سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

شیر دره پنجشیر، «شیر در بادیه» یا «شیر در بادیه»؟!

در دانشگاه های فرنگستان با انسان چه می کنند که هر کس گذرش به این دانشگاه ها می افتد به طرز فجیعی ساده لوح و جو گیر و متوهم می شود؟!

احمد مسعود، جوانی که مدت چندانی از سبز شدن پشت لبهایش نمی گذرد، بیشتر عمرش را خارج از افغانستان گذرانده و بخش قابل توجهی از سالهای مختصر زندگی خود را در اروپا سپری کرده، و اخیرا اسلحه دست گرفته بود و قصد داشت از طریق نبرد با نیروهای طالبان، در افغانستان حکومتی بر پایه «مدل سوئیس» برپا کند!

و البته چندان نیازی به نبوغ و اجماع در علوم و بهره هوشی بالا نبود تا بتوانیم حدس بزنیم این جوان خیلی گنده تر از دهانش حرف می زند و قطعا آخر و عاقبتی بهتر از همانهایی که او را در دانشگاه های انگلستان آموزش می دادند نمی تواند داشته باشد.

حکایت احمد مسعود و «مقاومت دره پنجشیر» علیه طالبان، مشابه داستان آن زن و شوهری است که به اتفاق مردی غریبه دور یک آتش نشسته بودند و شوهر متوجه می شود عصمت زنش از پرده برون افتاده و زن حواسش نیست. تلاش می کند به طریقی زن را مطلع کند تا خودش را جمع و جور کند، مرد غریبه که وانمود می کرد چیزی ندیده بطور غیر مستقیم به شوهر زن می گفت «وضع را از این که هست بدتر نکن» و او توجهی نمی کرد و دست آخر باعث شد اتفاقی بیافتد که هم خود و هم زنش بیشتر شرمگین شدند...

پس بحکمِ مباسطت و مخالطتی که در سابق رفته بود، مهمان و برزیگر و کدبانو هرسه بر سرِ تنور نشستند. کدبانو را در محاذاتِ عورت شکافی از سراویل پدید آمد، مهمان دزدیده نگاه میکرد و خاموش می‌بود. شوهر وقوف یافت، اندیشه کرد که اگر بگذارم، مهمان می‌بیند و پردهٔ صیانت دریده شود؛ چوبکی برداشت و آهسته می‌برد تا بر اندامِ او نهد مگر انتباهی یابد. مهمان میدانست، در اثنا حکایت هر وقت ببهانهٔ این عبارت تلقین میکرد که نباید که بترکنی ع، اِیَّاکَ اَعنِی فَاسمَعِی یَا جَارَهٔ ، و شوهر از نکتهٔ سخن غافل. ناگاه سرِ چوب بر موضعِ مخصوص آمد، زن در لرزید و بادی از مخرج رها کرد؛ خجالت حاصل آمد و ندامت بر آن حرکت سود نداشت. این فسانه از بهر آن گفتم تا چارهٔ این کار همه از یک طرف نیندیشی و حکمِ اندیشه بر یک جانب مقصور نگردانی.

شاید اگر احمد مسعود جَوگیر نمی شد و با طناب پوسیده آمریکاییها در چاه نمی رفت و به توصیه جمهوری اسلامی ایران عمل می کرد و از همان ابتدا با طالبان وارد مذاکره می شد، لااقل اندکی اعتبار برایش باقی می ماند که می توانست بر سر میز مذاکره از آن استفاده کند و طالبان را تا حدودی به موضع اعتدال هدایت نماید.

اما وقتی موش مست می شود و برای گربه رجز خوانی می کند مشخص است که سرانجام کارش رسوایی خواهد بود.

ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خُم مِی خروشانا
سر به خُم برنهاد و مِی نوشید
مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو بمیدانا
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام
عفو کن بر من این گناهانا
مست بودم اگر گُهی خوردم
گُه فراوان خورند مستانا

واقعا احمد مسعود با چه منطقی به این نتیجه رسیده بود که می تواند مقابل طالبان مقاومت کند؟ طالبانی که بیست سال تجربه جنگ با بزرگترین ارتش جهان را داشت و در انتها هم غالب شد! طالبانی که پس از خروج آمریکا یکی از برق آساترین فتوحات تاریخ جنگ های نظامی جهان را با تسلط کامل بر افغانستان در کارنامه خود ثبت کرد. طالبانی که با کلاشنیکف و سلاح های سبک انفرادی آمریکا را شکست داده و حالا 84 میلیارد دلار تجهیزات نظامی پیشرفته و سنگین از آمریکاییها به غنیمت گرفته. طالبانی که اقلا یک عقبه 60 میلیون نفری جمعیت هوادار پشت سرش هست. آیا احمد مسعود به پشتوانه مدرک کارشناسی خود در رشته مطالعات جنگ از دانشگاه کینگز لندن می خواست مقابل طالبان قد علم کند؟! انگلیسی ها اگر جنگیدن بلد بودند خودشان در افغانستان آنطور تحقیر نمی شدند. به پشتوانه حمایت نظامی آمریکا می خواست با طالبان بجنگد؟ آمریکاییها اگر توان جنگیدن داشتند هرگز از افغانستان عقب نشینی نمی کردند.

عدم حمایت ایران از احمد مسعود علیه طالبان، یکی از دقیقترین و صحیح ترین تصمیماتی است که در حوزه سیاست خارجی ایران اتخاذ شده است. احمد مسعود اگر سر سوزنی از علم و هنر سیاست بهره برده بود برخلاف رای و نظر ایران موضع گیری نمی کرد. احمد مسعود همان زمانی که از آمریکاییها درخواست کمک کرد تیر خلاص را به شقیقه خود شلیک کرد. چون به این ترتیب هم اعتبار سیاسی خود بعنوان یک مهره مستقل در داخل افغانستان را از دست داد، و هم بطور علنی خود را مقابل منافع ایران در منطقه تعریف نمود.

البته برای کسی که به دنبال پیاده کردن «مدل سوئیس» در افغانستان است چنین درجاتی از ساده لوحی و حماقت نه عجیب است و نه غریب!



عرصه سیاست بطور کلی پیچیده است و در منطقه غرب آسیا بطور اخص پیچیده تر. اما با همه این پیچیدگیها یک قاعده ساده و کلی همیشه و در هر شرایطی صادق است. در عالم سیاست، افراد ساده لوح تاریخ مصرف محدود و کوتاهی دارند و خیلی زود از صحنه حذف می شوند. متقابلا، اگر حضور موثر شخصیت یا موجودیتی در طولانی مدت در صحنه سیاسی دوام پیدا کند، همین تداوم به معنی هوشمندی سیاسی و صحت موضع گیری ها و عملکرد آن شخص یا موجودیت سیاسی است.

رضاشاه یک شخصیت سیاسی شاخص در ایران بود. مشی دیکتاتوری رضاشاه موجب نارضایتی های بسیاری شد، لیکن تا زمانی که مورد غضب متفقین قرار نگرفته بود هیچ نیرویی قادر نبود اقتدار وی را به چالش بکشد.

پس از سقوط رضاشاه، پسرش محمدرضاشاه با تایید انگلیس بر تخت سلطنت نشست. محمدرضاشاه یک جوان ساده لوح و بی تجربه بود که در سوئیس درس خوانده بود. همین خامی و بی تجربگی موجب شد تا در وقایع نهضت ملی شدن صنعت نفت، شاه جوان عملا به مدت کوتاهی از عرصه سیاسی ایران به بیرون پرتاب شود. لیکن با دوپینگ آمریکاییها، محمدرضاشاه مجددا به تاج و تخت خود باز گردانده شد. از آنجا به بعد شاه جوان متحول شد. کوران حوادث و تجربه یک بار رفتن تا مرز سقوط کامل، موجب شد تا محمدرضاشاه شخصیتی پخته تر پیدا کرده و در آداب سیاست به مراتب بیش از گذشته متبحر گردد.

با این وجود، هنوز نقاط ضعفی در شخصیت و عملکرد محمدرضاشاه وجود داشت که موجب شد بر اثر تاثیر پذیری از تلاطمات سیاسی آمریکا، سیاست های داخلی شاه ایران هم تغییر کند و مجددا ایران را با سوئیس اشتباه بگیرد. ژست دموکراسی خواهی و آزادی های سیاسی به سرعت کار دست شاه داد و این بار برای همیشه از عرصه سیاسی به بیرون پرتاب شد.

بعد از انقلاب خیلی ها بودند که دچار توهم «خود سیاستمدار بینی» بودند. از مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر تا عزت الله سحابی و مهدی بازرگان و اعضا و رهبران انواع و اقسام احزاب و گروه های سیاسی ریز و درشت دیگر که همگی در مدت کوتاهی به بیرون از عرصه سیاسی پرتاب شدند.

سیاست با جزم گرایی ذاتا ناسازگار است. موضعگیری های سیاسی یک سیاستمدار حتی اگر با توجه به مجموعه ای از اصول و ارزشها درست و قابل دفاع به نظر برسند، اگر طوری در تقابل با مواضع و سوگیری های دیگر بازیگران عرصه سیاسی قرار گیرند که نهایتا به شکست و حذف آن سیاستمدار (و نتیجتا پایان اثر گذاری وی بر صحنه سیاسی) منتهی شوند، چنین مواضعی از نظرگاه سیاسی با نسیمی که از مخرج احشام صادر می شود تفاوت چندانی نخواهد داشت!

بعنوان مثال، وقتی به سخنان و مصاحبه های ابوالحسن بنی صدر نگاه می کنیم تناقض جالبی در آن مشهود است. از یک طرف این شخص خود را طرفدار آزادی و دموکراسی و مردمسالاری می داند، اما از سوی دیگر مسئولیت تمام اشتباهات و اقدامات شکست خورده خود را بعهده دیگران می اندازد. از یک سو ادعا می کند در مقام فرماندهی کل قوا موثرترین نوع فرماندهی جنگ را ایفا نموده، اما از سوی دیگر تمام نیروهایی که در جنگ با سلحشوری حضور پیدا کردند را خائن و ضد مردمی می داند. شهید صیاد شیرازی را که در خط مقدم با دشمن پنجه در پنجه داشته متهم به بی کفایتی و خیانت می کند، در حالی که خودش خط مقدم که هیچ، حتی وقتی متوجه می شود شهید چمران مقداری مواد منفجره با خود به ساختمان دفتر کارش که در جوار دفتر ریاست جمهوری بود آورده، بر آشفته شده و از ترس جانش چمران را سرزنش می کند! جمهوری اسلامی را سرزنش می کند که چرا مجاهدین خلق را سرکوب کردند، ولی وقتی خودش با ساده لوحی تمام فریب خورده و با مسعود رجوی ائتلاف نمود و پس از مدتی فهمید رجوی عامل صدام شده، باز هم مقصر را خریت و حماقت خودش نمی داند و رجوی را به بی اخلاقی متهم می کند! سیاستمدار ما را ببین که باید تا روز سفر رجوی به بغداد صبر می کرد تا تازه بفهمد رجوی وطن فروش و خائن است!

تحلیل های سیاسی همین شخص را حتی پس از برکناری از ریاست جمهوری تا همین امروز وقتی نگاه می کنیم سراسر پیش بینی های غلط و کج فهمی است. و چنین انسان کودنی چند صباحی رئیس جمهور ایران هم بوده! قسمت تعجب انگیز داستان همین است که چطور چنین شخصی رئیس جمهور ایران شده بود. لیکن اینکه در زمان ریاست او کشور به اوج آشوب و ضعف کشیده شد و نهایتا خود او از صحنه سیاسی برای همیشه حذف شد بهیچ عنوان تعجب آور و غیر طبیعی نیست.

در همین ایران خودمان از این مثالها فراوان می توانیم پیدا کنیم. علی الخصوص که برای بقا در صحنه سیاسی ایران، شخص باید سطح تراز سیاسی به مراتب بالاتری نسبت به سیاستمداران اروپایی و آمریکایی داشته باشد. چون پیچیدگی ها و معماهای سیاسی در جامعه ما بسیار بغرنجتر از جوامع غربی است. چون جامعه ما بسیار واگراتر و پرتنش تر از جوامع غربی است. چون تضادها و شکاف ها و تنش های اجتماعی و فرهنگی و هویتی در جامعه ما بسیار متنوعتر و عریضتر و خشنتر از جوامع غربی است. طبیعی است که وقتی کسی تلاش کند نظریه های سیاسی رایج در سوربون فرانسه و کینگز انگلیس و استنفورد آمریکا را در ایران استفاده کند آخر و عاقبتی بهتر از ابو الحسن بنی صدرها و احمد مسعودها و دیگر امارده و اجانده اپوزیسون برانداز ایران نخواهد داشت.

نکته مضحکتر داستان آنجایی است که احمد مسعود سعی می کرد از اعتبار پدرش که از مجاهدان دوران جنگ با نیروهای شوروی بود استفاده کند. چون «احمد شاه مسعود» شیر دره پنجشیر بوده، حالا پسرش «احمد مسعود» هم خود را شیر دره پنجشیر می داند!

از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
اینیکی شیر است اندر بادیه
آنیکی شیر است اندر بادیه
اینیکی شیر است که آدم می خورد
آنیکی شیر است که آدم می خورد...

در ایران هم هستند کسانی که نسبت خونی را دلیل میراث داری اقتدار سیاسی امام خمینی می دانند، هر چند از آن بزرگوار جز یک نام چیز دیگری ارث نبرده اند.


هدف آمریکاییها بر افروختن آتش جنگ دایمی در افغانستان و سوزاندن ایران و حتی چین و روسیه در این آتش بود. تسلط کامل طالبان بر افغانستان اگر با دیپلماسی هوشمند و حکیمانه ایران همراه باشد، می تواند معادلات را به نفع ایران و به ضرر آمریکا و دیگر دشمنان ایران در منطقه و فرامنطقه تغییر دهد. لذا بر خلاف آنچه بسیاری از خودی ها تحت تاثیر هوچیگری های امپراطوری رسانه ای آمریکا ابراز می نمایند، سقوط سریع دره پنجشیر نه الزاما ایران را در موضع ضعف قرار می دهد و نه خبری بد برای مردم افغانستان است.

افغانستانطالباناحمد مسعودپنجشیرمردمسالاری
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید