ویدیوی کوتاهی از بهرام بیضایی در دسترس هست که در آن می گوید:
شاهنامه را بخوانید. شاهنامه بزرگترین کتاب سیاسیه که تو این مملکت نوشته شده. نشون میده چجوری هر بار یه کسانی میان یه وعده ای میدن برای بهبود جهان، عدالت، چی، چی، چی، نور، روشنایی، فلان، و کم کم این قدرت فاسد میشه، تبدیل میشه به چه گندی! و این تکرار میشه، تکرار میشه، تکرار میشه، و تا الان، اکنون، امروز هم تکرار شده و داره میشه به هر اسمی، به اسم پادشاهی، به اسم جمهوریت، به اسم دین، هر دینی هر شکلی از دین اینجا فاسد شده و نابود شده. میشه خوند اونو، اونجا میشه دید اونو.
البته ما هر چه شاهنامه فردوسی را مرور کردیم و از ابتدا تا انتهای آن را جستجو کردیم، این مطالبی که جناب بیضایی فرمودند را پیدا نکردیم!
هر چند خیلی مطالب و داستان های حکمت آموز و زیبا و جذاب در شاهنامه دیدیم، ولی متاسفانه مطالب مورد اشاره جناب بیضایی آنجا نبود.
کم کم داشتیم نا امید می شدیم و کمی هم شک کرده بودیم که شاید جناب بیضایی خودش شاهنامه را نخوانده یا ما را اسکل گیر آورده و سر کارمان گذاشته!
تا اینکه ناگهان به طور کاملا اتفاقی، به نسخه جدیدی از سروده های حکیم طوس بر خوردیم که با شاهنامه تفاوت دارد و عنوان آن «رانت نامه» است. اینجا بود که متوجه شدیم منظور بهرام بیضایی عزیز در واقع همین رانت نامه فردوسی بوده که به اشتباه آن را شاهنامه خوانده بود.
به همین دلیل چند بیت از کتاب معظم رانت نامه فردوسی را در زیر آوردیم تا موضوع برای خوانندگان کاملا روشن و واضح شود.
به نام خداوند رانت و دلار
کز این برتر اندیشه ناید به کار
خداوند رانت و خداوند چای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند بنزین و مرغ و برَنج
فروزنده برق بی درد و رنج (همان برق یارانه ای)
خِرد گر سخن بر گزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
توانا بود هر که رانتش بود
ز سوبسید دل پیر برنا بود
از این پرده برتر ترجیحی است (ترجیحی منظور همان ارز ترجیحی)
ز هستی مرغ ارزان کافی است
چو رانتی نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
و گر رانت باشد همه زنده ایم
ز غم فارغ و شاد و فرخنده ایم
و گر رانت ما قطع گردانده شاه
به زیر آوریم تخت و تاجش ز گاه
و گر رانت ما رهبری قطع کرد
ز دیکتاتوری بایدش خلع کرد
که ای وای و ای داد و جمله فغان
که مردم را معیشت بگشته غمان
کجا رانت پنهان ببودی مرا؟!
غم مردم بود که سوختی مرا
چو یابم ز شازده یکی آگهی
کنم شهر ایران ز ملا تهی
سپه را یکایک ز لندن بخواند
میان بسته بر جنگ و لشکر براند
یکی نامه بنوشت با گیر و دار
پر از گرز و شمشیر و پر کارزار
که گر رانت ما را دهی بی درنگ
تو رستی ز چنگ و ز کام نهنگ
و گرنه بیارای جنگ مرا
به گردن بپیمای هنگ مرا
فرستاده شد نزد دولت همان
بدادش پیام یکایک سران
چو پیغام بشنید و نامه بخواند
ز کردار خود در شگفتی بماند
چو برخواند نامه سرش خیره شد
جهان پیش چشمش همه تیره شد
ز یک سو سپاه سکولاریان
به کشف حجاب آغُش رایگان
دگر سو صف لشکر ارزشی
نبودی به دلشان گر لرزشی
چنان بود که با میمنه میسره
بگفتند رانت ما بده یکسره
چو دولت بدید آن خروش یلان
هژبران پیل افکن و نام آوران
بر ایشان ببخشید بسیار چیز
درآمدهای نفتی، دلار تند و تیز
پراگند رانت و ارزان کرد ارز
دوباره بشد بودجه پر ز قرض
ز پاستور سوی میرداماد بتاخت
مرکزی بانک را ندایی نواخت
بسیچید چاپ پول را بی درنگ
همان بانکی زیرک و بس زرنگ
فزون گشت پول پایه هزاران کرور (یعنی پایه پولی هزاران کرور همت افزایش یافت)
تورم بیامد چو سیل پر ز زور
خردمند پرسید این کار چیست؟
به حال رعیت بباید گریست
حکیمی به پاسخ بگفتا مرنج
که بنزین باشد و نان و برنج
همان قیمت سال قبل و قبل آن
به از این خواهی چه اندر جهان؟!
دگر گفت پس مرغ ارزان را چه شد؟
همان شاه کالای ایران پس چه شد؟
بگفتا گر نبود این رانت مرغ
چه چیزی بخوردی با حُسن خلق
همین هم که داری زیاد از سر است
و گر هم نخواهی خدا مهتر است
بسی رنج بردم در این سال چِل
که رانت زنده کردم بدین چرب و چِل
پی افکندم از رانت کاخی بلند
که از عقل و منطق نیابد گزند
همه داستانم در او حکمت است
برای خرد پیشگان عبرت است
بدین داستان دُرّه بارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی