نظم نولیبرال آن مرحله ای از سیر تاریخی تمدن غربی است که از دهه 1970 شکل گرفت و با فروپاشی شوروی در سال 1991 تثبیت شد و با بحران مالی سال 2008 وارد مرحله تشدید تضادها و افول خود گردید.
نظم نولیبرال روی بستر تاریخی استعمار غربی و سلطه امپریالیستی قدرت های غربی بر سایر سرزمین ها و کشورهای جهان شکل گرفت. به این صورت که یک بخش جهان توسعه یافته و مرکزیت اقتصاد جهانی بوده و بخش دیگر جهان توسعه نیافته یا کم توسعه یافته یا در حال توسعه بوده و در جایگاه پیرامونی برای آن مرکزیت قرار گرفته بود.
این سلطه امپریالیستی تا زمان جنگ جهانی دوم کاملا علنی و آشکار و شفاف بود. یعنی قدرت های اروپایی و غربی رسما و علنا نقاط دیگری از جهان را مستعمره یا تحت الحمایه خود می دانستند و روابط تجاری و اجتماعی و سیاسی به وضوح از موضع بالا به پایین بود و با پذیرش سروری و برتری قدرت های اروپایی بود.
پس از جنگ جهانی دوم، موج جدیدی از ملی گرایی سرتاسر جهان را در نوردید و مستعمرات سابق ادعای استقلال سیاسی پیدا کردند.
ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرت نوظهور و غالب در دنیای سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم، از این تحول جهانی به سود خود استفاده نمود و در غالب استقلال سیاسی و آزادی برای کشورهای جهان سوم، آنها را از زیر سلطه اقتصادی کشورهای اروپایی مانند انگلیس و فرانسه به زیر سلطه اقتصادی خود به عنوان بزرگترین قدرت صنعتی جهان در آن سالها کشاند.
در نظم جدید آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم، روابط سوسیال دموکراسی حاکم بود. به اینصورت که رانت امپریالیستی از طریق حقوق و مزایا و دستمزدها به طبقه کارگر آمریکایی و غربی منتقل می شد. یعنی کارگر آمریکایی یا غربی خود را برتر از کارگر هندی یا ژاپنی یا ایرانی می دانست. حرکت نیروی کار در سطح جهانی و فراتر از مرزهای ملی تقریبا غیر ممکن بود. صنایع بزرگ ماهیت ملی داشتند و کالاهای «ساخت آمریکا» پرستیژ و اعتباری جهانی داشت.
نظم سوسیال دموکرات در دهه 1970 به دلایل متعددی دچار بحرانی جدی شد، تا جایی که عده ای خیال می کردند دوران سرمایه داری یا حتی تمدن غربی در حال فروپاشی است!
اما در واقع اتفاق دیگری افتاد. سوسیال دموکراسی به نولیبرالیسم گذار نموده و نظم جدیدی با محوریت آمریکا و غرب در جهان پدید آمد.
در نظم جدید طبقه کارگر از انحصار جمعیت ملی خارج گردیده و مهاجران خارجی وارد رقابت با جمعیت ملی شدند. کارگر مکزیکی با کارگر آمریکایی رقابت می کرد، و مهندس ایرانی با مهندس آمریکایی وارد رقابت می شد. صنایع ماهیت فراملی پیدا کرده خطوط تولید در سرتاسر جهان گسترده و پخش شد.
نظم جدید نیازمند ارزشها و نظام اخلاقی خاص خود بود که در شرایط واگرایی اجتماعی بتواند با توسل به آن ارزشها جلوی فروپاشی را اجتماعی را بگیرد.
این ارزشها و اصول اخلاقی علی الخصوص بعد از بحران مالی سال 2008 روز به روز پررنگ تر شدند و رسانه های غربی و قوانین مدنی با تعصبی روز افزون قداستی آسمانی به این ارزشهای نو می بخشیدند.
کلیدی ترین رئوس این ارزشها به ترتیب اهمیت عبارتند از:
1- برابری، تلون، و شمول: اساسی ترین و بزرگترین و مقدس ترین ارزش در تمدن غربی و نولیبرال همین مورد است. یعنی اصرار بر این مطلب که همه انسان ها مطلقا و در همه شئون باید برابر باشند. یعنی هیچ تفاوت و تبعیضی بر اساس نژاد، مذهب، ملیت، زبان، جنسیت، گرایش جنسی، یا حتی توانایی یا معلولیت جسمی مطلقا غیر قابل قبول بوده و گناهی کبیره محسوب می شود.
2- دموکراسی و حق تعیین آزادانه سرنوشت توسط مردم.
3- صلح طلبی و مخالفت با جنگ.
4- محکومیت نسل کشی، محکومیت پاکسازی قومی، و محکومیت سرکوب و حکومت پلیسی.
اگر چه همیشه می شد مواردی از نقض همین ارزشها در همان جوامع غربی هم پیدا کرد، اما لااقل این ادعا وجود داشت که حرکت کلی به سمت تحقق تام و تمام این ارزشها بوده و ترقی و پیشرفت در این مسیر مطلوب دولت ها و جوامع غربی است.
انتخاب ترامپ در آمریکا و برگزیت در اروپا دو تحول بزرگ سیاسی بود که در اثر پس زدن ارزشهای نولیبرال توسط جمعیت های جوامع غربی رخ داد. ذینفعان نظم نولیبرال برای مدیریت این دو فاجعه و شکست بزرگ خود، متوسل به کارزاری تبلیغاتی شدند که ارزشهای نولیبرال را همتراز با ارزشهای آسمانی قرار داده و هواداران خود را به جنگی صلیبی علیه هواداران ترامپ و برگزیت و مشابه اینها دعوت می نمود! شعار محوری هم مبارزه با نژادپرستی، و مبارزه با هر گونه تبعیض اجتماعی بود.
این کارزار تبلیغاتی با حمله روسیه به اوکراین بُعد دیگری هم پیدا کرد: مبارزه با اشغالگری و مبارزه با پاکسازی قومی! (اگر چه فاشیست های اوکراینی قبلا مشغول پاکسازی قومی روس تباران در اوکراین بودند، اما لااقل در ظاهر ادعا این بود که روسیه به خاک اوکراین تجاوز کرده و مشغول پاکسازی قومی اوکراینی ها است!!)
رسانه های غربی با حرارت علیه اشغالگری شعار می دادند و حمله وحشیانه روسیه به اوکراین را محکوم می کردند، که ناگهان آتش جنگ در فلسطین اشغالی زبانه کشید!
اسرائیل آن نقطه ای است که تمام ارزش های غربی با تناقضی حل ناشدنی برخورد می کنند!
اینهمه تناقض به اندازه ای ثقیل و غیر قابل هضم است که دبیرکل سازمان ملل (که فی الواقع یکی از بلندگوهای آمریکا محسوب می شود) نمی تواند از محکوم کردن اسرائیل طفره برود!
آش به قدری شور شده که حتی مدیر کل تامین تسلیحات وزارت خارجه آمریکا رسما در اعتراض به ارسال تسلیحات از سوی آمریکا برای کمک به اسرائیل، استعفا داده و ادعا می کند با وجودی که قبلا هم تناقضاتی دیده بوده، ولی همیشه فکر می کرده مزایای سیاست خارجی آمریکا بر معایبش چیرگی داشته، ولی اینجا دیگر قادر به راضی کردن وجدان خود نبوده است!!
نظم نولیبرال یک نظم جهانی مصنوعی و ضد بشری و غیر طبیعی است. فلذا ارزشهای نظم نولیبرال هم ضد بشری و غیر طبیعی هستند. ولو اینکه پوسته و ظاهری بشر دوستانه و عوام فریبانه داشته باشد.
بزرگترین تناقض نولیبرالیسم دقیقا در همان مقدس ترین ارزش آن قرار دارد. نولیبرالیسم مدعی برابری است، در حالی که هسته مرکزی نولیبرالیسم بر نابرابری در سطح جهانی بنا نهاده شده.
ایدئولوگ ها و رسانه های غربی سعی می کردند این تناقض را ماله کشی کنند! اما دم خروس در مساله اسرائیل بیرون می زند.
ماهیت واقعی تمدن غربی را اسرائیل می توان دید. اینجاست که مشخص می شود تمام آن ارزشها باد هوا بوده اند و مساله اصلی چیز دیگریست.
آمریکا و غرب در اسرائیل در موقعیت اره قرار گرفته. چه از اسرائیل حمایت کند و چه آن را رها کند در هر صورت سلطه و برتری غرب در جهان ضربه ای مهلک خواهد خورد.
زیر یک خمی که روسیه از غرب در اوکراین گرفت، در اسرائیل به دو خم تبدیل شده.
تردیدی نیست که تنگنای غرب به نقطه ای بسیار بحرانی رسیده است.
اما فراموش نکنیم، ارزشی های ایرانی هم نه درک درستی از نولیبرالیسم و تناقضات آن دارند، و نه بدیلی که بتواند جایگزین آن باشد.
عده ای در ایران خیال می کنند سخنان دبیرکل سازمان ملل علیه اسرائیل یا موضع گیری برخی دیگر از چهره های شاخص غربی علیه رژیم صهیونیستی به دلیل «آزادگی» و «انسانیت» این افراد است!!
تا زمانی که نخبگان ما درک درستی از ماهیت تناقضات درونی غرب نداشته باشند، فرصت های نادر تاریخی مانند آنچه امروز در اراضی اشغالی رخ می دهد، نمی تواند به دستاوردهای ملموس ملی برای ما ترجمه شود.