ما ملتی شعار زده هستیم. یکی از برکات انقلاب این بوده که لااقل فهمیدیم در پس بسیاری از شعارها هیچ چیزی نیست، یا اگر هم هست چیز جالبی نیست. اما متاسفانه این واقعیت را فقط در مورد شعاردهندگان خودی فهمیده ایم. نتیجتا هنوز شعارهایی که عده ای در آنسوی مرزها می دهند به نظرمان شعار نمی آید، بلکه تصور میکنیم اینها اصل جنس هستند!
شعار شعار است، داخلی و خارجی ندارد. اتفاقا خیلی از شعارهای داخلی را اگر بررسی کنیم عقبه اش به همان غربی هایی می رسد که هنوز زرق و برقشان کورمان می کند. یکی از این شعارها مبارزه با نژادپرستی است. ظاهری شیک و روشنفکرانه دارد. اینکه همه انسانها برابرند، هیچ خصوصیتی باعث فضیلت عده ای بر عده دیگر نمی شود، نه رنگ پوست، نه رنگ چشم، نه ملیت، نه زبان، نه فرهنگ، نه تاریخ، و این نه ها همینطور ادامه پیدا می کند تا هیچ چیزی باقی نمی ماند. ما هم می پذیریم و تکرار می کنیم. چون ته دلمان فکر می کنیم غربی ها برتر از ما هستند. پس خیلی دارند لطف می کنند که می گویند ما با هم برابریم! بعد هر چیزی که ما را "ما" کرده دور میریزیم، با این امید که بشویم همرنگ آنها که متمدن و پیشرفته هستند. درست مثل همان کلاغی که خواست راه رفتن کبک را تقلید کند.
کم کم با بچه هایمان هم به زبان انگلیسی، فرانسه، آلمانی، یا یک زبان غربی دیگر صحبت می کنیم. از اینکه بچه دو ساله با لهجه آنها زبانشان را حرف میزند ذوق میکنیم و احساس غرور و پیشرفت و تمدن و تجدد می کنیم. برای اینکه ثابت کنیم نژادپرست نیستیم اول ملیت خودمان را میزنیم، بعد دیگران را، بخصوص عرب های ملخ خور، گاهی وقت ها هم هندی ها، پاکستانی ها، بنگلادشی ها، آسیایی ها...
صبح ها که از خواب بیدار می شویم، اول از همه سراغ یک فنجان پلاستیکی قهوه را می گیریم (یا به قول امروزی ها "کافی"). برای نهار هم یک وعده غذای پلاستیکی را در ظرف پلاستیکی و با قاشق و چنگال پلاستیکی (یا احتمالا کارد و چنگال پلاستیکی) تهیه می کنیم و در حالی که با یک دست صفحه گوشی موبایلمان را نوازش میکنیم، با دست دیگر غذا را سق می زنیم. گاهی هم هدفون در گوشمان است و جدیدترین آلبوم فلان "هنرمند" غربی را گوش میکنیم.
عاشق نیویورک و لس آنجلس و تورنتو و ونکوور و ساندیگو و سانتا مونیکا و سانتا کروز و سانتافه و خلاصه هر چیزی که اولش سانتا داشته باشد هستیم. البته مذهبی ها را هم مسخره می کنیم که پول مملکت را بر میدارند و می روند سفر حج، می دهند این عرب های ملخ خور بخورند. اگر عقلشان می رسید مثل ما پولشان را در جاهایی که سانتا دارند خرج می کردند، که هم تفریح است و هم پرستیژ آدم را بالا می برد. اختلاس و فساد دولتی را نکوهش می کنیم و اعتراض می کنیم به اینکه یک عده آقازاده ها یا مسئولین با استفاده از رانت دولتی پولهای کلان به جیب زده و به کانادا و آمریکا می روند. البته خودمان هم به همان کانادا و آمریکا می رویم، اما نه با پول بیت المال، بلکه با پول حلال! اصلا دعوا سر کانادا و آمریکا رفتن نیست. آن را که همه می روند، ما هم می رویم. بلکه دعوا سر حلال و حرام است!
وقتی هم به سلامتی مهاجرت کردیم و از این ایران خراب شده خلاص شدیم و کوچ کردیم به کشورهای متمدن و پیشرفته، در تظاهرات های ضد نژادپرستی شرکت می کنیم و به همه دنیا اعلام می کنیم که ما چقدر یهودیان را دوست داریم و کوروش کبیر (ببخشید! کوروش بزرگ، چون کبیر عربی است) چقدر به یهودیان خدمت کرده و ما کلا با نژادپرستی مخالفیم و اسرائیل کاملا حق دارد کودکان فلسطینی را به قتل برساند، چون این عرب ها که آدم نیستند. هر کس هم غیر از این بگوید مزدور رژیم است، یا احتمالا ساندیس خور است. خوش به حال ما که آبجو و شراب و ودکا و ویسکی می خوریم.
اگر هم کسی صحبت از اهمیت هویت ایرانی بکند، اعتنایی نمیکنیم چون میدانیم شعار می دهد و ما دیگر گوشمان از این شعارهای پوچ و توخالی پر شده. اما البته به شدت مخالف نژادپرستی هستیم و با انواع آپارتاید مبارزه می کنیم. علی الخصوص اگر نژادپرستی از نوع یهودی ستیزی باشد، بخصوص هر گونه تلاش رژیم ایران برای دستیابی به تکنولوژی هسته ای! چون میدانیم کوروش کبیر (ببخشید، بزرگ... لامصب "کبیر" با اینکه عربی است ولی خیلی با "کوروش" خوش آهنگ تر از بزرگ در می آید!) اولین منشور حقوق بشر را در تاریخ جهان نوشته بود. شگفتی را می بینید، 2500 سال پیش پادشاهی داشتیم که از همه لحاظ همسو و همگرا با ارزشهای آمریکایی امروز بود! اصلا همین، کار را برای ما هم راحت کرده. می توانیم به راحتی خودمان را با آمریکا تنظیم کنیم و خیالمان راحت باشد که کوروش هم این مطلب را تایید می کرده. اصلا این اوباما یا ترامپ را می بینی؟ انگار کوروش کبیر (ببخشید، بزرگ) را دیده ای!
دنیای امروز به قدری متمدن شده که همه انسانها با هم برابر هستند. فرقی نمیکند چه ملیتی داشته باشند. تا زمانی که همه به حقیقت حماسه هولوکاست ایمان داشته باشند و هر سال برای شش میلیون یهودی بی گناهی که مظلومانه کشته شدند اشک بریزند (شما را یاد کدام مراسم مذهبی خودمان میاندازد؟)، تفاوتی نمی کند از چه ملیت یا قومی باشند. هر کسی هم آزاد است هر مذهبی که دلش می خواهد داشته باشد. مسلمان، مسیحی، یهودی، یا کافر. تا زمانی که طرفدار آزادی و ازدواج همجنس بازان باشد و از ارزشهای دموکراسی حمایت کند، می تواند هر مذهبی داشته باشد. اما اگر کسی اعتراض کند که به فرض مثال اسلام یا مسیحیت یا یهودیت تعریف مشخصی از ازدواج دارد که با این تعابیر جدید ناسازگار است، به جرم عقب ماندگی، نژاد پرستی، همجنس باز هراسی، تعصب و نفرت پراکنی باید از هست و نیست ساقط شود. چون در جوامع متمدن دموکراتیک و آزاد امروزی همه کاملا آزادند تا همان چیزی را بخواهند که به آنها گفته می شود.
این دموکراسی و آزادی آنقدر مهم و ارزشمند است که حتی برای برقراری اش می شود کرور کرور آدم کشت. همانطور که وزیر امور خارجه یهودی تبار آمریکا، خانم مادلین آلبرایت گفت که کشته شدن بیش از نیم میلیون کودک عراقی ارزشش را داشت که در عوض دموکراسی در عراق برقرار شود. شعارهایی مانند "جانم فدای خاک وطنم" دیگر از مد افتاده اند، و باید بگوییم "جان خودمان و فرزندانمان فدای دموکراسی".
حال ما همچون فردی است که بعد از تجربه یک کابوس وحشتناک ناگهان از خواب پریده و فهمیده که هر چه در خواب دیده واقعیت نداشته است، اما هنوز آنقدر هوشیار نشده که بفهمد دور و اطرافش واقعا چه می گذرد. البته اگر نگاهی مثبت به قضیه داشته باشیم هنوز هم جای امیدواری هست. لااقل فهمیده ایم شعارهای خودی شعار بوده اند. فقط کافی است این را هم تشخیص بدهیم که شعارهای فرنگی ها هم در حد همان شعارهای خودمان هستند، پس نباید بیشتر از این بدانها دلبسته شویم.