یکی از نظریه های معروفی که لیبرالها و طرفداران فمینیسم در عرصه روابط بین الملل ارائه داده و کرارا و موکدا آن را مطرح کرده اند، به این ترتیب است که چون نظام قدرت در جهان مدرن توسط مردان بنا نهاده شده، و از آنجا که مردان بطور طبیعی طرز فکر و خصلت سلطه جو دارند، بنابراین تا زمانی که مردان در راس قدرت باشند جهان همیشه درگیر جنگ های بی پایان خواهد بود. و نتیجتا اگر زنان جای مردان را بگیرند، حس و روحیه مادری زنانه باعث می شود نه تنها برای طرفدارانشان، بلکه برای مخالفان و دشمنانشان هم دلسوز و دلرحم باشند و لذا جنگ و خونریزی در جهان ریشه کن خواهد شد!
احتمالا این نظریه یکی از دلایلی بوده که موجب گردیده بسیاری از وزرای امور خارجه در جهان از میان زنان انتخاب شوند. از جمله سه وزیر امور خارجه آمریکا، یعنی مادلین آلبرایت، زن یهودی که نقش کلیدی در جنگ کوزوو داشت، کاندولیزا رایس که از عناصر دخیل در تهاجم آمریکا به عراق بود، و هیلاری کلینتون که با پیگیری و پافشاری، آمریکا را به جنگ علیه لیبی برانگیخت و با شنیدن خبر کشته شدن معمر قذافی برق خوشحالی از چشمانش پرید و گفت Wow. و بعدها هم در مصاحبه تلویزیونی هنگام بازگویی موقعیت مذکور، آن قهقهه معروفش را سر داد، در حالی که می گفت «ما آمدیم، ما دیدیم، او مُرد! ها ها ها ها...»
معروف است که وقتی دختر امام خمینی با خوشحالی خبر مرگ محمدرضاشاه را به امام داد، ایشان هیچ اعتنایی نکردند و فرمودند «هیچ وقت از خبر فوت کسی خوشحال مشو».
حالا پس از اصلاح امور سیاست خارجی به دست توانای زنان دلسوز و قدرتمند، گویا نوبت به تصدی گری وزارت دفاع و امورات حربی و جنگی رسیده است تا با تدبیر زنانه سر و سامان داده شوند. بطوریکه جُو بایدن برای اولین بار قصد دارد یک زن را به مقام وزارت دفاع آمریکا برگزیند. هواداران نظم نولیبرال غربی هم از حالا مشغول هورا کشیدن برای این اتفاق تاریخی هستند. گفته شده این اقدام بایدن در راستای سیاست تشکیل «کابینه ای متلون» قرار دارد.
قرار نهادن مقامات ارشد نظامی و سیاسی در اختیار مدیران زن، تداوم همان ارزشهای نولیبرال است که معمولا بطور خلاصه با عنوان «تلون و شمول» (Diversity and Inclusion) یاد می شوند.
نظم نولیبرال، مانند هر نظام اجتماعی دیگری، دو وجه و دو رو دارد. یکی پوسته ظاهری که در ذهن عوام الناس متصور می شود. دیگری واقعیت باطنی که در حلقه های خواص و نخبگان قدرت اهمیت پیدا می کند.
همین مطلب در مورد سایر نظام های اجتماعی هم صادق است. بعنوان مثال، پوسته ظاهری نظام جمهوری اسلامی همان شعارهای عدالت خواهی و دفاع از مظلومین جهان و استکبار ستیزی و اسلام گرایی است که در تمام رسانه ها منعکس می شود. اتفاقا جالب است که کلیه رسانه ها، چه داخلی و چه خارجی، چه همسو با نظام و چه معاند و برانداز، همگی جمهوری اسلامی را با همین پوسته ظاهری نمایش می دهند. البته یکی با زبان مثبت، و دیگری با زبان منفی. در باطن اما معادلات بسیار پیچیده ای از انواع و اقسام گرایشات سیاسی و منافع اقتصادی و جناح بندی های اجتماعی است که واقعیت درونی این نظام را تعیین می نماید.
ظاهر همیشه تصویری ساده سازی شده است بطوریکه بدون صرف هزینه و وقت زیاد، بتوان به سادگی آن را حتی به کودن ترین و کم هوش ترین افراد جامعه هم پذیراند. مانند شعار «چهارپا خوب، دو پا بد» که گوسفندان در رُمان معروف جرج اورول (قلعه حیوانات) سر می دادند. لذا در ظاهر، نظام جمهوری اسلامی یک حکومت ایدئولوژیک است که همه چیز در آن بر پایه و اساس باورهای اسلامی است. کارکرد این ظاهر بدین صورت است که به جای صرف وقت و هزینه اضافی، بعنوان مثال خیلی ساده گفته می شود حضور نظامی ما در سوریه در راستای دفاع از حرم است. یا درگیری ما با اسرائیل با هدف آزاد سازی ملت مظلوم فلسطین است. یا درگیری ما با آمریکا به دلیل روحیه استکبار ستیزی و انقلابی ماست. الخ.
در باطن این مسایل آنچنان پیچیده هستند که گاهی انسان از توانایی رهبران سیاسی شگفت زده می شود! چطور ممکن است مسایلی به این پیچیدگی را مقابل دوربین های تلویزیونی یا جمعیت انبوهی از حضار اینطور ساده سازی کنند و حتی یک پوزخند کوچک هم نزنند؟! حتی کمدینهای حرفه ای گاهی اوقات هنگام بازی تمرکزشان را از دست داده و می زنند زیر خنده! شاید به همین دلیل هم هست که روز به روز بازیگران و آکتورهای سینما و تلویزیون بطور فزاینده جذب عالم سیاست می شوند.
نظام نولیبرال هم به همین صورت است. در ظاهر هدف آن گسترش عدالت و برابری در سطح جهان است. حقوق کاملا برابر در همه امور و عرصه ها برای تمام انسانها، از جمله زنان و اقلیتهای جنسیتی (همجنس بازان، تغییر جنسیت دادگان، دو جنسه بازان، دو جنسه ها، بی جنسیت ها، مختلف الجنس ها، جنسیت سیال ها، و غیره). مبارزه با هر گونه نژادپرستی و اختلاط کامل نژادی. و همچنین استعمار ستیزی و صلح طلبی. اینها ظواهر نظام نولیبرال هستند. درست مانند اسلام گرایی و عدالت خواهی که ظاهر نظام جمهوری اسلامی خودمان است. و اتفاقا نظام جمهوری اسلامی ما هم از طریق همین ظواهر است که به سمت و سوی همگرایی با غرب سوق داده شده. جالب است که بسیاری از شعارهای نولیبرالیسم همان شعارهایی هستند که ما از ابتدای انقلاب شنیده ایم. و جالبتر اینکه بسیاری از هموطنان شعارزده ما که حالشان از این شعارهای داخلی بهم می خورد، همین شعارها را وقتی از تریبونهای غربی می شنوند اصلا به ذهنشان خطور نمی کند که اینها هم به همان اندازه حرف مفت هستند که شعارهای داخلی خودمان بود.
باطن نظام نولیبرال نه عدالت خواه است و نه صلح طلب. برعکس، موتور محرک و نیروی پیشرانه نولیبرالیسم بر پایه تداوم نابرابری و بی عدالتی و جنگ افروزی است. باید نیمی از جهان در آتش جنگ و آشوب و قحطی و نابسامانی بسوزد تا همیشه حجم انبوهی از نیروی کار متخصص و ارزان قیمت وجود داشته باشد که از طریق مهاجرت جذب این جوامع مترقی و پیشرو و لیبرال شود. وقتی نیروی کار از طریق دریافت مهاجر تامین شد، دیگر نیازی به تولید مثل و پرورش کودکان نیست. به این ترتیب زنان دیگر «مجبور» نخواهند بود مادر باشند. بلکه زنان هم می توانند به نیروی کار بپیوندند، تا به این ترتیب حجم انبوه دیگری از لشکر کارگران آماده به کار در اختیار کارفرمایان و کمپانی های غربی قرار بگیرد. مادران سابق که حالا تبدیل به کارگر شده اند، دیگر نیازی ندارند مردان زیاده خواه و پر توقعی را تحمل کنند که آنان را به چشم «جنسیت دست دوم» می بینند. بنابراین گرایشات جنسیتی نامتعارف هم قباحت خود را می بازند. زنان می توانند با زنان دیگر وصلت کنند. متقابلا مردان هم می توانند با همجنس خود همبستر شوند. اینهمه آزادی و ترقی، همه به برکت ویرانی همان نیمه جهان است که منبع کارگران مهاجر و ارزان قیمت بوده است.
از طرف دیگر، وقتی قرار شد چنین وضعیتی بصورت یک نظام اجتماعی متداوم در آید، باید جنبه های عینی و ذهنی نولیبرالیسم در تمامی ارکان زندگی جاری گردد. زنان باید بفهمند که در دنیای امروز هیچ تفاوتی میان زن و مرد نیست. هیچ شغلی نباید در انحصار مردان باشد. از کارهای ساده و رده پایین مانند رانندگی کامیون و تریلی یا عضویت در نیروهای نظامی در کسوت سرباز صفر و درجه دار جزء گرفته، تا مقامات ارشد و رده بالا مانند مدیریت عامل در شرکت های بزرگ یا وزارت امور خارجه، یا وزارت دفاع، یا ریاست جمهوری و صدارت و نخست وزیری و فرماندهی کل قوا.
اوج عدالت اجتماعی و برابری خواهی نولیبرالیسم همین است که یک زن می تواند وزیر دفاع یا فرمانده کل قوا باشد. اما همین زنان در کسوت وزارت و ریاست و صدارت، در دفاع از تداوم نظم نولیبرال چاره ای نخواهند داشت مگر اجرای همان سیاست هایی که نیمی از جهان را در ویرانی و آشوب و اغتشاش نگه می دارد. چون اگر غیر از این باشد، اگر زبانم لال واقعا وضعیتی پیش آید که دیگر جنگی در جهان نباشد و از نظر اقتصادی و اجتماعی تمام جهان وضعیت نسبتا مطلوب و کم و بیش متقارنی پیدا کند، در آنصورت اولین اتفاقی که خواهد افتاد قطع جریان مهاجرت انبوه است. وقتی مهاجر نباشد، جوامع مترقی و لیبرال غربی می مانند و طبقه کارگر خودشان. طبقه کارگری که در آنصورت خودش باید از پس ترمیم جمعیت خود بر آید. به این ترتیب زنان غربی دیگر نمی توانند کارگر باشند، بلکه ناچار خواهند بود مجددا به نقش سنتی خود، یعنی مادری باز گردند. پس «پیشرفت و ترقی» جای خود را به «پسرفت و ارتجاع» خواهد داد. و کدام زن «ترقی خواه» و فمینیستی است که حاضر باشد چنین مصیبتی را به سر جوامع غربی وارد آورده و نامش به عنوان خائن به ارزشهای «ترقی خواهانه» در تاریخ ثبت شود؟!
اتفاقا برعکس. مدیران و سیاستمداران فمینیست زن بسیار بیشتر از مردان اسیر شهوت قدرت هستند. و پایگاه اجتماعی اینها هم مشکلی با این مساله ندارند. چه اهمیتی دارد اگر مشتی پاپَتی در ایران و افغانستان و عراق و سوریه در به در و آواره شوند؟ برای زن آمریکاییِ طبقه متوسط این مهم است که بتواند سهمی در جهت «ترقی» جامعه خود داشته باشد. چنین زنی، آزادی های اجتماعی زنان از قبیل فرصت های شغلی برابر، حق سقط جنین، و نمایندگی برابر در هیات حاکمه (همان «کابینه متلون») بسیار پر اهمیت تر از وضعیت غارنشینان ایرانی و عراقی و افغان و غیره است.
و به این ترتیب است که صلح طلبی فمینیست های نولیبرال، تبدیل می شود به «جنگ برای صلح» که حتی برخی زنان ایرانی هم به خاطر آن برنده جایزه صلح نوبل شده اند! پس صلح طلبی یعنی ایجاد مشروعیت برای تجاوزات نظامی آمریکا. صلح طلبی یعنی دعوت به سوی ترک مقاومت و ترغیب به تسلیم و سلطه پذیری. یعنی اجازه بدهیم آمریکا و متحدانش کشور ما و زیرساخت های ما را نابود کنند، و ما هیچ مقاومتی نکنیم تا مبادا خسارت و هزینه ای برای آنها بوجود آید. به جای آمادگی در برابر دفاع، نظم نوین نولیبرالی را بپذیریم و به فکر این باشیم که چطور کار مهاجرت خودمان را درست کنیم. که اگر چنین کنیم، حتی ممکن است جایزه صلح نوبل هم بگیریم.
بر اساس همین خط صلح جویی است که داستان شهید حسین فهمیده را از کتاب های درسی حذف می کنیم. چون نارنجک به کمر بستن و عملیات انتحاری انجام دادن در نظام نولیبرال جهانی کار بسیار زشت و ناپسندی است. ما که خدای نکرده نمی خواهیم فرهنگ داعش را میان جوانانمان ترویج دهیم. کاری نداریم که داعش دست پرورده همین نظام نولیبرال جهانی و بی وطن و جهان وطن بود. و کاری نداریم که شهید فهمیده خونش را نثار خاک میهنش کرد. اینها نکات انحرافی هستند! مساله اصلی این است که در نظم نولیبرال فقط پول است که تعیین کننده است. هر کس بودجه نظامی بیشتری داشت باید در مقابلش سر تعظیم فرود آوریم. چون ما صلح طلبیم، نه جنگ طلب و نه تروریست!
همین خط صلح جویی است که دوگانه مذاکره و مقابله را برجسته کرده و اصرار دارد کلیه ارکان اقتدار ملی را رها کنیم تا حُسن نیتمان برای «جامعه جهانی» و کدخدایش ثابت شود. توان هسته ای و موشکی و سازمان رزم ملی خود را بدهیم به این امید که آمریکاییها مانند آلمان و ژاپن از امنیت ما دفاع خواهند کرد. اطلاعات حساس و حیاتی کشور را دو دستی تقدیم کدخدا کنیم تا هر وقت اراده کردند هر الاغی بتواند سرش را پایین انداخته وارد کشور شود و نفرات و نخبگان کلیدی و دانشمندان طراز اول ما را که برای این کشور و این ملت فعالیت کرده و می کنند ترور کنند.
در نظم نولیبرال، یک دانشمند خوب یک دانشمند مهاجر است. دانشمندی که در ناسا و بِکتِل و یِیلز و آکسفورد و سِرن و امثالهم فعالیت کند. و اگر دانشمند طراز اولی پیدا شد که به جای این قبله گاه های مدرنیته نولیبرال، در کشور خودش بماند و عمرش را وقف توسعه توان علمی و فنی کشور و ملت خودش کند، چنین دانشمندی قطعا باید ترور شود.
زمانی که آمریکاییها به عراق حمله کردند و حکومت بعثی عراق را نابود کردند و شخص صدام حسین را هم اعدام کردند، همین رویه در مورد دانشمندان طراز اول عراقی هم اجرا شد. آنهایی که نظم نولیبرال را پذیرفتند و جذب دانشگاه ها و مراکز علمی و صنعتی آمریکا گشتند، شدند جزئی از جمعیت نخبگان مهاجر و عزیز و حبیب نظام اجتماعی نولیبرال امپریالیستی. اما آنهایی که مهاجرت را نپذیرفتند و در عراق ماندند، همگی به انحاء مختلف ترور شدند. باید ترور می شدند. اولا به این دلیل که عراق هیچ سرمایه انسانی برای بازسازی خود نداشته باشد. دوما برای اینکه درس عبرتی باشد برای سایر نخبگان، تا بفهمند دنیای امروز دنیای نخبگان بی وطن و جهان وطن است و قبله گاه بی وطن ها و جهان وطن ها هم غرب و آمریکا و نیویورک و لس آنجلس است. دوران وطن پرستی و ملی گرایی سپری شده و کسی که قلبش برای میهنش بتپد آخر و عاقبت خوبی نخواهد داشت.
بر خلاف این ادعای مضحک که اگر زنان رهبری حکومت ها و فرماندهی ارتش ها را بدست گیرند، حس مادری و زنانه باعث گسترش صلح و ثبات در جهان می شود، در واقعیت نظام نولیبرالیسم زنان را به خاطر زنانگیشان نمی خواهد. اتفاقا هر آنچه از زنانگی در زنان سراغ داشته ایم در گفتمان لیبرالها با عنوان «کلیشه های جنسیتی» به شدت تقبیح می شود.
در نظم نولیبرال، آن زنی فُضلی و برتر است که بیشتر خصلت های مردانه داشته باشد. تا ثابت کند تسلیم کلیشه های جنسیتی نشده. و متقابلا مردی افضل است که بیشتر زن صفت باشد. زنان مرد صفت و مردان زن صفت هر دو تسهیل کننده کاهش نرخ باروری هستند، که نتیجتا عرصه را برای افزایش پذیرش مهاجران باز می کند. از طرف دیگر اینها پوسترهای آزادی و ترقی فرهنگ غربی هستند. یعنی آنقدر سطح و میزان و شدت آزادی بالا رفته که انسانها حتی در انتخاب جنسیت خود هم مختار هستند! هر چه این فرهنگ بیشتر در جامعه ریشه بدواند، تداوم و بقای نظم نولیبرال هم بیشتر می شود.
و به این ترتیب جنگ های امپریالیستی با جنگ و مبارزه اجتماعی فمینیسم گره خورده و همگرا می شوند. در یک سو جهان سوم و ساختار اجتماعی سنتی و خانواده سنتی و زن سنتی است. در سوی دیگر جوامع غربی و قدرتهای امپریسالیستی و ارتش فمینیست ها و همجنس بازان و مهاجران متلون و مشمول. لذا تعجبی ندارد اگر زنان را در کسوت وزرای دفاع و جنگ و روسای جمهور و نخست وزیران و صدر اعظم ها می بینیم.