یکی از شعارهای شیک و روشنفکرانه ای که مدتی است می شنویم همین مخالفت با جنگ است. این که جنگ بد است، انسانها در جنگ کشته می شوند، خسارت و ویرانی ایجاد می شود، و نتیجتا هرکس به هر دلیلی از هر نوع جنگی حمایت کند ضد انسان، ضد تمدن، و جنایتکار است. در راستای این باور، از ما می خواهند که دست از کلیه تحرکات نظامی برداریم، از توسعه فناوری و توان موشکی گرفته تا عملیات های برون مرزی علیه تروریست های کوک شده توسط عربستان و اسرائیل و آمریکا. اگر هم کسی اعتراض کند که چطور کسی نسبت به عملیات های نظامی عربستان در یمن، یا حمایت های مالی و تسلیحاتی آنها از داعش، یا عملیات های برون مرزی اسرائیل، یا پایگاه های نظامی آمریکا دور تا دور ایران هیچ اعتراضی ندارد، هر کدام از اینها توجیهی دارد. مثلا پایگاه های برون مرزی آمریکا در اطراف ایران برای ترویج دموکراسی است، یا عملیات های نظامی اسرائیل در پاسخ به تحریکات ایران است، یا عملیات های نظامی عربستان به دلیل بی فرهنگی و وحشیگری اعراب است که صد البته ما ایرانیان شان و منزلتی بسیار بالاتر داریم و نباید مرتکب چنین وحشیگری های بی پرنسیپی شویم، و البته اینها همه یا خود اعراب ملخ خور هستند که به جان هم افتاده اند، یا دولتهای متمدن و پیشرفته ای مانند اسرائیل و آمریکا هستند که اعراب ملخ خور را می کوبند. در هر صورت ما نباید هیچ توان نظامی بازدارنده ای داشته باشیم، چون ما صلح طلب و متمدن هستیم.
این استدلالات و هیاهوهای رسانه ای انسان را به یاد داستان معروفی از کلیله و دمنه می اندازد. شتری که در قلمرو شیری زندگی می کرد اما شیر به او کاری نداشت و از جای دیگری شکار گرفته به بیشه خود می آورد. گرگ و زاغ و شغالی هم بودند که از ته مانده غذای شیر می خوردند. دست بر قضا روزی شیر در نبردی زخمی می شود و دیگر نمی تواند به شکار برود. گرگ و زاغ و شغال به صرافت می افتند شتر را متقاعد کنند تا داوطلبانه از شیر بخواهد او را بخورد، تا از این طریق غذای گرگ و زاغ و شغال هم فراهم شود. پس نقشه می کشند تا همه با هم و همراه شتر به حضور شیر بروند و هر کدام از آنها خودش را به عنوان طعمه به شیر پیشنهاد کند، اما سایرین بهانه ای بیاورند که مثلا گوشت زاغ شکم شیر را سیر نمی کند، یا گوشت شغال بو می دهد، یا گوشت گرگ مسموم است. نوبت به شتر که رسید او هم جو گیر شد و خودش را بعنوان طعمه پیشنهاد داد، و اینجا بود که همه گفتند احسنت! و حرفش را تایید کردند.
اصل داستان را با نثر زیبای نصرالله منشی بخوانید:
آوردهاند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند و مسکن ایشان نزدیک شارعی عامر. اشتربازرگانی در آن حوالی بماند بطلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع و خدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست؟ جواب داد که:آنچه ملک فرماید. شیر گفت:اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و دران بیشه ببود. و مدتی بران گذشت. روزی شیر در طلب شکاری میگشت پیلی مست با او دوچهار شد، و میان ایشان جنگ عظیم افتاد و از هر دو جاب مقومت رفت، و شیر مجروح ونالان باز آمد؛ و روزها از شکار بماند. و گرگ و زاغ و شگال بی برگ میبودند. شیر اثر آن بدید و گفت: میبینید در این نزدیکی صیدی تا من بیرون روم و کار شما ساخته گردانم؟
ایشان در گوشه ای رفتند و با یک دیگر گفت: در مقام این اشتر میان ما چه فایده؟ نه ما را با او الفی و نه ملک را ازو فراغی. شیر را بران باید داشت تا او را بشکند، تا حالی طعمه او فرونماند و چیزی بنوک ما رسد. شگال گفت: این نتوان کرد، که شیر او را امان داده ست و در خدمت خویش آورده. و هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید و نقض عهد را در دل او سبک گرداند یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد و آفت را بکمند سوی خود کشیده. زاغ گفت:آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهده آن بیرون توان آورد؛ شما جای نگاه دارید تا من بازآیم.
پیش شیر رفت و بیستاد. شیر پرسید که: هیچ بدست شد؟ زاغ گفت:کس را چشم از گرسنگی کار نمی کند، لکن وجه دیگر هست، اگر امضای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم. شیر گفت:بگو. زاغ گفت: این اشتر میان ما اجنبی است، و در مقام او ملک را فایده ای صورت نمی توان کرد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کرم و مروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، بچه تاویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت: بدین مقدمه وقوف دارم، لکن حکما گویند که؟ «یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات ملک اگر درخطری باشد. » و عهد را هم مخرجی توان یافت چنانکه جانب ملک از وصمت غدر منزه ماند، و حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. شیر سر در پیش افگند.
زاغ باز رفت و یاران را گفت: لختی تندی و سرکشی کرد، آخر رام شد و بدست آمد. اکنون تدبیر آنست که ما همه بر اشتر فراهم آییم، و ذکر شیر و رنجی که او را رسیده است تازه گردانیم، و گوییم «ما در سایه دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانیده ایم. امروزکه او را این رنج افتاد اگر بهمه نوع خویشتن برو عرضه نکنیم و جان و نفس فدای ذات و فراغ او نگردانیم بکفران نعمت منسوب شویم، و بنزدیک اهل مروت بی قدر و قیمت گردیم. و صواب آنست که جمله پیش او رویم و شکر ایادی او باز رانیم، و مقرر گردانیم که از ما کاری دیگر نیاید، جانها و نفسهای ما فدای ملک است. و هریک از ما گوید: امروز چاشت ملک از من سازند. و دیگران آن را دفعی کنند و عذری نهند. بدین تودد حقی گزارده شود و ما را زیانی ندارد. »
این فصول با اشتر درازگردن کشیده بالا بگفتند، و بیچاره را بدمدمه در کوزه فقاع کردند، و با او قرار داده پیش شیر رفتند. و چون از تقریر ثنا و نشر شکر بپرداختند زاغ گفت: راحت ما بصحت ذات ملک متعلق است. و اکنون ضرورتی پیش آمده است، و از امروز ملک را از گوشت من سد رمقی حاصل تواند بود، مرا بشکند. دیگران گفتند: در خوردن تو چه فایده از گوشت تو چه سیری؟ ! شگال هم برآن نمط فصلی آغاز نهاد. جواب دادند که: گوشت تو بوی ناک و زیان کار است طعمه ملک را نشاید. گرگ هم بر این منوال سخنی بگفت. گفتند که: گوشت تو خناق آرد، قایم مقام زهر هلاهل باشد.
اشتر این دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود. همگنان یک کلمه شدند و گفتند:راست میگویی و از سر صدق عقیدت و فرط شفقت عبارت میکنی. یکبارگی در وی افتادند و پاره پاره کردند.
و این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند، بی اثر نباشد.