سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۴ دقیقه·۴ سال پیش

داستان انتقام خسرو پرویز از رِی

شاهنشاه خسرو پرویز قدرتمندترین شاه ساسانی بود و در زمان او وسعت امپراطوری ایران به همان حدود دوران اوج قدرت هخامنشیان بازگشت. قلمرو حکومت ایران از شرق تا ماوراءالنهر و شبه قاره هند، و از غرب تا انتهای آسیای صغیر (ترکیه امروزی) و مصر، و از شمال دربرگیرنده منطقه قفقاز و آسیای مرکزی، و از جنوب تا بخش جنوبی دریای سرخ و یمن گسترده بود.

سرگذشت خسرو بسیار عجیب است. در آغاز در پی شورش بهرام چوبین، خسرو پرویز ناچار به روم پناهنده شد. قیصر روم سپاهی در اختیار او گذاشت و خسرو با کمک سپاه رومیان توانست سپاه ایرانیان را که تحت امر بهرام بودند شکست داده و پادشاهی خود را احیا نماید. لذا در سالهای ابتدایی پادشاهیش، خسرو پرویز عملا دست نشانده قیصر روم بود. در ازای حمایت قیصر روم، خسرو بخشهای وسیعی از غرب ایران را به روم واگذار کرد و همچنین دست مسیحیان را در ایران باز گذاشت. همین مساله موجب نارضایتی موبدان زرتشتی می شد، هرچند تساهل مذهبی خسرو بعدها موجب تسهیل پیشروی وی در خاک روم شد.

از این جهت خسروپرویز شباهت عجیبی به محمد رضاشاه پهلوی داشت که با حمایت آمریکا و کودتای 28 مرداد توانست مصدق را برکنار کرده و سلطنتش را احیا کند. و می دانیم که غرب گرایی محمدرضا شاه هم موجب نارضایتی های بسیاری در ایران شده بود.




فردوسی داستان جالبی نقل می کند از انتقامی که خسرو پرویز از مردم ری گرفت.

بهرام چوبین از مردم ری بود. او سرداری رشید و جنگاور بود. در زمان پادشاهی هرمزد ساسانی، سپاهیان خصم از سه جبهه به ایران یورش آوردند. شدیدترین حمله از سمت شرق توسط ساوه شاه بود که با سپاهی سیصد هزار نفری حمله ور شده بود. هرمزد، بهرام چوبین را به فرماندهی سپاه ایران برگزید و بهرام با نیرویی مختصر حدود دوازده هزار نفر به جنگ دشمن رفت و نه تنها با تلفات سنگینی دشمن را هزیمت نمود، بلکه شخص ساوه شاه را هم به هلاکت رساند.

اما از طرفی بهرام سرداری خود رای و سرکش بود. هرمزد شاه ساسانی نگران بود در اثر این پیروزی بهرام بیش از حد قدرتمند شده و علیه شاه گردنکشی نماید. لذا بلافاصله او را به مقابله با رومیان در منطقه ارمنستان اعزام کرد. بهرام در نبرد با رومیان شکست سختی خورد. هرمزد از این شکست خشنود شد و به همین بهانه به طرز تحقیر آمیزی بهرام را از فرماندهی سپاه برکنار کرد. فردوسی نقل می کند که هرمزد یک دوک نخ ریسی و یک جامه و مقنعه زنانه را جهت تحقیر به عنوان خلعت برای بهرام چوبین ارسال کرد.

چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه دروی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی
هم از شعر پیراهن لاژورد
یکی سرخ مقناع و شلوار زرد
فرستاده پر منش برگزید
که آن خلعت ناسزا را سزید
بدو گفت کاین پیش بهرام بر
بگو ای سبک مایه بی‌هنر
توخاقان چین را ببندی همی
گزند بزرگان پسندی همی
ز تختی که هستی فرود آرمت
ازین پس بِکَس نیز نشمارمت

همین مساله باعث می شود بهرام چوبین علیه هرمزد شورش کند، تا جایی که با استناد به دودمان اشکانی خود ادعا می کند ساسانیان غاصب تاج و تخت بوده اند و خود به قصد احیای سلسله اشکانی با دست خود تاجگذاری می کند. در همین گیر و دار، شورشیان به کاخ هرمزد یورش برده و آن را غارت کرده، و شخص هرمزد شاه را هم کور می کنند.

خسرو پرویز، پسر هرمزد، سپاهی گردآوری کرده و به سوی بهرام چوبین می رود تا او را متقاعد کند دست از ادعای سلطنت برداشته و در عوض فرمانده سپاه ایران باقی بماند. اما بهرام وقتی خسرو را می بیند رو در هم کشیده و زبان به ناسزا می گشاید.

رسیدند بهرام و خسرو بهم
گشاده یکی روی و دیگر دژم
نشسته جهاندار بر خنگ عاج
فریدون یل بود با فر و تاج
...
چو بهرام روی شهنشاه دید
شد از خشم رنگ رُخَش ناپدید
ازان پس چنین گفت با سرکشان
که این روسپی زادهٔ بدنشان
زِ پَستی و کندی بمَردی رسید
توانگر شد و رزمگه برکشید
بیاموخت آیین شاهنشهان
بزودی سر آرم بِدو برجهان

خسرو تلاش می کند بهرام را با زبان نرم کند.

بپرسید بهرام یل را ز دور
همی‌جست هنگامهٔ رزم سور
به بهرام گفت ای سرافراز مرد
چگونست کارت به دشت نبرد
تو درگاه را همچو پیرایه‌ای
همان تخت ودیهیم را مایه‌ای
ستون سپاهی بهنگام رزم
چوشمع درخشنده هنگام بزم
جهانجوی گُردی و یزدان پرست
مداراد دارنده باز از تو دست
سگالیده‌ام روزگار تو را
بخوبی بسیچیده کار تو را
تو را با سپاه تو مهمان کنم
زدیدار تو رامش جان کنم
سپهدار ایرانت خوانم بداد
کنم آفریننده را بر تو یاد

اما بهرام با تندی و پرخاش پاسخ می دهد و وعده می دهد که بزودی خسرو را به دار خواهد آویخت.

چنین داد پاسخ مر ابلق سوار
که من خُرّمم شاد و به روزگار
تو را روزگارِ بزرگی مباد
نه بیداد دانی ز شاهی نه داد
الان شاه چون شهریاری کند
وِرا مردِ بدبخت یاری کند
تو را روزگاری سگالیده‌ام
بنوی کمندیت مالیده‌ام
بزودی یکی دار سازم بلند
دو دستت ببندم بخم کمند
بیاویزمت زان سزاوار دار
ببینی ز من تلخی روزگار

خسرو از این طرز برخورد جا خورده و اعتراض می کند که این طرز سخن گفتن نه سزاوار پادشاهان است و نه پهلوانان و سرداران و نه ایرانی و نه حتی اعراب! و هیچ انسان خداشناسی اینطور میهمان خود را به دشنام و ناسزا نمی گیرد.

چو خسرو ز بهرام پاسخ شنید
بِرخساره شد چون گل شَنبِلید
چنین داد پاسخ که ای ناسپاس
نگوید چنین مردِ یزدان شناس
چو مهمان بخوانِ توآید ز دور
تو دشنام سازی بهنگام سور
نه آیین شاهان بُوَد زین نشان
نه آن سواران گردنکشان
نه تازی چنین کرد و نه پارسی
اگر بشمری سال صد بار سی
ازین ننگ دارد خردمند مرد
بِگردِ درِ ناسپاسی مگرد
چو مهمانت آواز فرخ دهد
برین گونه بر دیو پاسخ دهد
بترسم که روز بد آیدت پیش
که سرگشته بینمت بر رای خویش
تو را چاره بر دست آن پادشاست
که زندست جاوید و فرانرواست
گنهکار یزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش دل اندر هراس
مرا چون الان شاه خوانی همی
زگوهر بِیِک سوم دانی همی
مگر ناسزایم بِشاهنشهی
نزیباست بر من کلاه مهی
چون کسری نیا و چو هرمز پدر
کِرا دانی از من سزاوارتر

اما بهرام باز در پاسخ لب به دشنام باز کرده و ادعا می کند ایرانیان من را به پادشاهی برگزیده اند و تو خسرو مشروعیت خود را از دست داده ای.

وِرا گفت بهرام کِای بد نشان
به گفتار و کردار چون بیهُشان
نخستین ز مهمان گشادی سخن
سرشتت بَد و داستانت کهن
تو را با سخنهای شاهان چه کار
نه فرزانه مردی نه جنگی سوار
الان شاه بودی کنون کهتری
هم ازبندهٔ بندگان کمتری
گنه کارتر کس تُوی در جهان
نه شاهی نه زیباسری از مهان
بشاهی مرا خواندند آفرین
نمانم که پِی بر نهی بر زمین
دگر آنک گفتی که بد اختری
نزیبد تو را شاهی و مهتری
ازان گفتم ای ناسزاوار شاه
که هرگز مبادی تو درپیش گاه
که ایرانیان بر تو بر دشمنند
بکوشند و بیخت ز بُن برکنند
بدرّند بر تنت بر پوست و رگ
سپارند پس استخوانت به سگ

صحبت های بهرام انسان را یاد خطابه های اپوزیسیون و نیروهای معاند در روزگار خودمان می اندازد.

در هر صورت پس از مدتی بالاخره بهرام از خسرو پرویز شکست خورده و به چین متواری می شود. آنجا در حال دسیسه چینی برای حمله به ایران بود که با سیاست خسرو پرویز، با نیرنگ همسر خاقان چین به قتل می رسد.

بعد از این ماجرا روزی شاهنشاه خسرو پرویز همراه با گردویه خواهر بهرام که حالا همسر شاه شده بود، در مجلس بزم و میگساری بودند و متوجه یک جام می شوند که نام بهرام چوبین روی آن نوشته شده بود. بسیار عصبانی می شوند و تصمیم می گیرند که رِی (زادگاه بهرام) را با خاک یکسان کنند.

اما اطرافیان به شاهنشاه یادآوری می کنند که ری شهر بزرگی است و با خاک یکسان کردن آن کار درستی نیست.

برآمد برین روزگاری دراز
نبد گردیه را به چیزی نیاز
چنین مِی همی‌خورد با بخردان
بزرگان و رزم آزموده ردان
بدان مجلس اندر یکی جام بود
نوشته برو نام بهرام بود
بفرمود تا جام بنداختند
وزان هرکسی دل بپرداختند
گرفتند نفرین به بهرام بر
بران جام و آرندهٔ جام بر
چنین گفت که اکنون بر بوم ری
بکوبند پیلان جنگی به پی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری به پی دشت و هامون کنند
گرانمایه دستور با شهریار
چنین گفت کای از کیان یادگار
نگه کن که شهری بزرگست ری
نشاید که کوبند پیلان بپی
که یزدان دران کار همداستان
نباشد نه هم بر زمین راستان

خسرو متقاعد می شود که نابود کردن ری کار درستی نیست. در عوض تصمیم می گیرد یک حاکم بسیار عوضی و فرومایه را بر ری بگمارد تا دمار از روزگار خلق الله در آورد!

به دستور گفت آن زمان شهریار
که بد گوهری باید و نابکار
که یک چند باشد به رِی
مرزبان یکی مرد
بی دانش و بد زبان

می گویند شاهنشاه باید نشانی های فرد مورد نظر خود را بگوید تا او را پیدا کرده نزدش بیاوریم. و خسرو نشانی ها را می دهد.

بدو گفت بهمن که گر شهریار
بخواهد نشان چنین نابکار
بجوییم و این را بجا آوریم
نباید که بی‌رهنما آوریم
چنین گفت خسرو که بسیار گوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
تنش سرخ و بینی کژ و روی زشت
همان دوزخی روی دور از بهشت
یکی مرد بَدنام و رخساره زرد
بَد اندیش و کوتاه دل پر ز درد
همان بَد دل و سفله و بی ‌فروغ
سرش پر ز کین و زبان پر دروغ
دو چشمش کژ و سبز و دندان بزرگ
بران اندرون کژ رود همچو گرگ

احتمالا با اوصافی که آورده شده، فرد مورد نظر خسرو می باید چهره ای شبیه به این داشته باشد:


مدتی در سرتاسر ایران می گردند تا بالاخره فرد مورد نظر شاه را می یابند. او را به دربار شاه می برند، اما همه لشکریان و کشوریان از دیدن چهره اش می زنند زیر خنده!

همه موبدان مانده زو در شگفت
که تا یاد خسرو چنین چون گرفت
همی‌ جست هرکس به گِردِ جهان
ز شهر کسان از کهان و مهان
چنان بُد که روزی یکی نزد شاه
بیامد کزین گونه مردی به راه
بدیدم بیارم به فرمان کی
بدان تا فرستدش خسرو به ری
بفرمود تا نزد او آورند
وز آنگونه بازی بکو آورند
ببردند زین گونه مردی بَرَش
بخندید زو کشور و لشکرش
بدو گفت خسرو ز کردار بد
چه داری به یاد ای بَدِ بی‌ خِرد
چنین گفت با شاه کز کار بد
نیاسایم و نیست با من خِرد
سخن هرچ گویی دگرگون کنم
تن و جان مردم پر از خون کنم
سرمایهٔ من دروغست و بس
سوی راستی نیستم دست رس

پس خسرو حکم ریاست او را تنفیذ می کند و او را با سپاهیان روانه ری می نماید. این فرد بد طینت دمار از روزگار مردم ری بیرون می آورد. مثلا دستور می دهد تمام ناودانها را از جا بکنند تا وقتی باران می بارد آب تمام زندگی مردم را بردارد. یا دستور می دهد تمام گربه های شهر را سر به نیست کنند تا شهر پر از موش شود. الخ.

بدو گفت خسرو که بد اخترت
نوشته مبادا جُزین بر سرت
به دیوان نوشتند منشور رِی
ز زشتی بزرگی شد آن شوم پی
سپاه پراگنده او را سپرد
برفت از در و نامِ زشتی ببرد
چوآمد به ری مرد ناتندرست
دل و دیده از شرم یزدان بشست
بفرمود تا ناودانهای بام
بکندند و او شد بران شادکام
وزان پس همه گربکان را بکشت
دل کد خدایان ازو شد درشت
به هر سو همی ‌رفت با رهنمای
منادیگری پیش او بر بپای
همی‌گفت گر ناودانی بجای
ببینی و گر گربه‌ای در سرای
بدان بوم وبر آتش اندر زنم
ز برشان همی سنگ بر سر زنم
همی‌جست جایی که بُد یک دِرَم
خداوند او را فگندی به غم
همه خانه از موش بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود
ازان زشت بد کامهٔ شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو به ری
شد آن شهر آباد یکسر خراب
به سر بر همی‌تافتی آفتاب
همه شهر یکسر پر از داغ و درد
کس اندر جهان یاد ایشان نکرد

در روزگار خودمان هم یک چنین فردی را داریم که در شرایط اوج تحریم های دشمن، دلار 4200 تومانی خیرات می کند و گوسفندهای خوش نژاد و مولد و بارور ایرانی را با قیمت ارزان به خارج صادر می کند و از خارج گوشت منجمد وارد می کند. کارخانه ها را تعطیل می کند و منابع ارزی کشور را صرف واردات لوازم آرایشی و سرخاب و سفیداب و مسافرت عده ای خوش گذران به مکان های توریستی خارج از کشور می کند. مرغداران داخلی را وادار می کند مرغ را مثلا کیلویی 8000 تومان بفروشند. این مرغداران داخلی می بینند قیمت تمام شده تولید بیشتر از قیمت فروشی که دولت تحمیل کرده است، پس تولید را تعطیل می کنند. بعد دولت گوشت مرغ منجمد را از خارج وارد می کند به قیمت واقعی مثلا 12000 تومان. تولید ملی را نابود می کند، بیکاری را افزایش می دهد، تورم و گرانی را افزایش می دهد، کشور را به خاک سیاه می نشاند، اما در عوض دلال ها پولدار می شوند.

بالاخره روزی با پا در میانی گردیه، خسرو مرد بدکردار را از ری فرا خوانده و مجازات می کند.

چنین تا بیامد مه فوردین
بیاراست گلبرگ روی زمین
جهان از نم ابر پر ژاله شد
همه کوه و هامون پراز لاله شد
بزرگان به بازی به باغ آمدند
همه میش و آهو به راغ آمدند
چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمهٔ باغ پر ماغ دید
بفرمود تا در دمیدند بوق
بیاورد پس جامهای خلوق
نشستند بر سبزه می خواستند
به شادی زبان را بیاراستند
بیاورد پس گردیه گربکی
که پیدا نبد گربه از کودکی
بر اسپی نشانده ستامی بزر
به زر اندرون چند گونه گهر
فرو هشته از گوش او گوشوار
به ناخن بر از لاله کرده نگار
بدیده چوقار و به رخ چون بهار
چو می‌ خواره بُد چشم او پر خمار
همی‌تاخت چون کودکی گرد باغ
فروهشته از باره زرین جناغ
لب شاه ایران پر از خنده شد
همه کهتران خنده را بنده شد
ابا گردیه گفت کز آرزوی
چه باید بگو ای زن خوب روی
زن چاره گر برد پیشش نماز
بدو گفت کای شاه گردن فراز
بمن بخش ری را خِرَد یاد کن
دل غمگنان از غم آزاد کن
ز ری مردک شوم رابازخوان
ورا مرد بد کیش و بد ساز دان
همی گربه از خانه بیرون کند
دگر ناودان یک به یک بشکند
بخندید خسرو ز گفتار زن
بدو گفت کای ماه لشکرشکن
ز ری باز خوان آن بد اندیش را
چو آهرمن آن مرد بد کیش را
فرستاد کس زشت رخ را بخواند
همان خشم بهرام با او براند
بکُشتند او را به زاری و درد
کجا بد بد اندیش و بیکار مرد
همی هر زمانش فزون بود بخت
ازان تاجور خسروانی درخت

امیدواریم خسرو زمانه ما هم بالاخره ما را از شر حاکمان مردم آزار امروز خلاص کند!




پس از مدتی که پایه های قدرت خسروپرویز در ایران مستحکم شد، و همچنین در پی آشوبی که در دستگاه امپراطوری روم پدید آمد، خسرو به روم لشکر کشید و نه تنها سرزمین هایی که قبلا به روم بخشیده بود را بازپس گرفت، بلکه تا حوالی پایتخت رومیان هم پیشروی کرد.

نهایتا عده ای از بزرگان ایران علیه خسرو تبانی کرده و با کودتایی او را از سلطنت برکنار کرده و پسرش را بر تخت سلطنت می نشانند. اتفاقا این کودتا موجب پایان یافتن عظمت و شوکت ساسانیان شد و اختلافات درونی و واگرایی اجتماعی ادامه پیدا نمود تا روزی که حمله اعراب تیر خلاص را بر پیکر بی رمق امپراطوری ساسانی وارد نمود. در واقع به نظر می رسد همان تساهل مذهبی و قومی که موجب تسهیل گسترش مرزهای ایران شد، از طرف دیگر موجب افزایش واگرایی اجتماعی و نارضایتی دستگاه موبدان زرتشتی و بر هم خوردن نظم اجتماعی موجود در ایران شد.

این بخش از سرگذشت خسرو شباهت زیادی به سرنوشت نادرشاه افشار دارد که اقتدار ایران را احیا کرد، اما به دلیل ضعف های داخلی و به دست سرداران خود به قتل رسید.

شـبـانــگـه بــه سـر فــکــر تــاراج داشــت
سـحـرگـه نـه تن سر ؛ نـه سر تاج داشت
بــه یــک گــردش چـــرخ نــیــلــوفــری
نـه تــاجـی بـه جــا مـانـد و نـه نــادری

عاقبت روزی کودتاچیان شاهنشاه خسرو پرویز را بازداشت کردند و او را بر فیلی سوار کرده و روانه زندان کردند. فردوسی از زبان خسرو در آن لحظه اینطور نقل کرده:

همانا سرآمد کنون روز من
کجا اختر گیتی افروز من
کجا آن همه کام و آرام من
که بر تاجها بر بُدی نام من
ببردند پیلی به نزدیک اوی
پر از درد شد جان تاریک اوی
بران کوههٔ پیل بنشست شاه
ز باغش بیاورد لشکر به راه
تاریخادبیات فارسیشاهنامه فردوسیدلار جهانگیریواگرایی اجتماعی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید