقف جنگ امکان بیرون رفتن آمریکا از خاورمیانه وجود نخواهد داشت.
به نظر می رسد اولویت دولت ترامپ خاتمه دادن به دو جنگ اوکراین و فلسطین باشد تا آمریکا بتواند تمرکز خود را بر مهار چین معطوف نماید.
کاملا حریص یک زن عقب افتاده و شیرین عقل بود که قرار بود بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا نشانده شود تا رانت ها و لابی های آمریکایی با فراغ بال کار خود را پیش ببرند. لیکن ترامپ که قبلا یک بیزنسمن باهوش بود، حالا به یک رهبر سیاسی پخته تبدیل شده که توان کشیدن افسار بسیاری از رانت های آمریکایی را دارد.
ائتلاف ترامپ با شخصی مانند ایلان ماسک گویای تفاوت عمیقی است که دور دوم ریاست جمهوری وی با دور اول خواهد داشت. ضمن اینکه این بار ترامپ نگران انتخاب مجدد خود نخواهد بود و تمرکزش را بر هدایت آمریکا به سمت و سویی خواهد گذاشت که تاثیری ماندگار و فراتر از دوره چهار ساله خود در کاخ سفید داشته باشد.
بایدن رفت.
ترامپ آمد.