ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

مجلس بزم خسرو پرویز


خسرو و شیرین یکی از نغزترین و زیباترین آثار ادبیات فارسی است. همانطور که نظامی گنجوی این اثر خود را «هوسنامه» نامیده، سراسر مملو از عشق بازی و وصف عیش و نوش و بزم است، و در این میان البته توصیف اندوه فراق و ناز و نیاز و فتنه های زنانه و غیرت مردانه و غرور و سرسنگینی های میانه راه.

نظامی شاعر قصه گو با زبانی بلیغ و تشبیهاتی بدیع، تصاویر و نقش های شور انگیز این داستان را از مقابل دیدگان ما می گذراند. هنر نظامی را در سه وجه می توانیم مشاهده کنیم. اول اینکه نظامی قصه می گوید و ما با دنبال کردن این قصه سرگرم می شویم. دوم اینکه از نظر زیبایی شناسی، سخن نظامی فرح انگیز و گیراست. و سوم، از پس پشت آن سرگرمی و این جذابیت زیبایی شناختی، نظامی پندهای حکیمانه ای را منتقل می کند که چون با چنین استادی بیان شده، نه تنها کسل کننده و ملال آور نیست، بلکه لاجرم بر جان مستمع نشسته و او را تبدیل به انسان دیگری می نماید که از آنچه قبلا بود لااقل یک پله متعالی تر گردیده.

برای نمونه، نگاهی بیاندازیم به وصف مجلس بزمی که به افتخار ورود خسرو پرویز در ارمنستان برگزار شده. داستان از این قرار است که شیرین قبلا به شوق دیدار خسرو از موطنش خارج شده و به سوی مداین رهسپار گردیده. اما از طرفی، خسرو هم که هنوز به شاهنشاهی نرسیده، از بیم تنبیه پدر، مداین را ترک گفته و به ارمنستان آمده است. حالا نظامی وصف مجلس بزم شاهانه را در ارمنستان ایران توصیف می کند.


یکی شب از شب نوروز خوشتر
چه شب کز روز عید اندوه کش‌تر
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه
مقالت‌های حکمت باز کرده
سخن‌های مضاحک ساز کرده
به گرداگرد خرگاه کیانی
فرو هشته نمدهای الانی
دمه بردر کشیده تیغ فولاد
سر نامحرمان را داده بر باد

حالا دوربین روایتگر از بیرون، وارد خیمه ها شده و نمای درونی را نشان می دهد. با این تفاوت که این دوربین علاوه بر تصویر، عطر و بو و طعم را هم انتقال می دهد!

درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کِلّه بسته
نبید خوشگوار و عشرت خَوش
نهاده منقل زرین پر آتَش
زُگال ارمنی بر آتش تیز
سیاهانی چو زنگی عشرت‌انگیز

بعد، وصف سوختن مُشک و چوب بیدمِشک را می کند که بعد از سوختن به جای سیاه، قرمز می شود.

چو مُشک نافه در نشو گیاهی
پس از سرخی همی گیرد سیاهی
چرا آن مِشک بیدِ عود کردار
شود بعد از سیاهی سرخ رخسار
سیه را سرخ چون کرد آذرنگی
چو بالای سیاهی نیست رنگی

عجیب است که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، اما چوب بیدمشک از سیاهی به سرخی می زند. از اینجا یاد موی سر انسان (ایرانی) می افتد که سیاه است و با گذر عمر به سفیدی می زند.

مگر کز روزگار آموخت نیرنگ
که از موی سیاه ما برد رنگ
به باغ مشعله دهقان انگشت
بنفشه می‌درود و لاله می‌کشت
سیه پوشیده چون زاغان کهسار
گرفته خون خود در نای و منقار
عقابی تیز خود کرده پر خویش
سیه ماری فکنده مهره در پیش
مجوسی ملتی هندوستانی
چو زردشت آمده در زند خوانی
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار
زمستان گشته چون ریحان ازو خَوش
که ریحان زمستان آمد آتش

آواز صراحی را به صدای خروسی تشبیه می کند که به وقت مناسب می خواند، یعنی خروس بی محل نیست!

صراحی چون خروسی ساز کرده
خروسی کو به وقت آواز کرده

حالا نوبت وصف خوراکی هاست.

ز رشک آن خروس آتشین تاج
گهی تیهو بر آتش گاه دراج
روان گشته به نقلان کبابی
گهی کبک دری گه مرغ آبی
ترنج و سیب لب بر لب نهاده
چو در زرین صراحی لعل باده
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظر گاه
ز بس نارنج و نار مجلس افروز
شده در حقه بازی باد نوروز
جهان را تازه‌تر دادند روحی
بسر بردند صبحی در صبوحی

بعد از توصیف دیدنی ها و بوییدنی ها و شنیدنی ها و چشیدنی ها، حالا نوبت وصف لمس کردنی هاست تا هر پنج حس تکمیل شوند.

ز چنگ ابریشم دستان نوازان
دریده پردهای عشق بازان

بعد از اینکه با هر پنج حسمان این بزم شاهانه را تجربه کردیم، به تدریج زبان پند گوی نظامی وارد عمل می شود.

سرود پهلوی در ناله چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ
کمانچه آه موسی وار می‌زد
مغنی راه موسیقار می‌زد
غزل برداشته رامشگر رود
که بدرود ای نشاط و عیش بدرود
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن بودی از باد خزانی
چه خرم کاخ شد کاخ زمانه
گرش بودی اساس جاودانه
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
بباده‌اش داد باید زود بر باد
ز فردا و زِ دی کس را نشان نیست (دی یعنی دیروز)
که رفت آن از میان ویندر میان نیست
یک امروز است ما را نقد ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پر خنده داریم
به می جان و جهان را زنده داریم
به ترک خواب می‌باید شبی گفت
که زیر خاک می‌باید بسی خفت

یعنی از یک سو می گوید وقتی مُردیم برای خوابیدن وقت بسیار خواهیم داشت، پس بیا حالا که زنده ایم شب زنده داری و سرور و شادی کنیم. اما از سوی دیگر یاد آوری می کند که عمر کوتاه است و باید از هر لحظه آن نهایت استفاده را برد، چرا که چون این ایام گذشت، باز آمدنی در کار نیست. پس یادمان باشد هر روزی که با افسردگی یا خمودگی یا بی حوصلگی یا بی عملی سپری می کنیم، بعدها حسرت خواهیم خورد که چرا عمر به بطالت گذراندیم.

یک امروز است ما را نقد ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پر خنده داریم
به می جان و جهان را زنده داریم
به ترک خواب می‌باید شبی گفت
که زیر خاک می‌باید بسی خفت
نظامی گنجویخسرو و شیرینهوسنامهادبیات فارسیشعر فارسی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید