سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

فرازی از شکوه فرهنگ شاهنشاهی در شاهنامه


همانطور که قبلا اشاره کردیم، در شاهنامه فردوسی داستان بهرام گور به این صورت نقل شده که پدرش یزدگرد بِزِه گر پادشاهی ظالم و مردم آزار بود و پس از مرگش بهرام گور بعد از یک سری کشمکش ها و داستانها نهایتا بر تخت سلطنت می نشیند و کلاه کیانی را بر سر می نهد.

بهرام شاه پادشاهی بود که اهل بزم و بازی و سرگرمی بود. علی الخصوص در شکار گورخر تبحر خاصی داشت که به همین دلیل به بهرام گور معروف شده بود. همچنین در جایی از شاهنامه اشاره شده که گویا در حرمسرایش بیش از نهصد زن داشته است.

القصه، به دلیل همین بازیگوشی ها اینطور شایع می شود که بهرام پادشاهی خوشگذران و عیاش است و امورات لشکر و سپاه را بکلی فراموش کرده. لذا همین مساله باعث می شود تا دشمنان به فکر تجاوز به خاک ایران بیافتند. خاقان چین از مرزهای شرقی لشکر می کشد و رومیان از مرزهای غربی. اما بهرام شاه با یک استراتژی هوشمندانه شکست سختی به دشمنان می دهد و مرزهای ایران مجددا امن می گردد.

پس از فراغت از تهدید رومیان، بهرام رو به بزرگان و درباریان کرده و سخنان پر شکوهی بیان می کند که یکی از زیباترین قسمت های شاهنامه فردوسی است.

چو از کار رومی بپردخت شاه
دلش گشت پیچان ز کار سپاه

شاه از رفتارهای غارتگری سپاهیان دلگیر شده بود، پس جلسه ای تشکیل می دهد.

بفرمود تا موبد رای‌ زن
بشد با یکی نامدار انجمن

بزرگان و سران کشور را احضار کرد. سپس پاداش و مزد سپاهیان را پرداخت کرد.

ببخشید روی زمین سربسر
ابر پهلوانان پرخاشخر
دِرَم داد و اسپ و نگین و کلاه
گرانمایه را کشور و تاج و گاه

عدالت را برقرار کرد و مجرمان را تنبیه و توبیخ کرد.

پر از راستی کرد یکسر جهان
وزو شادمانه کهان و مهان
هرانکس که بیداد بُد دور کرد
به نادادنِ چیز و گفتار سرد

بعد رو به بزرگان و سران نمود و تاریخ گذشته را مرور کرد:

وزان پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر پاک‌دل بخردان
جهان را ز هرگونه دارید یاد
ز کردار شاهان بیداد و داد
بسی دست شاهان ز بیداد و آز
تهی ماند و هم تن ز آرام و ناز
جهان از بداندیش در بیم بود
دل نیک‌مردان به دو نیم بود
همه دست کرده به کار بدی
کسی را نبد کوشش ایزدی
نبد بر زن و زاده کس پادشا
پر از غم دل مردم پارسا
به هر جای گستردن دست دیو
بریده دل از بیم گیهان خدیو
سر نیکویها و دست بدیست
در دانش و کوشش بخردیست

بعد از یادآوری کردن ظلم پادشاهان ظالم گذشته، تاکید می کند که هر زمان ظلم و ستم در جامعه رواج پیدا کرده مقصر اصلی شخص اول مملکت بوده و خوبی و بدی هر دو حاصل سیاست های حکومت و پادشاه هستند:

همه پاک در گردن پادشاست
که پیدا شود زو همه کژ و راست

این یکی از تفاوت های اصلی نظام پادشاهی و نظام دموکراسی است. در نظام پادشاهی اینطور نیست که هر رئیس دولتی که روی کار می آید تمام مشکلات را به گردن دولت قبلی انداخته و خود را بری از هر مسئولیتی بداند. اینطور نیست که بگویند مردم خودشان ما را انتخاب کردند پس ما هر غلطی کردیم انتخاب مردم بوده و مسئولیت با خود مردم است. اینطور نیست که بگویند فلان کشاورز یا کاسب یا صنعتگر به واسطه آن یک رای که در صندوق انداخته حالا باید مسئولیت تمام کژی ها و راستی های جامعه را بپذیرد. در نظام پادشاهی برخلاف دموکراسی پاسخگویی وجود دارد. اینطور نیست که سران حکومت در دوران خوشی در راس کار باشند و وقتی کشور وارد بحران شد خیلی راحت و شیک استعفا بدهند و بروند در ویلای تعطیلاتی خود استراحت کنند، یا سوار هواپیما بشوند و به بهانه درمان کشور را ترک کنند.

همه پاک در گردن پادشاست
که پیدا شود زو همه کژ و راست
پدر گر به بیداد یازید دست
نبد پاک و دانا و یزدان‌پرست
مدارید کردار او بس شگفت
که روشن دلش رنگ آتش گرفت
ببینید تا جم و کاوس شاه
چه کردند کز دیو جستند راه
پدر همچنان راه ایشان بجست
به آب خرد جان تیره نَشُست
همه زیردستانش پیچان شدند
فراوان ز تُندیش بیجان شدند
کنون رفت و زو نام بَد ماند و بس
همی آفرین او نیابد ز کس

می گوید که پدرش پادشاه ظالمی بود و به همین دلیل کسی به روانش درود نمی فرستد. اما با اینحال خودش به روان پدر درود می فرستد و برایش آرزوی آمرزش می کند:

ز ما باد بر جان او آفرین
مبادا که پیچد روانش ز کین

از اینجا به بعد شیوه پادشاهی خودش را مشخص میکند:

کنون بر نشستم بر گاه اوی
به مینو کشد بی‌گمان راه اوی
همی خواهم از کردگار جهان
که نیرو دهد آشکار و نهان
که با زیردستان مدارا کنیم
ز خاک سیَه مشک سارا کنیم
که با خاک چون جفت گردد تنم
نگیرد ستمدیده‌ای دامنم
شما همچنین چادر راستی
بپوشید شسته دل از کاستی

یاد آوری می کند که هیچ مخلوقی نمی تواند از مرگ بگریزد. صرف نظر از نژاد و شغل، و حتی شیر و اژدها هم روزی می میرند.

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازی و رومی نژاد
به کردار شیرست آهنگ اوی
نپیچد کسی گردن از چنگ اوی
همان شیر درنده را بشکرد
به خواری تن اژدها بسپرد
کجا آن سر و تاج شاهنشهان
کجا آن بزرگان و فرخ مهان
کجا آن سواران گردنکشان
کزیشان نبینم به گیتی نشان
کجا آن پری چهرگان جهان
کزیشان بُدی شاد جان مهان
هرانکس که رخ زیر چادر نهفت
چنان دان که گشتست با خاک جفت
همه دست پاکی و نیکی بریم
جهان را به کردار بد نشمریم

بعد به خدا و تاج و تخت و نژاد و ثروتش قسم می خورد که خطاکاران را به اشد مجازات برساند (بدون کوچکترین واهمه ای از هشتگ اعدام نکنید نویسان):

به یزدان دارنده کو داد فَر
به تاج و به تخت و نژاد و گهر
که گر کارداری به یک مشک خاک
زبان جوید اندر بلند و مغاک
هم‌ آنجا بسوزم به آتش تنش
کنم بر سرِ دار پیراهنش

و اگر شخصی در مُلک پادشاهی او مال باخته شد، ضرر و زیان او را جبران کند:

وگر در گذشته ز شب چند پاس
بدزدد ز درویش دزدی پلاس
به تاوانش دیبا فرستم ز گنج
بشویم دل غمگنان را ز رنج
وگر گوسفندی برند از رمه
به تیره شب و روزگار دمه
یکی اسپ پرمایه تاوان دهم
مبادا که بر وی سپاسی نهم

و جانبازان و فرزندان شهدا را مورد حمایت و تفقد خود قرار دهد:

چو با دشمنم کارزاری بود
وزان جنگ خسته سواری بود
فرستمش یکساله زر و درم
نداریم فرزند او را دژم
ز دادار دارنده یکسر سپاس
که اویست جاوید نیکی‌شناس
به آب و به آتش میازید دست
مگر هیربد مرد آتش‌پرست
مریزید هم خون گاوان ورز
که ننگست در گاو کشتن به مرز
ز پیری مگر گاو بیکار شد
به چشم خداوند خود خوار شد
نباید ز بن کشت گاو زهی
که از مرز بیرون شود فرهی (در واقع ملت را از اصراف و تبذیر بر حذر می دارد که برکت را از مملکت خواهد برد)

توصیه می کند همه از انسانهای دانا و خردمند پیروی کنند و کودکان یتیم را حمایت کنند.

همه رای با مرد دانا زنید
دل کودک بی‌پدر مشکنید

همگان را بر حذر می دارد که مبادا در زمان درگیری و جنگ با دشمنان، فریب خورده و به دنبال خوشگذرانی باشند و مبادا به میهن خیانت کنند:

از اندیشهٔ دیو باشید دور
گَهِ جنگِ دشمن مجویید سور
اگر خواهم از زیردستان خراج
ز دارنده بیزارم و تخت عاج
اگر بدکنش بد پدر یزدگرد
به پاداش آن داد کردیم گرد
همه دل ز کردار او خوش کنید
به آزادی آهنگ آتش کنید
ببخشد مگر کردگارش گناه
ز دوزخ به مینو نمایدش راه

توصیه می کند بگذارید جوانان خوش باشند و شادی کنند، و بر حذر می دارد مبادا مسن تر ها و سالخوردگان بدمستی کنند.

کسی کو جوانست شادی کنید
دل مردمان جوان مشکنید
به پیری به مستی میازید دست
که همواره رسوا بود پیر مست
گنهکار یزدان مباشید هیچ
به پیری به آید به رفتن بسیچ
چو خشنود گردد ز ما کردگار
به هستی غم روز فردا مدار
دل زیردستان به ما شاد باد
سر سرکشان از غم آزاد باد

اطرافیان وقتی سخنان شاه را می شنوند آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرند که به گریه افتاده و سپس با صدای بلند پادشاه را تحسین می کنند. (صحنه ای که به کرات در دهه 1360 می دیدیم)

همه نامداران چو گفتار شاه
شنیدند و کردند نیکو نگاه
همه دیده کردند پیشش پر آب
ازان شاه پردانش و زودیاب
خروشان برو آفرین خواندند
ورا پادشاه زمین خواندند
شاهنامهفرهنگپادشاهیدموکراسیشاهنشاهی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید