ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۰ دقیقه·۸ ماه پیش

قدرت در ایران دست چه کسی است؟!

روایت رسمی تمام رسانه ها، اعم از رسانه های داخلی یا خارجی، و رسانه های موافق یا مخالف، و رسانه های به اصطلاح «انقلابی» یا رسانه های «ضد انقلاب»، این است که در ایران دو موجودیت در مقابل هم وجود دارند:

1- حکومت

2- مردم

یعنی یک طرف یک حکومت یکدست و یکپارچه و منسجم و در طرف دیگر یک مردم یکدست و یکپارچه با مطالبات مشخص و همگن قرار دارد.

این روایت ساده انگارانه از بسیاری جهات با واقعیت موجود در ایران ناسازگار است.

اولا، حکومت ایران، یعنی نظام جمهوری اسلامی، به هیچ وجه یکدست و یکپارچه نیست و مملو از تضادهای درونی است.

ثانیا، مردم ایران هم به هیچ وجه یکدست و یکپارچه نیستند و جامعه ایران حاوی انواع و اقسام شکاف های فعال اجتماعی است و اقشار مختلف آن مطالبات و منافعی کاملا متضاد و متنافر دارند.

ثالثا، حکومت ایران به هیچ جدا از مردم ایران نیست و تضادهای درونی نظام جمهوری اسلامی بازتاب تضادها و شکاف های درون جامعه ایران است.

لیکن نکته جالب اینجاست که تمام نیروهای سیاسی علیرغم تمامی تضادهایی که با هم دارند، همگی در ارائه این تصویر ذهنی ساده انگارانه و کودکانه و دروغ، با هم متفق القول و هم کلمه هستند!

سوال اینجاست که چطور آن کثرت و تضاد به این وحدت و هم کلامی عجیب منتهی شده؟!




اگر از موضع نیروها و قبایل و گروهک های سیاسی بیرون و معاند نظام نگاه کنیم، کاملا قابل درک است که چرا تلاش می کنند مخاطب خود را فریب داده و این باور را در او ایجاد کنند که نظام جمهوری اسلامی یک رژیم دیکتاتوری خشن و ضد مردمی است که هیچ وظیفه و خاصیت و کارایی ندارد مگر مردم آزاری!!

اما سوال اینجاست که چرا حتی نیروها و رسانه های به اصطلاح «انقلابی» داخلی و همسو با نظام هم دقیقا همین تصویر کودکانه را، هر چند با کلماتی مثبت، به مخاطبان خود ارائه می کنند؟ چرا ترجیح نمی دهند با صراحت از تضادهای درونی جامعه ایران صحبت کنند؟ چرا تمام تلاش خود را می کنند تا کسی متوجه واقعیتی که فهم آن چندان هم پیچیده نیست نشود؟

نگاه از زاویه ای دیگر دقیقا همین پرسش را تقویت می کند.

بسیاری از معضلات اجتماعی در ایران هست که به سادگی قابل حل بوده و گویا عمدی در کار است تا این معضلات هرگز حل نشوند و مانند زخمی باز باقی بمانند و چرک و خونریزی داشته باشند.

یک نمونه بسیار دم دستی آن همین مساله حجاب است که لااقل دو دهه است یک موضوع بسیار بحث انگیز در فضای سیاسی و اجتماعی و رسانه ای ما بوده و حتی بهانه اصلی و مرکزی برای راه اندازی و کارگردانی اغتشاشات پاییز 1401 هم بود. یعنی واقعا باور کنیم حکومتی که قدرت شکست دادن راهبردهای کلان بزرگترین ابرقدرت جهان در منطقه را داشته عاجز از حل مساله ای به این اندازه پیش پا افتاده است؟!

بالاخره از نگاه این حکومت، یا حجاب اجباری است یا اختیاری. اگر اجباری است که باید مانند دو دهه اول انقلاب با قاطعیت آن را به همه تحمیل نماید. و اگر اختیاری است که باید بساط این دعوا ها و مسخره بازی های بی پایانی که درباره این مساله وجود دارد جمع شود.

وقتی نه اولی اتفاق می افتد و نه دومی، مشخص است که وضعیت مطلوب همین وضعیت نه این و نه آن کنونی است. یعنی مقصود اصلی زنده نگه داشتن این تنش اجتماعی و سیاسی است. اما چرا؟ چه کسی یا چه کسانی از این تنش سود می برند؟

مجددا اگر از نگاه طفیلی های مواجب بگیر اسرائیل و آمریکا و غیره نگاه کنیم، کاملا قابل درک است که چرا و چگونه از این تنش ها سود می برند.

اما اگر از نگاه هواداران و نیروهای درونی نظام و «انقلابی ها» و ارزشیون و غیره نگاه کنیم، معما هنوز حل نشده.




کلید حل این معما در این نکته بسیار اساسی نهفته است که نظام جمهوری اسلامی، علی الخصوص در زمان کنونی، به هیچ عنوان یک حکومت دیکتاتوری منسجم و متمرکز نیست.

قدرت درون نظام جمهوری اسلامی کاملا پخش و غیر متمرکز است. رهبری کنونی نظام جمهوری اسلامی، به سیاق اکثر پادشاهان و شاهنشاهان گذشته، بیش از آنکه مانند یک دیکتاتور اراده و نظر و خواست خود را به جامعه و نهادهای حکومتی تحمیل نماید، به عنوان یک نهاد تجمیع کننده برایند نیروها و مطالبات سیاسی عمل می نماید.

در سال های گذشته بارها اتفاق افتاده که رهبری نسبت به تصمیم یا سیاست بخصوصی ابراز ناخشنودی نموده، ولی آن سیاست به هر حال با اذن و اجازه رهبری در دستور کار قرار گرفته.

چرا علیرغم اختیارات فراقانونی که قانون اساسی جمهوری اسلامی در اختیار رهبری گذاشته، باز هم رهبری در بسیاری موارد قادر به تحمیل اراده خود به سایر نهادها و جامعه نیست؟

علت آن واضح است. تحمیل کردن تصمیمات تنها با استناد به اختیارات قانونی میسر نیست. بلکه محتاج به ابزارهای قدرت و اقتدار و فشار هم هست.

کارامدترین ابزار قدرت در اختیار رهبری، جایگاه فرماندهی کل قوا است. یعنی تسلط بر قوای نظامی.

قوای نظامی در ایران شامل دو سازمان نظامی است که عبارتند از ارتش و سپاه.

ساختار و سازماندهی ارتش جمهوری اسلامی، یادگار ارتش شاهنشاهی است که کاملا سلسله مراتبی و بالا به پایین عمل می کند. یعنی ارتش قادر به ورود به عرصه سیاسی نیست و فقط فرامین را اجرا می کند.

اما سپاه ساختار و سازماندهی متفاوتی دارد. ساختار سلسله مراتبی در سپاه بسیار نامنظم بوده و کیش شخصیت فرماندهان مختلف در بسیاری موارد از جایگاه سازمانی و رسمی آنها می تواند مهم تر باشد.

لذا قدرت در سپاه پاسداران پخش و نامتمرکز تعریف شده. همچنین بر خلاف ارتش، فرماندهان سپاه در عرصه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی فعال و حاضرند. به همین دلیل جایگاه و نفوذ و اهمیت سپاه به عنوان یک نیروی نظامی که صاحب نفوذ در سایر حوزه ها هم هست، بسیار بالاتر از ارتش است.

دقیقا از همینجاست که می توانیم تصویر جدیدی از معادلات قدرت در ایران را ببینیم. ماهیت سپاه تمرکز گرا نیست، بلکه تمرگز گریز است.

بسیاری از فرماندهان سپاه از طریق تمرگز زدایی از قدرت، آزادی عمل و قدرت مانور بیشتری پیدا می کنند.

برای فهمیدن این مطلب، فرض کنیم ایران واقعا یک کشور دیکتاتوری بوده و رهبری در راس این نظام دیکتاتوری و صاحب قدرت مطلق باشد. در چنین شرایطی، هیچکس حق توهین به رهبری را نداشته و هر گونه توهین به رهبری با مجازات بسیار تند و شدیدی پاسخ داده خواهد شد. لذا اگر روزی رهبری تصمیم بگیرد فرمانی صادر کند که مورد تایید برخی فرماندهان سپاه نیست، این فرماندهان به سادگی می توانند توسط بازرسی سپاه حذف شوند. حتی اگر بدنه سپاه قصد مقاومت در برابر فرمان رهبری را داشته باشد، رهبری می تواند با اتکا به ارتش، شورشیان سپاه را سرکوب نماید.

حال وضعیت دیکتاتوری که در بالا ذکر شد را با وضعیت کنونی مملکت مقایسه کنیم.

روزی نیست که فحش و ناسزا به رهبری در انواع رسانه هایی که چشم و گوش مردم عوام و خواص را در اختیار دارند تکرار نشود. گزاره های مملو از توهین و تمسخر در توصیف رهبری نظام به اندازه ای تکرار شده که حتی اکثر نیروهای درون نظام هم اعتبار و آبرویی برای رهبری قایل نیستند. این ارادت ویژه را می توان از اظهار نظرها و کنایه های گاه و بیگاه بسیاری از مسئولین که در عرصه های عمومی و خصوصی بیان می کنند فهمید.

حال تصور کنید رهبری بخواهد فرمانی صادر کند که مورد تایید بخشی از فرماندهان سپاه نیست. آیا چنین رهبری بی حیثیتی قادر به حذف آن فرماندهان از ساختار غیر متمرکز و مبتنی بر شیخ و مرید در سپاه هست؟ آیا ارتش جمهوری اسلامی به فرمان چنین رهبری بی حیثیتی حاضر به درگیری با نیروی نظامی قدرتمندی مانند سپاه هست؟!

البته که نه! و نکته دقیقا همینجاست که رهبری باید بی حیثیت شود تا آزادی و عمل و خودمختاری جزیره های قدرت تضمین گردد.

البته این جزیره های قدرت محدود به سپاه نیست و در سایر نهادها و ارکان کشور هم دقیقا مشابه همین وضعیت هست. اما وقتی وضعیت سپاه به عنوان موثرترین اهرم اقتدار رهبری این باشد، تکلیف بقیه هم مشخص خواهد بود.




با نگاه سطحی اینطور تصور می شود که «این رژیم» قادر به مقابله با «مردم» نیست و اگر چه خیلی تلاش می کند به «مردم» زور بگوید، اما با مقاومت «مردم» مواجه شده و ناچار به عقب نشینی می شود!!

مخاطب عام از اینکه چنین هندوانه ای زیر بغلش گذاشته شود و احساس کند در یک کشمکش علیه رژیم سرکوبگر توانسته استوار و پایدار بایستد، بسیار محظوظ شده و کیف می کند!

اما نگاهی عمیقتر حکایت از این دارد که هر فحش و ناسزایی که علیه رهبری و نظام حکومتی ایران در فضای رسانه ای و اجتماعی مطرح می شود، در راستای تحقق و محافظت از منافع و نفوذ صاحبان رانت درون همین نظام عمل می کند.

قطعا بخشی از فرماندهان سپاه ارادتی خالصانه به رهبری و نظام و کشور دارند. سردار شهید سلیمانی یکی از همین دسته بود.

اما سپاه یکدست نیست. بخش دیگری از بدنه سپاه هست که دیدگاهی کاملا متضاد و متفاوت با دسته اول دارد. و شاید دقیقتر باشد بگوییم بخش های دیگری که هر کدام منافع خاص خود را دنبال می کنند. چون ساختار سپاه تمرکز گریز است.

به یاد می آوریم زمانی را که فرمانده اسبق سپاه در دوران جنگ، جناب آقای سردار سرلشکر دکتر محسن رضایی، در اظهار نظر عجیبی فرموده بودند که عملیات رمضان یک عملیات فریب بوده و ما آن همه شهید دادیم فقط برای اینکه دشمن را فریب بدهیم. و بعد مجری معروف برنامه «حالا خورشید» از ایشان دعوت کرد برای توضیح این اظهار نظر عجیب به صدا و سیما بروند، و بعد حاج قاسم سلیمانی از طریق تماس تلفنی با لحنی دلخور و عصبانی مطالبی گفت که چندان مورد پسند جناب محسن رضایی نبود.

و مدتی بعد سردار سلیمانی توسط آمریکاییها ترور شد!

و همچنان هم هر از گاهی خبر شهادت برخی فرماندهان ارشد و عالیرتبه سپاه را در سوریه می شنویم.

سپاه چنین پدیده نامتقارنی است. فرماندهانی دارد که در خط مقدم می جنگند و شهید می شوند. و همچنین فرماندهانی دارد که هیچ وقت شهید نمی شوند!

اینکه آیا میان شهادت دسته اول و عدم شهادت دسته دوم و دعواهای سیاسی داخلی ارتباطی هست یا نه، الله اعلم.

ولی در ایران معمولا بیش از آنکه قدرت های خارجی عوامل داخلی را در راستای منافع خود به کار بگیرند، نیروهای داخلی بر قدرت های خارجی سوار می شوند تا به منافع خود برسند.

علی الخصوص در شرایطی که مملکت صاحب نداشته باشد، یعنی یک اقتدار مرکزی که اعتبار و توان به خط کردن سایرین و مواخذه نمودن مسئولین را داشته باشد در کار نباشد، سواری گرفتن از قدرت های خارجی هیچ هزینه ای نخواهد داشت.

اتفاقا اگر یک حاج قاسمی هم پیدا شود که اعتبار و آبرویش بیش از حد زیاد شده باشد و بتواند طوری صحبت کند که فرمانده اسبق سپاه جلوی دوربین زنده تلویزیون با آن فضاحت و کاملا تابلو، ادای گریه کردن در آورد، نباید تعجب کرد از اینکه به طور کاملا اتفاقی این شخصیت محبوب و فرهمند توسط آمریکاییها ترور شود. این ترور خیلی مشکلات را حل کرد و خیلی ها پس از آن نفس راحتی کشیدند.

بله، در سپاه سردار سلامی ها و حاجی زاده ها و دیگران هم هستند که در ارادت و وفاداری آنها به رهبری و نظام و میهن تردیدی نیست. اما هیچکدام از اینها برشی را که سردار سلیمانی داشت ندارند. و ای بسا بسیاری از فرماندهانی که در سوریه شهید می شوند هم باید شهید شوند تا دایره نیروهای وفادار به فرماندهان کنونی تنگ تر شود و تعادل قدرت در نهاد سپاه به گونه ای برقرار شود که امکان ظهور یک «دیکتاتوری خونخوار» منتفی گردد!!




سیاست یعنی هنر استفاده از نیروی دیگران در راستای منافع خود. کسانی که از ناسزاگویی های عوام علیه نظام در راستای تحقق اهداف سیاسی خود درون همان نظام که اتفاقا بخشی از اساسی ترین ارکان آن را هم در اختیار دارند استفاده می کنند، صاحبان هنر سیاست ورزی هستند.

در شرایطی که چیزی به اسم منافع ملی به طور شفاف تعریف نشده، و تضاد منافع همه جا هر گونه نگاه بلند مدت را منتفی کرده و همه، از کارمند و کارگر جزء و کشاورز و کاسب گرفته تا تجار عمده و مدیران صنایع و وکیل و وزیر، به دنبال تحقق منافع کوتاه مدت خود هستند، نمی شود کسی را برای استفاده از چنین هنر سیاست ورزی سرزنش کرد.

ولی کسانی که قایل به شعور «مردم» و عوام هستند، بد نیست بدانند ناسزاگویی هایشان علیه حکومت در راستای تحقق منافع چه کسانی عمل می نماید. حکایت تف سر بالا و جماعتی که هر بار تف بر صورتشان فرود می آید، به منظور اعتراض بار دیگر در جهت مسیری که تف از آنجا بر صورتشان فرود آمده یک تف دیگر پرتاب می کنند!

سیاسی اجتماعیقدرتحکومت دیکتاتوریدموکراسیآزادی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید