ترامپ حتی پیش از شروع رسمی به کار، تهدیدات خود علیه کانادا و مکزیک را شروع کرده بود. تهدیدات ترامپ به قدری درشت و سنگین بود که حتی تا ضمیمه کردن کل کانادا به خاک آمریکا هم پیش رفت!
نهایتا ترامپ تهدید خود را عملی کرد و تعرفه های 25 درصدی روی واردات کالاها از کانادا و مکزیک به آمریکا را اعلام کرد.
در بدو امر، نخست وزیر بدبخت و مستعفی کانادا (که به دلیل فشار و تحقیر از سوی ترامپ هم استعفا داده است) خواست ادای یک رهبر ملی را در آورد.
جاستین ترودو متقابلا تعرفه های 25 درصدی روی واردات کالاهای آمریکایی به کانادا را اعلام کرد، و در یک سخنرانی به ملت همیشه در صحنه کانادا توصیه کرد در راستای تحقق اقتصاد مقاومتی، از خرید و مصرف کالاهای آمریکایی پرهیز کنند. کانادایی، کانادایی بخر!
اما اقتصاد مقاومتی کانادا یکی دو روز بیشتر تاب مقاومت نداشت و بلافاصله پس از آن اعلام شد که دولت کانادا تمام خواسته های ترامپ را پذیرفته و در مقابل ترامپ هم موقتا برای 30 روز تعرفه های کالاهای کانادایی را معلق کرده است.
مشابه همین سناریو در مورد مکزیک و پاناما هم تکرار شد.
مشخصا فرمول سیاست خارجی ترامپ به این صورت است که ابتدا موضعی بسیار قدرتمندانه و سنگین و تهاجمی و خفن و وحشتناک و آخرالزمانی می گیرد، و بعد که طرف مقابل مستاصل شد امتیازاتی که از اول مورد نظرش بوده را مطرح می کند و در عوض کوتاه آمدن از موضع قبلی آن امتیازات را از طرف مقابل می گیرد.
در مورد کانادا و مکزیک مساله اصلی مورد نظر ترامپ کنترل مرزها و جلوگیری از ورود غیرقانونی مهاجرین و کالاهای قاچاق بود. این یکی از رئوس برنامه ترامپ برای پایان دادن به سیاست نولیبرال دموکراتها در خصوص پذیرش مهاجر است که ترامپ می خواهد آن را با هزینه کانادا و مکزیک عملی نماید.
و در مورد پاناما به نظر می رسد هدف اصلی ترامپ پایان دادن به قراردادی بود که میان پاناما و جمهوری خلق چین در راستای اجرای پروژه کمربند و راه چین بسته شده بود. ترامپ ابتدا تهدید به اشغال نظامی کانال پاناما کرد، ولی بعد از سفر مارکو روبیو، وزیر خارجه ترامپ، به پاناما مشخص شد مطالبه اصلی لغو همین قرارداد با چین بوده است.
در مورد گرینلند و اتحادیه اروپا و اوکراین و روسیه هم احتمالا سیاست مشابهی وجود دارد.
اولین حرکت ترامپ در مورد منطقه خاورمیانه دیروز و در جریان سفر بنیامین نتانیاهو به آمریکا مشاهده شد.
ترامپ اعلام کرد قصد دارد تمام فلسطینیان را از غزه خارج کند، آمریکا غزه را در اختیار بگیرد و با هزینه کشورهای دیگر غزه را به یک مرکز تفریحی زیبا تبدیل نماید!
مطلبی که ترامپ در این مقطع اعلام کرده بسیار مهیب و دور از ذهن است و شباهت به همان تهدید به ضمیمه کردن کانادا و گرینلند به خاک آمریکا دارد.
لیکن اینجا هم به نظر می رسد ترامپ با این ژست مهیب به دنبال دستیابی به اهداف دیگری است.
نکته جالب اینجا بود که بنیامین نتانیاهو در کنار ترامپ مانند یک موش حقیر ایستاده بود و بارها زبان به چاپلوسی و پاچه خواری گشود. همچنین نتانیاهو صراحتا ترامپ را بزرگترین دوست و حامی اسرائیل نامید و هیچ تردیدی باقی نگذاشت که هیچ احدی در جهان در حمایت از دولت و ملت یهود به پای دونالد ترامپ نمی رسد!
به نظر می رسد یکی از اهداف ترامپ از اعلام موضع مهیب و عجیب خود در خصوص غزه همین بوده است که نشان بدهد هیچ کس به اندازه او طرفدار اسرائیل نیست، و نتانیاهو با اظهارات هیجانی خود دقیقا همین خواسته ترامپ را بر آورده کرد.
خاصیت این دستاورد برای ترامپ این است که بعدا در صورت عادی سازی روابط با ایران دیگر هیچکس نمی تواند او را به «یهود ستیزی» متهم کند.
اما نکته جالب دیگر اینجا بود که از اظهارات خود نتانیاهو هم مشخص بود که پیشنهاد ترامپ را چندان جدی نگرفته و مشخص است این تنها یک ژست اولیه است و با چیزی که واقعا قرار است اجرا شود تفاوت بسیاری خواهد داشت.
شاید یکی از اهداف نتانیاهو از سفر به آمریکا متقاعد کردن ترامپ به از سر گیری سیاست فشار حداکثری علیه ایران بوده باشد.
در این خصوص، ترامپ یک «یادداشت» امضا کرد که موضوع آن احیای سیاست فشار حداکثری علیه ایران بود. لیکن در همان لحظه امضای یادداشت اعلام کرد که:
1- به هیچ وجه علاقه ای به امضای آن نداشته
2- امیدوار است که اصلا نیازی به اجرای آن نباشد
3- تنها چیزی که از ایران می خواهد این است که سلاح هسته ای نداشته باشند
یعنی اولا چیزی که امضا شده فرمان اجرایی نیست و تنها یک یادداشت ساده است و تغییری در سیاست های اجرایی فعلی ایجاد نمی کند. و ثانیا مجددا پالس و سیگنال مذاکره و توافق با ایران را با صراحت مخابره کرد.
همچنین در مصاحبه مطبوعاتی مشترک با نتانیاهو، ترامپ مجددا تاکید کرد که علاقه مند به مذاکره مستقیم با رئیس جمهور ایران است و تمایل دارد سفارت آمریکا مجددا در ایران دایر شود و روابط بسیار خوبی با ایران داشته باشد. و تنها چیزی که از ایرانیان می خواهد این است که سلاح هسته ای نداشته باشند.
این اظهارات ترامپ در تضاد آشکار با لفاظی ها و رجزها و لغزهای نتانیاهو و تندروهای اسرائیلی است.
نکته جالب دیگر اینجا بود که نتانیاهو در اظهاراتش ادعا کرد که در نتیجه جنگ پس از 7 اکتبر اسرائیل چهره خاورمیانه را تغییر داده و تمام دشمنان خود را نابود کرده و تمام پدافند هوایی و حتی بخشی از تاسیسات هسته ای ایران را هم از بین برده است.
به عبارت دیگر، روایت نتانیاهو این بود که اسرائیل همین حالا به همه خواست های خود رسیده و دیگر هیچ آرزوی برآورده نشده ای باقی نمانده. این روایت هم با سیاست ترامپ در خصوص عادی سازی روابط با ایران همخوانی دارد. و اتفاقا جواد ظریف هم در مصاحبه ای که در داووس با فرید زکریا داشت به همین مطلب اشاره کرد و گفت «مگر شما ادعا نمی کنید بازوهای ایران در منطقه را قطع کرده اید؟ پس دیگر دلیلی برای ترس از ایران وجود ندارد».
تمایل به توافق و عادی سازی روابط در هر دو طرف ایران و آمریکا به وضوح به بالاترین سطح خود رسیده. عامل بازی خراب کن هم که اسرائیل باشد، بر اثر ضربات ناشی از جنگ غزه حساب کار دستش آمده و در موضعی نیست که مانع این توافق شود.
بار اول که آیت الله هاشمی رفسنجانی برای عادی سازی روابط با آمریکا خیز برداشت، با فشار سیاسی لابی صهیونیستی شکست خورد. بار دوم سید محمد خاتمی این سیاست را دنبال کرد که در بدو امر به نظر می آمد دولت بیل کلینتون چراغ سبز نشان می دهد. اما باز هم با توطئه صهیونیست ها و شخص نتانیاهو این تلاش هم ناکام ماند. بار سوم حسن روحانی حتی تا مرحله دست دادن و چاق سلامتی با پرزیدنت اوباما هم پیش رفت، اما باز هم لابی صهیونیستی بیش از حد قدرتمند بود و هر چه روحانی رشته بود با آمدن ترامپ اول پنبه شد.
این بار اما تفاوت کار با دفعات قبلی اینجاست که بازیگر خرابکار، یعنی اسرائیل، خود زیر فشار قرار گرفته و قادر به خراب کردن بازی نیست.
اولا، متحدان اسرائیل در ایران، یعنی ارزشی های سوپر انقلابی، به دلیل افشای منافع رانتی و فساد گسترده در ضعیف ترین موضع ممکن قرار دارند. جناح غربگرای طرفدار مذاکره و توافق و عادی سازی الان مستقیما با راس نظام مرتبط شده و حتی نیازی به حمایت رانت ها هم ندارد.
ثانیا، آمریکا به دلیل عقب افتادن در رقابت با چین و ناکارآمدی آشکار سیاست های نولیبرال و رانت پاشی های پر از فسادی که ذیل برنامه نولیبرالیسم گسترش یافته بود، در حال چرخش به سمت ملی گرایی است. هیئت حاکمه آمریکا پشت سر ترامپ ایستاده اند و به هیچ وجه منافع ملی آمریکا قربانی منافع تندروهای اسرائیلی نخواهد شد.
ثالثا، جامعه و نخبگان اسرائیل بر اثر درگیری و جنگ 15 ماهه به آسیب پذیری خود کاملا پی برده اند و دیگر رمقی برای قلدری و شاخ و شانه کشیدن باقی نمانده. اسرائیل در این مدت برای حفظ موجودیت خود می جنگیده و صهیونیست ها به خوبی می دانند ادامه درگیری با ایران به معنای پایان موجودیت آنان است.
بنابراین و با توجه به پایان برجام و مهلت فعالسازی مکانیسم ماشه تا پایان سال 2025، به نظر می رسد توافق میان ایران و آمریکا به زودی و طی ماه های آینده به نتیجه خواهد رسید.
و با توجه به توقف اجرای قانون ضد ملی و صهیونیستی موسوم به «عفاف و حجاب» از سوی شورای عالی امنیت ملی ایران، و با توجه به روند حذف فیلترینگ، می شود احتمال داد پس از بازگشایی سفارت آمریکا در ایران احتمالا مشروب فروشی ها هم بازگشایی شوند و بالاخره پس از نزدیک به نیم قرن کش و قوس، مملکت ایران به همان ریل پیش از انقلاب باز گردد. البته این بار با کوله باری از تجربه و نسلی که به جای رانت و مفت خوری به دنبال کار و نو آوری است.
اگر این اتفاق بیافتد، نکته جالب اینجا خواهد بود که این بار هم تحولات داخلی ایران در پی تحولات داخلی آمریکا و جهان بوده و نه برعکس. همانطور انقلاب اسلامی بهمن 57 هم نتیجه تحولات داخلی آمریکا و استارت ورود آمریکا به نظم نولیبرال بود، این بار هم خروج آمریکا از نظم نولیبرال می تواند موجب ورود ایران به دوران جدیدی شود.