پیشتر نشان دادیم که نظام سرمایه داری غربی چهار دوره تاریخی را طی کرده است:
1- دوران آغازین سرمایه داری: دورانی بود که سرمایه ها ماهیت خرد داشتند و نتیجتا قدرت تا حدود زیادی در سطح جوامع غربی پخش بود.
2- دوران انحصارات ملی: دورانی بود که در اثر فرآیند تمرکز سرمایه، انحصارات بزرگ در سطح ملی شکل گرفته و نتیجتا دولت-ملت های غربی وارد کشمکش و رقابت در سطح ملی شدند. جنگهای جهانی اول و دوم حاصل این کشمکش بودند.
3- دوران انحصارات فراملیتی: دوران پس از جنگ جهانی دوم که آمریکا به عنوان یک دولت-ملت غالب و مقتدر در راس نظام سرمایه داری جهانی قرار گرفت.
4- دوران نولیبرالیسم: مرحله اخیر در سرمایه داری جهانی که از دهه 1970 شروع شد.
چیزی که هم اکنون تا حدود زیادی هنوز با آن درگیر هستیم همین مرحله چهارم است. در سرمایه داری جهانی نولیبرال، نظام سرمایه داری از خصلت ملی عبور کرده و کارویژه دولت-ملت در آن مختل می شود. بطوریکه بسیاری از خصوصیات و خصایص ملی در جوامع غربی از دهه 1970 به اینسو بسیار کمرنگ شده اند. همین پدیده را در جوامع جهان سوم هم می توان مشاهده کرد.
همچنین نشان دادیم که نولیبرالیسم سه رکن اصلی دارد:
1- سیاست جمعیتی در جهت کاهش نرخ باروری: از طریق ترویج فمینیسم، همجنس بازی، تغییر جنسیت، سقط جنین و غیره.
2- افزایش مهاجر پذیری: از طریق باز کردن مرزها به روی نیروی کار و متقاضیان مهاجرت از جهان سوم.
3- شکل گیری طبقه متوسط رانت خوار: از طریق تغییرات در نظام مالی و بانکی و ایجاد تورم در بازار املاک و بورس بوسیله اعطای وام های کلان بانکی.
نهایتا با بررسی جزئیات و جوانب مختلف نظام سرمایه داری جهانی شده نولیبرال، به تصویر زیر می رسیم:
ملاحظه می فرمایید که ساختار طبقاتی در جوامع غربی طوری منظم شده که همه طبقات با منافع هیات حاکمه این جوامع همگرا می شوند.
همچنین مرکزیت نظام سرمایه داری جهانی (یعنی غرب) مانند نوعی میدان مغناطیسی قدرتمند عمل می کند که ساختار اجتماعی و طبقاتی در جوامع جهان سوم را دچار اعوجاج می نماید. برخی اقشار و طبقات اجتماعی (عمدتا تکنوکراتها و قشر متخصص و فنی) گرایش شدیدی به ارزشهای غربی پیدا کرده و با غرب همگرا می شوند. از سوی دیگر بخش دیگری از این جوامع خواهان پیگیری منافع ملی هستند که در تقابل با منافع غرب قرار دارد. نتیجتا این اعوجاج موجب واگرایی در سطح جوامع جهان سوم می شود.
واگرایی افقی میان اقشار مختلف جامعه، منجر به واگرایی عمودی میان هیات حاکمه و بدنه جامعه می شود. یعنی هیات حاکمه در جوامع جهان سوم با هر بخشی از جامعه که همگرا شوند، به دلیل واگرایی آن بخش با سایر بخش های جامعه، الزاما حکومت هم با بخش وسیعی از جامعه واگرا می شود.
اما دانستن این مسایل چه اهمیتی برای کشور ما دارد؟ آیا بهتر نیست بجای پرداختن به این مدلها و نظریات، به اقتصاد کشور بچسبیم و مشکلات اقتصادی را حل کنیم تا سایر مشکلات هم خود بخود حل گردند؟
پاسخ این سوال بسیار ساده است. نادیده گرفتن واقعیات و کیفیات نظام جهانی باعث می شود سیاست هایی در دستور کار قرار گیرد که الزاما در جهت رفع مشکلات نبوده، و برعکس در جهت تشدید این مشکلات باشد.
به عنوان نمونه، وقتی توجه نداشته باشیم نظام سرمایه داری جهانی به گونه ای عمل می کند که جوامع جهان سوم در نقش مزرعه تولید نیروی کار ماهر برای جوامع غربی قرار گیرند، طبیعتا به جای تمرکز بر نیازهای داخلی، انرژی و توان نظام آموزشی کشور را معطوف به تربیت نیروی کاری می کنیم که نهایتا هیچ سودی به حال کشور نداشته، بلکه دغدغه ما می شود "اعزام نیروی کار به خارج برای رفع مشکل بیکاری"!
گشواد منشی زاده (کارشناس روابط کار) به ایلنا میگوید: این واقعیت که توازن در بازار کار ما به هم خورده و تعداد زیادی از افراد بیکار میمانند، غیرقابل کتمان است. برای خروج از این وضعیت باید طرحهایی اجرا کرد که یکی از آنها میتواند همین اعزام نیروی کار به خارج باشد.
او ادامه میدهد: البته این نکته را باید همین ابتدا مشخص کرد که معمولا در ایران وقتی حرف از تبادل نیروی کار میشود، فرستادن کارجویان ایرانی به خارج مد نظر است و نه برعکس آن. البته در گذشته ما وارد کننده نیروی کار بودیم، اما رفته رفته به صادرکننده نیروی کار تبدیل شدیم.
منشی زاده با اشاره به اینکه بهرغم مفید بودن اعزام نیروی کار به خارج، دولتها در این زمینه موفق عمل نکردهاند، عنوان میکند: این نیست که روند مهاجرت شغلی ایرانیان متوقف شده یا حتی کند شده باشد، اما این معمولا خود افراد هستند که اقدام میکنند و بعضا موفق میشوند به عنوان نیروی متخصص به خارج بروند. برخی کشورها مانند کانادا هر ساله فهرست مشاغل مورد نیاز خود را اعلام میکنند و هر کس میتواند اقدام کند و در صورت کسب امتیازات لازم ویزا بگیرد و مهاجرت کند. این متفاوت با آن چیزی است که دولت انجام میدهد و اساسا باید گفت اقدامات دولتی در این زمینه تاثیر زیادی در کاهش بیکاری ندارد.
طبیعی است وقتی برنامه ریزی های کلان کشور در راستای خط مشی های نظام سرمایه داری جهانی نولیبرال صورت پذیرد، اولویت و دغدغه ما این می شود که چطور سهم بیشتری در خدمت رسانی به جوامع غربی ایفا کنیم.
اگر واقعا این سیستم مورد تایید ما باشد، پس حتی حق نداریم از مشکل بیکاری شکایت کنیم. چون بیکاری گسترده یکی از الزامات ایجاد انگیزه برای مهاجرت است. مهاجرت به همان کشورهایی که به دلیل نرخ باروری زیر حد جایگزینی، محتاج به دریافت انبوه مهاجر هستند. اگر مشکل بیکاری ما (و سایر جوامع جهان سوم) حل شود، دیگر انگیزه ای برای مهاجرت وجود نخواهد داشت. آنوقت این جوامع غربی از کجا کارگر وارد کنند؟!
به قول قاآنی:
رسمعاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
ناجوانمردیست چون جانوسیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن
یا اسیر حکم جانان باش یا در بند جان
زشت باشد نوعروسی را دو شوهر داشتن
در شاهنامه فردوسی، در داستان حمله اسکندر به ایران، جانوسیار (یا جانوشیار) و ماهیار دو نفر از سرداران دارا بودند. دارا آخرین پادشاه ایران پیش از سقوط حکومت و کشور به دست اسکندر مقدونی بود، و احتمالا همان داریوش سوم هخامنشی است. بنابراین دارا نماد ایران، و اسکندر نماد غرب است. فردوسی روایت می کند که جانوشیار و ماهیار به طمع قدرت و شوکت در دستگاه امپراطوری اسکندر، به ایران خیانت کرده و دارا را به قتل می رسانند.
درست مانند ایرانیانی که امروز در مقابل غرب به دنبال سیاست "بُرد-بُرد" هستند. اما آیا در نظام نولیبرال چیزی به نام "سیاست برد برد" معنا پیدا می کند؟ یا اینکه این سیاست برد برد مصداق همان "با یک دل دو دلبر داشتن" است؟
رسمعاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
وقتی سیاست برد برد نتیجه اش می شود نابودی میهن، آنجاست که میرسیم به این مطلب که:
ناجوانمردیست چون جانوسیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن
یا اسیر حکم جانان باش یا در بند جان
زشت باشد نوعروسی را دو شوهر داشتن