اخیرا ویدیویی از زینب موسوی ملقب به «امپراطور کوزکو» منتشر شده که با لودگی های بی مزه و نچسبی مثلا به «شوخی» با شاهنامه فردوسی پرداخته. سطح پایین محتوای ارائه داده شده، آن هم توسط یک فعال درجه هفتم هشتم رسانه ای با برد بسیار محدود مخاطبان، قاعدتا باید موجب نادیده گرفته شدن آن می شد.
لیکن نه تنها این محتوای سخیف نادیده گرفته نشده، بلکه بازنشر و بازتاب بسیار گسترده ای در فضای مجازی ایران پیدا کرده و بسیار فراتر از اینستاگرام و توییتر رفته و به سایت ها و خبرگزاری های داخلی هم کشیده شد.
مطابق معمول واکنش ها به این ویدیو به دو دسته کلی تقسیم می شود. یک دسته آن را محکوم و از آن ابراز انزجار کرده، و دسته دیگر به دفاع از آن برخاسته اند!
کار تا جایی پیش رفته که امروز خبر رسید دادستان تهران علیه زینب موسوی اعلام جرم کرده است... و صد البته باز هم عده ای از این اقدام دادستانی قدردانی کرده و عده دیگری آن را محکوم کرده اند!
این بازتاب گسترده ویدیوی بی سر و ته زینب موسوی و پیگیری آن توسط دادستانی تهران نمی تواند تصادفی یا خودجوش بوده باشد.
به نظر می رسد کارگردانان نمایش های دوقطبی در جامعه ایران پروژه جدیدی تعریف کرده اند که قرار است یک شکاف اجتماعی دیگر حول دو قطبی «ملی گرایی» و «آزادی طلبی» ایجاد نماید.
این رویه جدید انگولک کردن افکار عمومی در موضوع «ملی گرایی» به احتمال قریب به یقین با موضع اخیر رهبری در خصوص گذار به ملی گرایی و جمله معروف «ای ایران بخوان» ارتباط تنگاتنگی دارد.
یعنی از آنجایی که سیاست رهبری گذار از شعارهای تکراری و ارزشی و «انقلابی» به سمت ارزش های ملی و ایرانی است، رانت ها تصمیم گرفته اند برای پوز زنی و سوزاندن دماغ رهبر هم که شده گرایشات و احساسات ملی گرایانه را با دعواهای دو قطبی و لودگی و دهن کجی به لجن بکشند.
این همان سناریو و متودولوژی است که قبلا برای به لجن کشیدن اسلام از آن استفاده کرده بودند و کاملا هم به نتیجه رسیدند. به گونه ای که امروز تصور ملت ایران از اسلام با تصوری که بیست سی سال پیش در همین ایران وجود داشت، یا تصوری که همین حالا در سایر کشورهای اسلامی وجود دارد، زمین تا آسمان متفاوت است.
و حالا نوبت ملی گرایی ایرانی شده که با همان متودولوژی به لجن کشیده شود و همانطوری که ملت شریف و غیور ایران امروز اسلام ستیز ترین ملت جهان شده اند، قرار است به زودی ایران ستیز ترین ملت جهان هم بشویم!
این مطلب بار دیگر چند نکته کلیدی را به ما یادآوری می کند:
1- این تصور که ایران یک کشور دیکتاتوری است و هیچکس بدون اجازه رهبر قادر به هیچ کاری نیست، تصوری کاملا وارونه است.
2- جمهوری اسلامی یک «رژیم» نیست. بلکه نوعی ملوک الطوایف است که برایند قدرت در آن هر لحظه ای به یک سمت می چرخد.
3- این تصور که جمهوری اسلامی یک حکومت «ایدئولوژیک» است کاملا گمراه کننده و نادرست است. شعارهای ایدئولوژیک در ایران فقط و فقط برای خر کردن عوام ترین عوام کاربرد دارد و مبنای مطالبات و تصمیمات و عملکردهای هیچکدام از جریان های سیاسی حتی لحظه ای بر مبنای ارزش های ایدئولوژیک نبوده و نیست.
4- رانت های بزرگ گردانندگان اصلی جریانات سیاسی در ایران هستند و برای تامین و تضمین منافع خود دست به هر کاری می زنند. از به لجن کشیدن اسلام و ایران گرفته تا انفجار بندرعباس و تبانی با اسرائیل و کودتا.
درست مانند دو قطبی حجاب که دو سر داشت و هر دو سر آن به یک جا متصل بودند، دو قطبی له و علیه زینب موسوی هم دو سر دارد و هر دو سر آن به یک جا متصلند.
یعنی آنجا در دعوای حجاب هم ارزشی ها و هم براندازانی که روسری آتش می زدند از یک نقطه تحریک شده بودند و هدف نهایی ایجاد یک آشوب اجتماعی بود و شرایط «اضطراری» و «مقطع حساس کنونی» بود که از طرفی مجوز رانت خواهی و رانت پاشی باشد، و از طرف دیگر امکان قبضه کردن قدرت به بهانه کنترل آشوب را فراهم کند و حاصلش بشود «مجلس انقلابی» امروز.
و اینجا در دعوای «ملی گرایی» در مقابل «آزادی بیان» هم انگیزه های مشابهی وجود دارد.
این دعوا هم مانند دعوای حجاب است و از هر جهت که وارد آن شویم رانت ها برنده می شوند و ما بازنده.