این که ایران و آمریکا روابط خصمانه ای دارند اظهر من الشمس است. با اینحال هستند عده ای مانند صادق زیباکلام که ماجرا را از بیخ منکر شده و ادعا می کنند خصومت آمریکا با ایران توهم است و ایران است که با آمریکا خصومت دارد، نه برعکس.
از آنجا که به قول هگل فیلسوف آلمانی "حقیقت کل است"، برای درک درست تر علل روابط خصمانه ایران و آمریکا، باید میدان نگاهمان را گسترده تر کرده و بازه وسیعتری را در جغرافیای جهانی و همچنین بازه تاریخی وسیعتری که شامل دهه های قبل از انقلاب می شوند را هم ببینیم. در ادامه، این موضوع را از زاویه دید بخصوصی مطرح می کنیم که کمتر مورد توجه گرفته، اما از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. این زاویه دید، داستان دلار است.
پس از جنگ جهانی دوم، کلیه جوامع توسعه یافته جهان در آتش جنگ سوخته و ویران شده بودند. همه بجز یکی: ایالات متحده آمریکا. آمریکا تنها کشوری بود که صنایعش نه تنها در جنگ آسیبی ندیده بودند، بلکه به لطف جنگ به شدت رشد و گسترش هم یافته بودند. همچنین صادرات این صنایع در طول جنگ باعث شده بود آمریکا بیشترین ذخایر طلای جهان را در اختیار داشته باشد. بیش از 70% از کل ذخایر طلای جهان در اختیار آمریکا بود، و اکثر کشورهای توسعه یافته به آمریکا بدهکار بودند. بنابراین، آمریکا با در اختیار داشتن بیش از 70% طلای جهان و بعنوان بزرگترین بستانکار در جهان، موفق شد پول ملی خود را جایگزین طلا بعنوان پول جهانی نماید. به این ترتیب که هر دلار آمریکا معادل 1/35 اونس طلا شناخته شد. آمریکا تنها کشوری بود که توانایی چاپ دلار را داشت، اما طبق معاهده برتون وودز متعهد شد تا در صورت تقاضا در هر زمانی در ازای هر دلار معادلش طلا تحویل دهد.
این روند ادامه داشت تا پس از ورود آمریکا در دو جنگ بزرگ، یعنی جنگ های کره و ویتنام. هزینه های این جنگ ها ذخایر طلای آمریکا را به شدت کاهش داد. اعتبار دلار به شدت به خطر افتاد و وضعیت آمریکا معکوس شد، یعنی از بزرگترین بستانکار به بزرگترین بدهکار در جهان تبدیل شد. کار به جایی رسید که سایر دولت های بستانکار می خواستند ذخایر دلار خود را با طلا عوض کنند. آمریکایی ها که بیش از آن توان تحویل طلا نداشتند، تصمیم گرفتند تا پشتوانه طلا را بردارند و به میزان دلخواه دلار بدون پشتوانه چاپ کنند.
اما کسری شدید تراز تجاری آمریکا و حذف پشتوانه طلا به این معنی بود که دلار آمریکا به شدت ارزشش را از دست می داد. اگر به هر دلیل حجم انبوه دلارهایی که آمریکا چاپ کرده بود وارد چرخه اقتصاد آمریکا می شد، اقتصاد آمریکا از هم می پاشید. پس آمریکاییها باید چاره ای می اندیشیدند تا دلارهایی که کشورهای دیگر در اختیار داشتند را جمع آوری کنند. این کار به دو طریق انجام شد. همانطور که قبلا نوشتیم، یکی از این راه ها بازیافت دلارها در بانک مرکزی آمریکا بود، که شرحش مفصل است.
اما راه دیگر از طریق افزایش قیمت نفت بود. افزایش ناگهانی قیمت نفت موجب می شد تا کلیه کشورهای توسعه یافت حجم انبوهی از ذخایر دلار خود را برای خرید نفت هزینه کنند. آمریکا توافقاتی با کشورهای صادر کننده نفت نمود که تضمین می نمود این کشورها فقط از طریق دلار آمریکا نفت خود را معامله کنند. بنابراین منافع آمریکا در آن مقطع ایجاب می کرد تا قیمت نفت به شدت افزایش یابد. به همین دلیل هم بود که دلارهای نفتی ناگهان به سوی ایران سرازیر شدند. شاه ایران با هماهنگی شاه عربستان، عراق و سایر اعضای اوپک قیمت نفت را بالا بردند.
اما در مرحله بعد دلارهایی که از طریق فروش نفت در اختیار کشورهای صادرکننده نفت، از جمله ایران و عراق، قرار می گرفت باید به نوعی در آمریکا بازیافت می شد. از همین رو سیاست بعدی آمریکا صادرات سلاح به این کشورها بود. البته دیگر کشورهای صادر کننده سلاح هم از این وضعیت سود می بردند، اما کارخانجات اسلحه سازی آمریکایی بخصوص نفع زیادی می بردند، و البته با باز گشتن دلارها به آمریکا چرخه بازیابی تکمیل شده و کسری تراز تجاری آمریکا تا حد زیادی جبران می شد.
اما انباشت این حجم از تسلیحات در کشورهای نفت خیز خاورمیانه تهدیدی علیه امنیت اسرائیل بود. بنابراین سیاست بعدی آمریکا شروع جنگ در منطقه غرب آسیا بود. به همین دلیل آمریکاییها به شاه ایران فشار می آوردند تا با عراق وارد جنگ شود، و متقابلا عراق هم به جنگ با ایران ترغیب می شد. لابی صهیونیستی در این قضیه نقش بسزایی داشت، اما کارخانجات اسلحه سازی هم نفع زیادی می بردند.
اما شاه ایران به این جنگ تن نداد و با سیاستی هوشمندانه با عراق به توافق رسید. احتمالا یکی از دلایلی که آمریکاییها بعدا به شاه فشار می آوردند تا فضای سیاسی را باز کند هم می تواند همین بوده باشد، که به شعله ور شدن آتش انقلاب در ایران و سقوط حکومت سلطنتی انجامید. نتیجتا عراق که ایران انقلابی را در موضع ضعف می دید به تحریک آمریکاییها به خاک ایران تجاوز نمود و آمریکاییها به آرزوی خود رسیدند. پس از پایان جنگ ایران و عراق، صدام مجددا از همان سوراخ گزیده شد و با چراغ سبز آمریکاییها کویت را اشغال کرد.
در همن حین، تحولات دیگری در جهان رخ داد. شوروی سوسیالیستی از هم پاشید و جمهوری خلق چین وارد فاز جدیدی از توسعه شد. طی مدت کوتاهی اقتصاد چین به دومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل شد. آمریکاییها می دانستند که چین به زودی به یک رقیب تجاری سرسخت بدل خواهد شد. اما چین یک نقطه ضعف بزرگ داشت، آن هم وابستگی به واردات نفت و انرژی بود. بنابراین سیاست آمریکا در راستای تسلط بر منابع انرژی جهان قرار گرفت. با این کار می توانستند به راحتی از طریق دستکاری قیمت نفت کسری تراز تجاری خود با چین را اصلاح کنند. به همین دلیل آمریکاییها تصمیم گرفتند با نیروی نظامی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را تحت سیطره خود در آورند. یکی از اهداف اصلی ایران بود.
قرار بود اول ایران را اشغال کنند. اما طی یک رزمایش در سال 2002، یکی از ژنرالهای آمریکایی که نقش نیروهای ایرانی را بازی می کرد توانست طرف مقابل که نقش نیروهای آمریکایی را بازی می کرد را شکست سختی بدهد (ژنرالی که نقش ایران را بازی می کرد بعدا اخراج شد!). آمریکایی ها که به نقاط ضعف ناوگان خود در خلیج فارس پی برده بودند تصمیم گرفتند ابتدا عراق را اشغال کنند و بعد به ایران حمله کنند. آمریکاییها خوب می دانستند که حکومت صدام نوعی نیروی بازدارنده در مقابل ایران است و در صورت سقوط صدام قدرت و نفوذ ایران در منطقه به شدت افزایش خواهد یافت. اما از آنجا که برنامه این بود که بلافاصله پس از عراق به ایران حمله کنند، این مساله اهمیت چندانی نداشت.
برخلاف تصور آمریکاییها، اشغال عراق کار ساده ای نبود. حکومت صدام به سرعت سقوط کرد و عراق اشغال شد، اما تلفات نیروهای آمریکایی روز بروز بیشتر می شد. نهایتا در سال 2011 آمریکایی ها از عراق عقب نشینی کردند. در عوض دولت اوباما اعلام کرد سیاست آمریکا "چرخش به سوی شرق" است، به این معنی که آمریکا تمرکز نیروهای نظامی خود را از منطقه خاورمیانه به شرق و جنوب شرقی آسیا انتقال می دهد تا دریای چین و شاهراه های واردات نفت به چین را کنترل کند.
ناگهان داستان "بهار عربی" شروع شد. آمریکاییها از این موضوع استفاده کرده و به سرعت حکومت لیبی را سرنگون کردند. قرار بود همین کار را در سوریه هم بکنند، اما با حمایت ایران و نهایتا ورود روسیه، آمریکاییها در سوریه هم شکست خوردند.
سپس در سال 2016 دونالد ترامپ بر سر کار آمد. کسری شدید موازنه تجاری با چین یکی از مشکلات اصلی بود که ترامپ مطرح کرده بود و سیاست دولت ترامپ اصلاح این کسری تجاری بود. از طرف دیگر ترامپ به شدت مورد نفرت هیئت حاکمه آمریکا بود، بنابراین برای جلب حمایت سیاسی تا جایی که می توانست به لابی صهیونیست باج داد. یکی از این باج ها فشار حداکثری به ایران بود.
تا قبل از آن تقابل آمریکا با ایران به دنبال منافع مشخص آمریکا بود، به همین دلیل اوباما از سیاست "تحریم های هوشمند" استفاده می کرد تا ایران را رام کند. اما در دوره ترامپ منافع صهیونیستها کاملا در سیاست خارجی آمریکا چربید و هدف اصلی نابودی کامل ایران شد، که نتیجه اش تحریمهای حداکثری بودند.
صهیونیست ها و حامیان آمریکایی آنها تصور می کردند با اعمال تحریم های حداکثری حکومت ایران از درون فرو پاشیده و توان کنترل اعتراضات را نخواهد داشت. بنابراین راه برای تجزیه ایران باز می شد و هم منافع اسرائیل که تجزیه ایران به کشورک های ضعیفتر بود تامین می شد، و هم اهداف آمریکا در زمینه کنترل منابع نفت و اصلاح تراز تجاری با چین محقق می شد.
با همین دیدگاه، آمریکاییها که تصور می کردند ایران در موضع ضعف قرار گرفته ترور سردار شهید سلیمانی را در دستور کار قرار دادند. اما موجب انبوه هوادارانی که در عزاداری شرکت کردند آمریکاییها را شوکه کرد و حتی با وجود پاسخ موشکی ایران، آمریکاییها سکوت کردند.
از طرف دیگر سیاست آمریکا در قبال روسیه هم جلوگیری از نزدیک شدن روسیه و اروپا، علی الخصوص آلمان بوده است. روس ها تمایل زیادی به نزدیک شدن به غرب داشتند، اما در اثر فشار آمریکاییها از اروپا فاصله گرفته و در عوض روابط استراژیکی با چین پیدا کرده اند. لذا مرکز ثقل تمام این مسائل در سطح بین المللی جمهوری خلق چین است که همین حالا به دلیل تاثیر عظیمی که پاندمی کورونا در آمریکا داشته، چین به بزرگترین قدرت اقتصادی و صنعتی جهان تبدیل شده است.
منافع مشترک استراتژیک میان چین، روسیه و ایران به تدریج موجب تشکیل اتحادیه جدیدی شده است که سلطه آمریکا بر جهان را به چالش کشیده است. ایران با مشکلات اقتصادی زیادی مواجه است که دلیل اصلی آن وابستگی اقتصادی به غرب است. باید دید بالاخره فشارهای آمریکا موجب فروپاشی کامل اقتصاد ایران می شود، یا برعکس موجب قطع کامل ارتباط اقتصاد ایران با غرب و نتیجتا از میان رفتن این بزرگترین نقطه ضعف ایران خواهد شد.