وقتی در سال 92 حسن روحانی که به وضوح چهره ای غربگرا بود در انتخابات پیروز شد، این تصور وجود داشت که نوعی تضاد درون نظام وجود داشته و حسن روحانی که آن زمان کمتر شناخته شده بود با حمایت چهره های قدرتمندی مانند آیت الله هاشمی و سید محمد خاتمی موفق شده است چهره های اصولگرای نزدیک به رهبری مانند سعید جلیلی یا علی اکبر ولایتی یا قالیباف را شکست دهد.
اما زمانی که دولت غربگرای حسن روحانی با شعار مذاکره و عادی سازی روابط با غرب روی کار آمد، بحران معروف به بهار عربی در منطقه شروع شده و موج آن در غالب ظهور داعش به سوریه و عراق هم رسیده بود. آن زمان به سختی می شد روی کار آمدن دولت غربگرای روحانی را به ظهور داعش و بالا گرفتن تنش نظامی بین ایران و آمریکا در منطقه ربط داد. ظاهر مطلب بیشتر حاکی از واکنش افکار عمومی در ایران به فشارهای ناشی از تحریم های آمریکا علیه ایران بود.
در طول دو دوره دولت روحانی، یک دوگانگی عجیب در رفتار نظام جمهوری اسلامی در منطقه دیده می شد. از یک طرف در عرصه نظامی عملا ایران در سوریه و عراق با نیروهای نیابتی و حتی غیر نیابتی آمریکا گلاویز بود، و از طرف دیگر حسن روحانی و محمد جواد ظریف و تیم مذاکره کنندگان ایرانی مشغول مذاکرات برجام و قدم زدن با وزیر خارجه آمریکا در سوئیس و انداختن عکس یادگاری با خانم موگرینی و دیگر اقدامات «اعتمادساز» در مقابل آمریکا بودند.
اکنون وقتی به گذشته می نگریم، در تصویر کلان مشاهده می کنیم که ایران در حوزه هسته ای امتیازات بسیاری به آمریکا و غرب داد، لیکن در حوزه ژئوپلیتیک و نظامی به تمامی اهداف مورد نظر خود در منطقه رسید.
یعنی حتی علیرغم مداخله نظامی مستقیم آمریکا در سوریه، نه تنها حکومت بشار اسد که مورد حمایت ایران بود سقوط نکرد، بلکه تسلط نظامی ایران بر کل منطقه عراق و سوریه بیش از قبل مستحکم گردید. اهمیت موضع ایران در سوریه زمانی بیشتر می شود که توجه داشته باشیم حتی روسیه و چین که در جریان حمله آمریکا به افغانستان و عراق و لیبی سکوت کرده بودند، با مشاهده مداخله نظامی ایران در سوریه مجاب شد موضع فعالتری در برابر آمریکا اتخاذ نموده و حتی روسیه برای اولین بار در سوریه دست به اسلحه برده و وارد تنها کارزار نظامی فراتر از مرزهای خود شد.
عده ای این دوگانگی را ناشی از اقتدار و عملکرد درست بخش نظامی و در عین حال بی لیاقتی و بی کفایتی دولت روحانی تعبیر نموده اند. لیکن این احتمال هم هست که عملکرد دولت روحانی در خصوص نرمش تسلیم گونه در برابر آمریکا کاملا همسو با بخش نظامی و برای چرب کردن و راحت تر جا انداختن میخ بازوی نظامی ایران در منطقه (البته از مسیر پاچه ایالات متحده) بوده باشد.
در اواسط نیمه دوم سال 1402 آتش جنگ غزه شعله ور شد. تصاعد تنش بین ایران و اسرائیل در شرایطی شتاب می گرفت که دولت ابراهیم رئیسی در ایران با شعار «نگاه به شرق» و در واکنش به خارج شدن آمریکا از توافق برجام بر سر کار بود. کار به جایی رسید که در پاسخ به حمله مستقیم اسرائیل به سفارت ایران در دمشق سوریه، ایران ناچار به پاسخ نظامی مستقیم و موشکباران اسرائیل گردید.
پیش از عملیات وعده صادق، چند نوبت عملیات های تروریستی علیه ایران در داخل و خارج خاک ایران رخ داده بود که در همه موارد ایران سعی کرده بود یا قضیه را زیر سبیلی در کرده یا طوری پاسخ دهد که موجب درگیری مستقیم نشود. به عنوان مثال حمله های موشکی ایران به مناطقی در سوریه، عراق، و حتی پاکستان صورت گرفت که همگی در پاسخ به اسرائیل بود!!
لیکن پس از عملیات وعده صادق به وضوح شکل عملکرد ایران و تحولات منطقه وارد فاز جدیدی شد.
دقیقا همزمان با عملیات وعده صادق (حمله مستقیم ایران به اسرائیل برای اولین بار در تاریخ)، ناگهان به طرز بسیار سوال برانگیزی گشت ارشاد در ایران و در قالب «طرح نور» احیا شد. آن هم گشت ارشادی که در ظاهر قرار بود با بی حجابی مقابله کند، اما عملا چندان کاری به زنان و دختران بی حجاب نداشت و بیشتر به دنبال نمایش اقتدار پلیس بود.
مدت کوتاهی پس از آن سید ابراهیم رئیسی (رئیس جمهور انقلابی و اصطلاحا «شرق گرا») سقوط کرد.
مسعود پزشکیان (حفظه الله) با اشاره مستقیم مقام معظم رهبری برای شرکت در انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری تایید صلاحیت شد. پس از آن هم با حمایت آشکار رهبری و سپاه، دولت غربگرای مسعود پزشکیان با شعار مذاکره و تنش زدایی با غرب و احیای برجام و آشتی با «دنیا» (یعنی آمریکا) روی کار آمد.
و اندکی پس از روی کار آمدن دولت پزشکیان، شاهد بالا گرفتن تنش در عرصه نظامی بین حزب الله (با حمایت ایران) و اسرائیل (با حمایت آمریکا) هستیم.
گویا تاریخ در حال تکرار شدن است.
دولت پزشکیان مانند دولت روحانی به آمریکاییها پیشنهاد می دهد در ازای تنش زدایی با غرب، ایران حاضر است برنامه هسته ای خود را متوقف نماید و به تمام تعهدات دوران برجام باز گردد.
در عین حال در عرصه نظامی و ژئوپلیتیک، ایران در حال فرستادن فرزند عقب افتاده و عزیز دردانه آمریکا به قعر باتلاق فنا است!
گویا تدبیر تصمیم سازان ایران، بالاخص مقام معظم رهبری، به این ترتیب است که اولا با مطرح کردن مذاکرات با غرب از میزان فشار بر میدان نظامی کاسته شود تا مجال بیشتری برای پیشروی و برتری نظامی ایران و متحدانش فراهم گردد. و از طرف دیگر پیشروی ها و پیروزی های نظامی ایران و متحدانش از طریق فضای مذاکره و آشتی جویی تلطیف شود تا واکنش طرف مقابل محدودتر و کنترل شده تر باشد.
جالب است که سخنگوی آمریکا در واکنش به اظهارات مسعود پزشکیان در خصوص قصد ایران به مذاکره و آشتی با آمریکا، تاکید داشت که آمریکا تنها عملکرد ایران را مشاهده خواهد کرد و کاری به اظهارات رئیس جمهور و مقامات ندارد!
گویا آمریکاییها می گویند همان بار قبل که با توافق برجام سوریه و عراق را صاحب شدید کافیست و این بار آمریکا گول ایرانی های سیّاس را نخواهد خورد!!
و البته پیام ایران به آمریکا این است که اگر بار قبلی از توافق برجام خارج نمی شدید و به جای عادی سازی روابط ایران و اسرائیل، به سراغ پیمان ابراهیم و عادی سازی روابط اعراب و اسرائیل نمی رفتید، امروز مجبور نبودید شاهد غرق شدن اسرائیل در باتلاقی که ایران برای آن ایجاد کرده باشید.
از اینجا چند مطلب قابل استفاده است:
1- دولت پزشکیان و جناح سیاسی غربگرا آنطور که چهره های رسانه ای نو انقلابی و سوپر انقلابی و ارزشی ادعا می کنند در تضاد با بخش نظامی و فرماندهی معظم کل قوا نیست. بلکه صرفا نوعی ظرفیت داخلی است که توسط بخش نظامی و رهبری معظم در مواقع مقتضی در راستای راهبردهای کلان ملی مورد استفاده قرار گرفته و فعال می شود.
2- علیرغم اینکه جریان سیاسی نو انقلابی و ارزشی هم ظرفیت داخلی دیگری است که در مواقع بخصوص مورد استفاده قرار می گیرد، لیکن همگرایی این جریان با راهبردهای کلان صهیونیست ها و دشمنان ایران بسیار جالب توجه و عبرت آموز است. به عنوان مثال فشار رسانه ای و سیاسی که این جریان در راستای درگیری مستقیم ایران در جنگ غزه ایجاد می نماید. یا شاخ و شانه کشیدن های عناصر این جریان علیه رهبری پیش و پس از انتخابات. یا اصراری که به بازگرداندن روابط ایران و کشورهای عربی و خصوصا عربستان به وضعیت پر تنش و خصمانه دارند. الخ.
3- هدف نهایی ایران هرگز تقابل با آمریکا یا نیل به استقلال کامل ملی یا تبدیل شدن به یک امپراطوری منطقه ای نبوده. هدف جمهوری اسلامی ایران همواره باز گرداندن ایران به مدار اتحاد راهبردی با آمریکا و روابط دوستانه و نزدیک از جنس روابط پیش از انقلاب بوده است. لیکن موانع متعددی مانع تحقق این راهبرد شده اند که به نظر می رسد آخرین و سرسخت ترین مانع وجود منحوس غده ای سرطانی در منطقه (یعنی رژیم صهیونیستی یا «اسرائیل») بوده است که گویا این مشکل هم در حال حل شدن از طریق راهکار نظامی است.
آمریکاییها متوجه شده اند همانطور که دولت های دموکرات در آمریکا برای ایران خطرناک تر از دولت های جمهوری خواه هستند، دولت های غربگرای ایران هم خطرناکتر از دولت های انقلابی و ارزشی و غرب ستیز هستند.
به نظر می رسد بحران غزه و لبنان به مرحله ای رسیده که سه خروجی بیشتر نمی تواند داشته باشد:
1- حالت اول پذیرش آتش بس توسط اسرائیل و تشکیل دولت مستقل فلسطینی بر اساس قطعنامه های سازمان ملل است. این یعنی برای همیشه پایان یافتن رویای اسرائیل بزرگ!
2- حالت دوم نپذیرفتن آتش بس توسط اسرائیل و ادامه جنگ تا جایی که اسرائیل نابود شود.
3- حالت سوم نپذیرفتن آتش بس توسط اسرائیل و ادامه جنگ تا جایی که کل جمعیت فلسین و لبنان و سوریه و عراق و یمن و احتمالا ایران قتل عام شوند!
اگر چه اسرائیل و آمریکا فعلا علی الظاهر گزینه سوم را انتخاب کرده اند، لیکن پر واضح است که این گزینه غیر ممکن است.
لذا یا حالت اول اتفاق خواهد افتاد و یا حالت دوم. در هر دو صورت ایران به اهداف ژئوپلیتیک خود در منطقه رسیده و راه برای عادی سازی روابط ایران و آمریکا هموار خواهد شد.
البته، لازم به ذکر است، مساله فساد ساختاری و اقتصاد رانتی ایران هیچ ربطی به این مسائل نداشته و داستان دیگری است که با یا بی توافق با آمریکا به قوت خود باقیست و به طرق دیگری باید حل شود.