به دلایل تاریخی، بسیاری از ما در ناخودآگاه خود عادت کرده ایم نوعی برتری را برای هر چیزی که مدرن باشد قایل باشیم. اگر از ما بپرسند مدرن یعنی چه، احتمالا پاسخ می دهیم یعنی جدید و پیشرفته. کلماتی مانند مدرنیته، مدرنیزاسیون و مدرنیسم را هم غالبا مترادف گرفته و هر پدیده ای که به اینها مرتبط باشد با همان تصور "جدید و پیشرفته" می پذیریم. و اینجاست که سرمان کلاه می رود!
نه تنها این سه پدیده تعاریف و معانی متفاوتی دارند، از بسیاری جهات چندان مرتبط هم نیستند. برای روشن شدن مطلب، ابتدا تعاریفی اجمالی از هریک را بررسی کنیم.
مدرنیته: دوره ای تاریخی در اروپا بود که افکار "روشنگری" رواج پیدا کردند. مرکزیت این افکار روشنگری فرانسه بود که با انقلاب کبیر فرانسه به اوج خود رسید. شعارهایی مانند برادری، برابری و آزادی در ادامه این افکار بودند و دموکراسی، حق رای، اصل تفکیک قوا، اصالت فرد و غیره هم از همانجا آمدند. به عبارت دیگر می توان گفت مدرنیته دوران گذار از روابط اجتماعی و شیوه تولید ماقبل سرمایه داری (فئودالیته یا دهقانیت) به سرمایه داری بود. به طور عام این گذار شامل مقطع تاریخی وسیعی می شد که از طلوع روشنگری تا اواخر دهه 1980 میلادی ادامه داشت. اما بطور خاص، مدرنیته محدود به آمریکا و فرانسه بود که از طریق انقلاب، نظم اجتماعی قبلی را به همراه طبقه حاکم قبلی از میان برده و وارد دوران جدیدی شدند. این دوران جدید (در معنای خاص مدرنیته) به هیچ عنوان نه در آمریکا و نه در فرانسه هیچ اثری از انقلاب صنعتی و مدرنیزاسیون در خود نداشت.
مدرنیزاسیون: به معنی تحول تکنولوژیک در یک جامعه است، بطوریکه استفاده از ابزارهای تولید و کالاهای مصرفی با تکنولوژی جدیدتر در سطح جامعه رواج پیدا می کند. این مساله می تواند از طریق انقلاب صنعتی یا از طریق واردات صنایع و محصولات صنعتی اتفاق بیافتد. تمام آن مواهب و امتیازاتی که به مدرنیته نسبت داده می شود در حقیقت اثرات مدرنیزاسیون هستند نه مدرنیته. مانند برق، اتومبیل، راه آهن، هواپیما، آموزش همگانی، بهداشت، الخ.
مدرنیسم: بازتاب و واکنشی بود که در عرصه فرهنگ و هنر نسبت به پدیده مدرنیته داده شد. از موسیقی، ادبیات، نقاشی و سینما گرفته تا فلسفه. بعنوان مثال هنر آوانگارد یکی از جلوه های مدرنیسم است. اما نکته جالب اینجاست که مدرنیسم هم الزاما پذیرا و موید مدرنیته نبود و در بسیاری موارد نگاهی منفی نسبت به پدیده مدرنیته داشت. منباب مثال سبک رومانتیسم در عرصه هنر و فلسفه یکی دیگر از جلوه های مدرنیسم است که نگاهی انتقادی به مدرنیته داشت.
بنابراین مشخص است که آن مواردی که در اذهان عمومی به عنوان مواهب و نعمات ناشی از مدرنیته انگاشته می شود اساسا هیچ ارتباطی به مدرنیته نداشته و ندارد. کما اینکه بسیاری از جوامع توسعه یافته بدون اینکه وارد مدرنیته به معنای خاص بشوند از روی آن پریدند و با اصلاحات بالا به پایین همان طبقه حاکم قبلی بر سر جای خود باقی مانده و روابط تولیدی متناسب با مدرنیزاسیون را در جامعه برقرار کردند. مهمترین مثالهای این مطلب کشورهای آلمان و ژاپن هستند.
در عوض جوامعی در جهان سوم بوده اند که با اختلاط این موارد و بدون در نظر گرفتن خطرات مدرنیته، با این تصور که مدرنیته تنها مسیر پیشرفت و دستیابی به مواهب زندگی مدرن است، با حرکت به سوی مدرنیته از هم پاشیده اند. در آمریکای لاتین مثالهای بسیاری در این مورد می توان یافت. مواردی هم بوده اند که مدرنیته و دموکراسی به زور به آنها "هدیه" داده شده، اما در نتیجه دریافت این هدیه، این جوامع از هم پاشیده اند. مثال بارز عراق پس از اشغال توسط آمریکا است.
در کشور ما هم در مقاطعی چنین توهماتی به عمل نزدیک شده، اما خوشبختانه پیش از آنکه کار به جای باریک بکشد متوقف شده است. امروز هم در فضای رسانه ای به این توهم دامن زده می شود و با انواع تئوری های عوام فریبانه مانند "سنت و مدرنیسم" تلاش می شود این باور در افکار عمومی تقویت شود که مدرنیته همان مدرنیزاسیون است و بدون دموکراسی امکان پیشرفت اقتصادی و فرهنگی هم وجود ندارد. از آنجا که کشور ما در حال حاضر دست به گریبان مشکلات عدیده اقتصادی است، تعجبی ندارد که چنین ادعاهایی خریداران زیادی هم پیدا می کند. اما برای برطرف شدن این توهم کافی است نگاهی به سایر کشورهایی بیاندازیم که امروز در زمره جوامع توسعه یافته قرار دارند. یک نمونه کره جنوبی است که از طریق یک حکومت دیکتاتوری خشن به توسعه رسیده، و سپس با توجه به نفوذ آمریکا و به دلایل سیاسی به نظام دموکراتیک گذار کرد. ملاحظه می فرمایید که همینجا سلسله علت و معلول کاملا معکوس چیزی است که طرفداران دموکراسی ادعا می کنند، یعنی توسعه ابتدا اتفاق افتاده و سپس امکان گذار به دموکراسی فراهم شده است. موارد دیگر شامل آلمان، ژاپن، اندونزی، سنگاپور و غیره.