خبر داغ روز رد صلاحیت چهره های شناخته شده ایست که برای نامزدی انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرده بودند. از جناح تسلیم طلب غربگرا چهره های شاخصی از قبیل علی لاریجانی، اسحق جهانگیری، و مسعود پزشکیان، و از اردوگاه جناح موسوم به «اصولگرا»، افرادی مانند عزت الله ضرغامی و سعید محمد، و همانطور که پیش بینی می شد کلیه اشخاص مرتبط با جریان احمدی نژاد، منجمله شخص محمود احمدی نژاد، رستم قاسمی، و شمس الدین حسینی رد صلاحیت شدند.
لیست نامزدهای نهایی قبل از اعلام رسمی به نحوی در اختیار داوطلبان قرار گرفته بود. لذا با توجه به این نکته، واکنشهایی که از سوی خود داوطلبان رد صلاحیت شده مشاهده می شود جالب توجه است. این واکنشها در چند مجموعه قابل دسته بندی اند:
1- داوطلبان وابسته به جریان تسلیم طلب غربگرا نه تنها انصراف ندادند، بلکه عملکرد شورای نگهبان و بطریق اولی مشروعیت نظام را زیر سوال بردند. بسیار جالب است که محمود احمدی نژاد در این مسیر حتی گوی سبقت را از چهره های شاخص «اصلاح طلب» هم ربود!
2- برخی داوطلبانی که منتسب به جریان موسوم به «اصولگرا» بودند، اما در عمل وابستگی به جریانات دیگر (اصلاح طلب و احمدی نژاد) داشتند، پیش از اعلام رسمی لیست نامزدها خودشان انصراف دادند و حمایت خود از آیت الله رئیسی را اعلام کردند. مانند سردار دهقان (وزیر دفاع روحانی) و رستم قاسمی (وزیر نفت احمدی نژاد). اینها همان افراد «مشکوک» بودند که همیشه مورد سوء ظن نیروهای ملی قرار داشتند. این گروه به درستی تشخیص دادند در صورت باقی ماندن کوچکترین خاطره ای از خود شیرینی هایشان برای جریانات ضد ملی که تا امروز بر کشور حاکم بوده اند، در دولت بعدی بطور کلی از صحنه حذف شده و خانه نشین خواهند شد. لذا این انصراف دادن ها در حقیقت نتیجه تشخیص تغییر جهت جریان باد بود.
3- داوطلبانی که در هویت و ماهیت ملی گرایانه (یا همان انقلابی) آنها هیچ تردیدی وجود نداشت اما صلاحیتشان تایید نشده بود، انصراف ندادند و باقی ماندند. از جمله سعید محمد و فریدون عباسی. تفاوت این دسته با دسته اول در این است که رد صلاحیت اینها نه تنها عملکرد شورای نگهبان را زیر سوال نمی برد، بلکه موجب تقویت مشروعیت و مقبولیت عملکرد این نهاد می شود. در حقیقت اینها باید رد صلاحیت می شدند تا توازنی میان افراد رد صلاحیت شده برقرار شود، لذا اینها ماندند تا خودشان را برای نظام هزینه کنند.
دولت روحانی با همکاری کدخدایان غربی در تدارک برگزاری انتخابات با دو هدفگزاری اساسی بود:
1- در صورت امکان، تَکرار دو دوره قبلی، که به احتمال زیاد از طریق انتخاب علی لاریجانی به ریاست جمهوری محقق می شد.
2- در صورت عدم امکان دسترسی به هدف اول، استفاده از فضای مناظرات و تبلیغات انتخاباتی برای متشنج سازی جامعه و ایجاد آشوب و اغتشاش گسترده در کشور.
جناح تسلیم طلب غربگرا به خوبی می دانست شانس پیروزیش در این انتخابات تقریبا نزدیک به صفر است. بعلاوه این را هم می دانستند که اینبار با شکست در انتخابات بطور کامل از بدنه حاکمیت و نظام حذف خواهند شد. این مطلب دو دلیل عمده داشت:
1- نارضایتی گسترده عمومی از عملکرد فاجعه آمیز دولت روحانی که با حمایت تمام عیار هر دو جریان تسلیم طلب غربگرا، یعنی جریان آیت الله هاشمی و همچنین جریان اصلاح طلبان روی کار آمد، اعتبار و آبروی جناح تسلیم طلب غربگرا را بطور کلی مخدوش کرده است. هم در میان مردم عادی، و هم در حلقه خواص درون حاکمیت.
2- پدرخوانده جریان تسلیم طلب غربگرا با عروج از استخر فرح، پیروان خود را یتیم کرد و امروز هیچ وزنه سنگینی این جریان را رهبری نمی کند. این فقدان هم موجب واگرایی درونی و بروز اختلافات میان نیروهای این جناح شده، و هم حذف آنها از صحنه سیاسی را آسانتر کرده است.
بنابراین نیروهای این جریان چاره ای نمی بینند جز چنگ زدن به ریسمان آمریکایی تا از این طریق کورسوی امیدی برای تضمین زندگی آینده خود بیایند. چه زندگی جمعی، و چه زندگی فردی که نمونه های آن را در بیش از چهارصد فعال سیاسی اصلاح طلبی که پس از شکست فتنه های دوران خاتمی و پس از خاتمی (مانند فتنه 88) به آمریکا و غرب متواری شدند می بینیم.
یک کنیزک یک خری بر خود فکند
از وفور شهوت و فرط گزند
آن خرِ نر را بگان خو کرده بود
خر جماع آدمی پی بُرده بود
...
صاحب دام ابلهان را سر برید
وآن ظریفان را به مجلسها کشید
که از آنها گوشت میآید به کار
وز ظریفان بانگ و نالهٔ زیر و زار
پس کنیزک آمد از اشکاف در
دید خاتون را به مرده زیر خر
گفت ای خاتون احمق این چه بود
گر ترا استاد خود نقشی نمود
ظاهرش دیدی سِرش از تو نهان
اوستا ناگشته بگشادی دکان
از سوی دیگر، سیاست آمریکا همچنان تضعیف و تجزیه ایران است. بنابراین اقداماتی از قبیل تمدید همکاری با آژانس انرژی اتمی تا روز انتخابات، و اعلام تداوم قطع برق تا روز انتخابات، و افزایش جهشی قیمت بسیاری از کالاهای مصرفی اساسی، و اظهارات و اقدامات چالش انگیز دیگر معنا و مفهوم پیدا می کند.
سیاست دولت، سیاست زمین سوخته است. مطابق همان مثل معروفی که می گفت «دیگی که برای من نمی جوشه، بذار سر سگ توش بجوشه».
سعید حجاریان در توئیتی نوشت:
بیانیه اعلام مواضع شورای نگهبان آغاز عملیات اجرایی طرح انتصاب نخستوزیر در لفافه انتخابات ریاست جمهوری است؛ امید آنکه نتیجه این عملیات انطباق مسئولیتها و اختیارات باشد.
حجاریان تصویر درستی را دیده است. هرچند، آن را طوری بیان می کند که بی کفایتی و خیانت های محرز دولت روحانی و دو جریان غربگرای حامی او را تطهیر نماید.
ما هم امیدواریم با یکدست شدن ساختار سیاسی کشور، وطن فروشانی که با عوامفریبی و جذب آرای اکثریت مردم به ریاست جمهوری رسیده و تعمدا کشور را به ویرانی می کشانند نتوانند بی کفایتی و بی لیاقتی و خیانت های خود را به پای رهبری بنویسند که حکم ریاست جمهوری ایشان را تنفیذ نموده.
اقدام شورای نگهبان دو پیامد بزرگ و بسیار مثبت دارد:
اولا، با حذف تمام چهره های جنجالی و چالشگر و هوچیگر از صحنه رقابت انتخابات، برنامه جناح تسلیم طلب غربگرا و حامی دولت روحانی و همسو با غرب در ایجاد تشنج و اغتشاش گسترده در سطح جامعه و کشور را ابتر می گذارد.
ثانیا، از فرصت طلایی که در نتیجه عملکرد مفتضحانه این جریان سیاسی غربگرا ایجاد شده استفاده می کند تا برای اولین بار از زمان ریاست جمهوری آیت الله هاشمی تا امروز، بطور کامل جریان غربگرا و ضد ملی را از صحنه سیاسی و اجرایی کشور حذف کرده و نه تنها ساختار قدرت را یکدست سازد، بلکه نیروهای ملی و همسو با منافع ایران (و نه غرب) را در کشور حاکم نماید.
اخیرا شورای نگهبان در بیانیه ای اعلام کرده بود که «مشارکت حداکثری» مطلوب هست، اما اولویت نیست. این موضعی درست و اصولی است، زیرا هر شهروند عادی کف جامعه قبول دارد که هدف و مطلوب نهایی بهبود اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی در کشور است، نه برگزاری انتخاباتی که با ایجاد دوقطبی ها کاذب شکاف های اجتماعی را عمیقتر کرده و جز هزینه و خسارت حاصل دیگری نداشته باشد.
طبیعتا عده ای این شائبه را تقویت می نمایند که اگر تمام نامزدها از یک جناح سیاسی باشند، انتخابات بی معنا و نمایشی خواهد بود.
در انتخابات آمریکا پس از انتخاب دونالد ترامپ، دموکراتها به دروغ ادعا کردند ترامپ با حمایت روسیه در انتخابات پیروز شده. در نتیجه چهار سال رئیس جمهور منتخب و مستقر را به دادگاه و محاکمه کشاندند.
چرا ما در ایران باید اجازه دهیم یک جریان سیاسی غربگرا و حافظ منافع آمریکا امکان مشارکت در فرایند سیاسی را داشته باشد؟ اینکه عرصه سیاسی را محدود کنیم به نیروهای ملی و غیروابسته یعنی انتخابات درون حزبی؟
مگر همینها دایما به گوش ما نمی خواندند که در ایران احزاب هنوز شکل نگرفته اند و مرثیه سر می دادند که اگر ما هم مانند آمریکا یا فلان کشور اروپایی احزاب جا افتاده و شناخته شده داشتیم چنین می شد و چنان می شد؟! چطور وقتی یک جریان وطن فروش از صحنه سیاسی حذف می شود ناگهان به این نتیجه می رسند طیف وسیع نیروهای سیاسی که خارج از این جریانند همگی متعلق به یک حزب بوده و انتخابات «درون حزبی» شده؟!
زمانی که نخبگان حاکم بر حزب دموکرات آمریکا تصمیم گرفتند برنی سندرز را علیرغم برتری چشمگیرش در تعداد آرای عمومی از صحنه حذف کنند و هیلاری کلینتون را بالا بکشند، کسی نمی گفت مشروعیت نظام سیاسی آمریکا زیر سوال رفته! همه از این صحبت می کردند که حزب دموکرات آمریکا ارزشها و اهدافی برای خود تعریف کرده که بر پایه آن ارزشها لازم بود یک زن رئیس جمهور شود، ولو اینکه اکثریت هوادارنشان برنی سندرز را ترجیح می دادند.
اما به ایران که می رسد، رد صلاحیت اسحق جهانگیری یعنی عدم مشروعیت نظام!
معنای انتخابات آزاد را هم فهمیدیم! یعنی در ایران باید هم انگلیس نماینده داشته باشد، هم آمریکا، هم اسرائیل، و هم عربستان سعودی. اگر امکانش بود یک نفر هم از نیروهای ملی را وارد رقابت می کنیم تا نقش لولو خور خوره را بازی کند و دیگران بگویند اگر به ما رای ندهید این لولو می آید و در خیابانها دیوار می کشد و اینترنت را فیلتر می کند و جلوی دوچرخه سواری بانوان را می گیرد!
اگر انتخابات آزاد این است، همان بهتر که بساطش برچیده شود و هرگز دوباره برقرار نگردد.
زشت زشتست در ولایت شاه
گرگ بر تخت و یوسف اندر چاه
بد شود تن، چو دل تباه شود
ظلمِ لشکر ز جور شاه شود