ما ایرانیان عادت داریم تصور کنیم ارائه خدمات رفاهی از وظایف انکار ناپذیر دولت است، و اگر دولت چنین خدماتی ارائه ندهد یا کیفیت خدماتی که ارائه می دهد قابل قبول نباشد، این به معنی ناکارآمدی دولت است. برای اثبات این مطلب هم معمولا کشورهای غربی را مثال میزنیم، علی الخصوص کشورهای اسکاندیناوی و شمال اروپا مانند سوئد، دانمارک و غیره. اما نگاهی به تاریخچه ارائه خدمات دولت رفاه نکات جالب تری را روشن می نماید.
پیش از هر چیز این نکته را باید در خاطر داشت که اساسا دولت رفاه میراث سوسیالیزم است. تا قبل از ظهور کمونیسم در روسیه شوروی، و متعاقبا قدرت گرفتن جنبش های سوسیالیستی در جوامع غربی، دولت رفاه به این شکل وجود نداشت. نه اینکه بگوییم دولت رفاه همان سوسیالیزم است، بلکه سیاست دولت رفاه پاسخی بود که جوامع سرمایه داری غربی در برابر گسترش جنبش های سوسیالیستی دادند. از آنجا که آرمان سوسیالیست ها عبارت بود از عدالت اجتماعی و رفاه عمومی (بخصوص امکانات رفاهی و معیشتی برای طبقه کارگر) دولت های بورژوایی در جوامع غربی با استفاده از خدمات دولت رفاه تلاش می کردند تا جلوی گسترش و نفوذ سوسیالیست ها و کمونیست ها را بگیرند. به همین دلیل هم از یک طرف تندروهای طرفدار سرمایه داری، دولت رفاه را همان سوسیالیزم (و حتی کومونیسم) می دانند، و از طرف دیگر برخی نحله های تندروی مارکسیستی هم ماهیت دولت رفاه را ارتجاعی و در جهت جلوگیری از انقلاب سوسیالیستی می دانند که برای آنان مانند وعده ظهور منجی در آخرالزمان قداست دارد.
سیاست دولت رفاه پس از جنگ جهانی دوم در اکثر جوامع غربی پیاده شد. از جمله در ایالات متحده آمریکا با اجرای برنامه "معامله جدید" (New Deal) توسط دولت روزولت، خدمات وسیعی از سوی دولت در اختیار طبقه کارگر قرار گرفت. همچنین در نظریه های اقتصادی معمولا سیاست های دولت رفاه را به مکتب اقتصاد کینزی نسبت می دهند (که البته قبلا توضیح دادیم با آرا و اندیشه های واقعی جان مینارد کینز تفاوت های زیادی دارد).
این سیاست تا مدت کوتاهی به نظر کارآمد می آمد. دولت-ملت های غربی موفق شده بودند نوعی اتحاد و اتفاق میان طبقات اجتماعی خود برقرار کنند. سرمایه داران مالیات می دادند، دولت خدمات رفاهی در اختیار طبقه کارگر قرار می داد، و در مقابل کارگران هم از نظام اجتماعی و سیاسی ملی خود حمایت نموده و برای آن خدمت می کردند. تا اینکه جنگ ویتنام شروع شد، و متعاقبا بحرانی اقتصادی هم از راه رسید. تورم قیمت ها، افزایش بیکاری، اعتصابات پی در پی برای افزایش دستمزدها بطوریکه اثرات تورم را خنثی کند، و متقابلا افت بهره وری تولید، کاهش سود سرمایه، از میان رفتن انگیزه بخش خصوصی برای سرمایه گذاری، نتیجتا تعدیل بیشتر نیروی کار، افزایش بیشتر نرخ بیکاری، الخ.
از اینجا به بعد جهان غرب دستخوش تحولات عمیقی شد، از جمله اینکه برای کاهش قدرت اتحادیه های کارگری و مهار طبقه کارگر، جوامع غربی مرزهای خود را به سوی سیل مهاجران و متقاضیان کار و اقامت که از جوامع جهان سوم می آمدند گشودند. از آنجا که مهاجران از جوامعی می آمدند که نسبت به جوامع غربی از سطح رفاه و امکانات رفاهی بسیار پایین تری برخوردار بودند، دیگری نیازی به ارتقای سطح رفاه عمومی نبود.
بنابراین کارویژه دولت رفاه به عنوان ابزاری که طبقه کارگر را راضی نگه می دارد از میان رفت. در مقابل اما دولت رفاه کارویژه جدیدی پیدا نمود. این کارویژه جدید چیزی نیست مگر ایجاد انگیزه برای جذب مهاجران خارجی.
شاهد این مطلب میزان و مقدار خدمات رفاهی است که در کشورهای مختلف غربی ارائه می شود. هر چه کشوری میزان بیشتری متقاضی برای مهاجرت داشته باشد، خدمات رفاهی دولتی در آن جامعه کمتر است. و هرچه کشوری متقاضیان کمتری برای مهاجرت داشته باشد، خدمات رفاهی بیشتری ارائه می دهد تا افراد بیشتری را به مهاجرت ترغیب کند.
به عنوان مثال، کشور ایالات متحده آمریکا بیش از هر کشور غربی دیگری متقاضی مهاجرت دارد. این به دلیل نفوذ و قدرت دستگاه های تبلیغاتی آمریکا است که هنوز "رویای آمریکایی" را در اذهان مردم جهان زنده نگه داشته اند. اما در عمل وضعیت معیشتی و خدمات دولتی در آمریکا یکی از کمترین و بی کیفیت ترینها در کل جوامع توسعه یافته است، به طوری که بسیاری از ساکنان دیگر جوامع غربی پس از سفر به آمریکا وضعیت آن را شبیه به جوامع جهان سوم ارزیابی می کنند. خدمات بیمه عمومی در آمریکا وجود ندارد، و هزینه های بهداشت و درمان یکی از بالاترین هزینه ها در مقایسه با سایر جوامع غربی است.
همچنین با وجود چنین هزینه بالایی، کیفیت خدمات پزشکی در آمریکا بسیار پایین و حقیقتا مشابه جوامع جهان سوم است. همچنین میزان فقر در آمریکا از تمام کشورهای توسعه یافته بیشتر است (با در نظر گرفتن کلیه سیاست های رفاه عمومی).
اگر در خیابان های شهرهای بزرگ آمریکا مانند نیویورک یا شیکاگو قدم زده باشید قطعا متوجه وضع اسف بار آنها شده اید (بگذریم که قدم زدن در این شهرها می تواند بسیار خطرناک باشد و شجاعت زیادی می خواهد).
اما در مقابل کشورهایی که بطور طبیعی جذابیتی برای مهاجرین ندارند، خدمات رفاهی مفصلی در اختیار شهروندان خود قرار می دهند. بعنوان مثال کشورهایی مانند کانادا، سوئد و سایر کشورهای اسکاندیناوی که به دلیل نزدیکی به قطب شمال بیشتر به تبعیدگاه شباهت دارند تا محل زندگی. علاوه بر این کشورهایی که آموختن زبان رایج در آنها برای مهاجرین دشوار است، مانند آلمان.
مقایسه خدمات دولت رفاه میان آلمان و فرانسه هم نتایج جالبی را نشان می دهد. هرچند هر دو کشور خدمات رفاهی به مراتب بهتری نسبت به ایالات متحده ارائه می دهند، اما تردیدی نیست که وضعیت رفاه در آلمان به مراتب بهتر از فرانسه است. با توجه به اینکه فرانسه سابقا دارای مستعمرات وسیعی در سطح جهان بوده است، تعداد مهاجرانی که به زبان فرانسوی مسلط هستند بسیار بیشتر از افرادی است که به زبان آلمانی تسلط دارند.
بنابراین کارویژه جدید دولت رفاه در نظام سرمایه داری نولیبرال حمایت از طبقه کارگر نیست، و قطعا ارتباطی به حقوق بشر و شعارهای مشابه دیگر هم ندارد. مساله اصلی رقابت برای جذب مهاجر است. که البته میزان متقاضیان مهاجرت به آمریکا نشان می دهد که در جذب مهاجرین، عوامل ذهنی بسیار کارآمدتر از عوامل عینی هستند.
از سوی دیگر در جوامع جهان سوم کارویژه دولت رفاه دقیقا معکوس این مطلب است. یعنی بیش از اینکه هدف جذب مهاجر باشد، در دنیای امروز این خدمات در جهت جلوگیری از خروج نیروی کار ارائه می شوند. نتیجتا آن دسته از دولت های جهان سوم که سیاست های منفعلانه تری در مقابل نفوذ دولتهای غربی دارند، طبیعی است که خدمات دولت رفاه در آنها بسیار کمرنگتر است. زیرا هدف نهایی دولت های غربی فراهم کردن شرایط برای ترغیب نیروی کار ماهر به مهاجرت از جوامع جهان سوم به مراکز سرمایه داری است. بارزترین مثالها در این مورد کشورهای آمریکای لاتین مانند مکزیک، کلمبیا و برزیل هستند.
با اینحال حتی آن دسته از جوامع جهان سوم که نوعی استقلال سیاسی نسبی در مقابل نسخه های سیاسی و اقتصادی غربی دارند هم در ارائه خدمات دولت رفاه به شدت محدودیت دارند. این مطلب بدان علت است که خصیصه عمومی اقتصادهای جهان سوم کسری توان عرضه در مقابل میزان تقاضا است. یعنی برخلاف جوامع غربی توسعه یافته که معمولا با مشکل اضافه تولید و مازاد اقتصادی روبرو هستند، جوامع جهان سوم با مشکل کمبود تولید و کسری اقتصادی مواجهند.
لذا برنامه های دولت رفاه در جوامع توسعه یافته موجب جذب مهاجرین از یک سو، و جذب مازاد اقتصادی از سوی دیگر می شود، که این هر دو نهایتا امکان فعال شدن تولید و تداوم چرخه اقتصادی را فراهم می کنند. اما در جوامع جهان سوم هزینه های دولت رفاه موجب از دست رفتن بودجه لازم برای سرمایه گذاری در جهت توسعه زیرساخت ها شده، نتیجتا با جلوگیری از توسعه اقتصادی و اجتماعی زمینه را برای تداوم انگیزه های مهاجرت نیروی کار به جوامع متروپل را فراهم می نماید.
با عنایت به این نکات می توان دریافت که مشکلات اقتصادی ایران امروز هم راه حل آسان ندارند. یا باید با وضع نابسامان موجود ساخت، و یا باید خود را برای یک شوک اقتصادی و دوره ای از افت شدید سطح رفاه عمومی آمادی کنیم. اما این شوک اقتصادی می تواند در دو جهت متفاوت باشد. یک حالت این است که مانند مکزیک و بسیاری دیگر از جوامع آمریکای لاتین بشویم مزرعه تولید نیروی کار برای جوامع غربی. حالت دیگر این است که ارتباط خود را با اقتصاد جهانی، بخصوص جوامع غربی (که در حال حاضر کانون توجه ما هم به سوی غرب است) قطع کنیم و امکان رشد و توسعه صنایع ملی را فراهم کنیم. حالت اول جهتی است که اگر خود را رها کنیم خود به خود به همان سمت خواهیم رفت، که تا کنون نیز در همان مسیر حرکت کرده ایم. اما حالت دوم عزم راسخ ملی همراه با اراده قاطع سیاسی است، که در حال حاضر هیچکدام را نداریم.
و اما نکته آخر اینکه از دو پیش نیاز مطروحه در بالا، یعنی عزم ملی و اراده قاطع سیاسی، مورد اول به کلی منتفی است. علت این امر تغییر بافت جمعیتی ایران بخصوص در دهه های پس از جنگ تحمیلی است. چنین عزمی در هر کجای جهان در طول تاریخ دیده شده، بدون استثنا جوامعی بوده اند که اکثریت جمعیتشان در روستاها زندگی کرده و شیوه زندگی دهقانی داشتند. کشور ما سالها است که از این مرحله عبور کرده و اکثریت جمعیت ایرانیان به شهرنشینی روی آورده اند. به این ترتیب کشش حرکت به سوی احیای اقتصاد ملی در بافت جمعیتی از میان رفته. و یکی از عواملی که اراده سیاسی را هم متزلزل می کند همین نبود کشش در بافت اجتماعی است. ما فرصتی در گذشته داشتیم که تا بفهمیم دنیا دست چه کسی است آن فرصت از دستمان رفت. لذا هر گاه مشاهده کردید هر گروه سیاسی با هر ماهیتی ادعا کردند با این یا آن تغییر در ساختار سیاسی همه چیز معجزه وار درست می شود تردید نکنید که یا شیادانی فرصت طلبند، یا از روی ناآگاهی چنین ادعایی می کنند.
تنها روزنه امید در این جهت پایین افتادن میزان تقاضا در اثر تداوم طولانی مدت تحریم های اقتصادی است. دقیقا به همین دلیل هم دموکراتهای آمریکا با سیاست "تحریم های حداکثری" ترامپ مخالفند و در عوض "تحریم های هوشمند" را توصیه می کنند. زیرا می دانند این احتمال هست که تحریم های حداکثری در دراز مدت ارتباط جامعه ایران را به کلی از اقتصاد جهانی گسسته نماید و زمینه را برای توسعه ملی فراهم کند. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.