سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

مذاکرات موفقیت آمیز یا شکست در مذاکرات؟!

روزنامه ایران نوشت:

روزنامه ایران، روزنامه رسمی دولت در یادداشتی درباره انتظارات از مذاکرات وین نوشت: نکته مهم و قابل توجه در این زمینه، تلاش برای تفسیر معنای «مذاکرات موفقیت‌آمیز» و «مذاکرات شکست‌خورده» از سوی رسانه‌های غربی و رسانه‌های فارسی‌زبان معاند و حتی برخی طیف‌های سیاسی داخل کشور است؛ به نحوی که دستیابی به هرگونه توافقی را «پیروزی» و ادامه مذاکرات را «شکست» معرفی می‌کنند.




- خب، اگر اجازه بفرمایید بریم سر اصل مطلب...

- بله، کاملا موافقم... حضرتعالی بفرمایید آقا داماد شغلشون چی هست؟

- عارضم حضورتون که بنده زاده مشغول به کار تجارت و صادرات و واردات هست. درآمد میلیاردی داره، سهامدار عمده هفت هشت تا شرکت و کمپانی بزرگ داخلی هست، یک سبدی از سهام شرکتهای بزرگ خارجی داره که با قیمت امروز ارزششون مجموعا چیزی در حدود نیم میلیارد هست.

- نیم میلیارد ریال؟!

- خیر.

- آهان، ببخشید حواسم نبود منظورتون تومن بود.

- خیر آقا، دلار.

- عجب!... خیلی خوش اومدین... صفا آوردین، بفرمایین خواهش می کنم، دهنتونو شیرین کنین لطفا... به به، به به.... دخترم، بابا اون چایی رو بردار بیار...



- خب، به سلامتی و میمنت، انشاءالله که این وصلت مبارک باشه. اگر موافق باشید تکلیف بقیه رسم و رسومات رو هم همینجا مشخص کنیم.

- بله، بفرمایید، در خدمتیم.

- اختیار دارید. بفرمایید مهریه رو چقدر بنویسیم؟

- مهریه؟!

- بله.

-ببخشید، مثل اینکه شما متوجه نیستین. ما خواستگاری هر دختری بریم قطعا جواب نه نمیشنویم. بعد شما میخواین برای ما مهریه تعیین کنین؟!

-عذرخواهی میکنم، یک وقتی سوء تفاهم نشه. بالاخره این هم یک رسمی هست و ما هم جلوی در و همسایه و فامیل آبرو داریم. خوبیت نداره یک وقتی بگن دخترشونو مفت دادن بره... البته آقا زاده شما که الحمدلله از نظر مالی متمول هستن. یه مبلغی که عرف هست بنویسیم که نه سیخ بسوزه و نه کباب و از اونطرف هم...

-شما مثل اینکه توی باغ نیستی آقا! اولا این رسم و رسومات دیگه قدیمی شده و برای ما مایه خجالت و سرشکستگی هست که بخوایم به این کلیشه های جنسیتی تن بدیم!... ثانیا، اگر قرار باشه از سنت ها هم پیروی کنیم، چرا سنت مهریه رو قبول کنیم؟! شما تشریف ببرید توی هندوستان، اونجا رسم دارن موقع ازدواج، پدر عروس یه پولی به پدر داماد باید بده. کی گفته سنت های ما بهتر از سنت های هندی ها هست؟! از هر نظر که فکرش رو بکنین هند از ما جلوتر هست. هم جمعیتش خیلی بیشتر از ماست، هم تولید ناخالص ملی بیشتری داره، هم بمب هسته ای داره...

-یعنی شما می فرمایید ما باید هم دختر به شما بدیم و هم یه پولی هم بذاریم روش؟!

-بله دقیقا!

-آقا این دیگه چه جورشه؟!

-این رو هم گفته باشم که شما زمان زیادی ندارید. ما از این جلسه که خارج بشیم، مستقیم از منزل شما میریم خواستگاری یه دختر دیگه ای که پدرش کارخونه داره.

-پس اجازه بدین ما چند دقیقه بریم داخل آشپزخونه یه مشورت خانوادگی بکنیم. ببخشید، با اجازه اتون...



پدر رو به دختر: بابا جون، میدونی که من جز خوشبختی تو چیزی نمیخوام. ولی این حرفهایی که اینها میزنن اصلا خوب نیست. من دختر بزرگ نکردم که اینطوری یه پولی بدم بیان بردارن ببرنش!

مادر رو به پدر: خبه خبه! الکی ادای پدر دلسوز رو در نیار! تو فقط به فکر جیب خودتی! پسر به این خوبی، خوش تیپ، قد بلند، تحصیلکرده، پولدار... تو حق نداری این فرصت رو از دخترمون بگیری!

پدر رو به مادر: ای بابا، زن چی داری میگی؟! مساله اصلا جیب من نیست. مساله اینه که اینها توقع دارن ما با ذلت و بدبختی حاضر بشیم دخترمون رو دو دستی تقدیمشون کنیم و یه پولی هم بهشون بدیم که دخترمون رو بردارن ببرن! یعنی ما اینقدر بی آبروییم که دخترمون رو حراج بذاریم؟!

عروس خانم رو به پدر: بابا این که برعکس حرف شماست! اگه ما از اونها پول بگیریم، مثل این میشه که من رو فروخته باشین. ولی وقتی شما به اونها پول بدین مثل اینه که شما پسر اونها رو خریدین برای دخترتون. اتفاقا اینطوری ما عزت پیدا میکنیم و اونها ذلیل میشن...

پدر کمی سرش را خاراند، دستی به محاسنش کشید و نفس عمیقی کشید. پس از چند ثانیه سکوت، در حالیکه با چشمان بهت زده به زن و دخترش نگاه می کرد گفت:

-من که سر از حرفهای شما در نمیارم. ولی برای اینکه مطمئن بشین من خسیس نیستم و به خاطر جیب خودم مخالفت نمیکنم، حاضرم برگردیم بریم اون اتاق باهاشون صحبت کنیم.



-خب جناب. من شرایط شما رو شنیدم. هر چند به نظرم عجیب و غیر منطقی می رسه، اما به خاطر اینکه این دو تا جوون به هم برسند و انشاءالله زندگی مشترکشون رو شروع کنن قبول میکنم.

-بسیار عالی. تصمیم بسیار عاقلانه ای گرفتید.

-بله! حالا بفرمایید تاریخ عقد و عروسی رو برای چه روزی تعیین کنیم؟

-عقد و عروسی؟!

-بله دیگه، عقد و عروسی.

-اصلا چه اصراری هست حتما عروسی بگیریم؟

-بله؟!

-عروسی که فقط هزینه اضافه هست، یک عده مفت خور رو می خواید دعوت کنید بیان خراب شن روی سرمون، بعد هم کلی بریز و بپاش و حیف و میل، آخرش که چی بشه؟!

-یعنی میفرمایید به جای مراسم عروسی، هزینه اش را بدیم به خودشون که دوتایی زندگیشون رو بسازن؟

-اونطور هم میشه. ولی کلا بهتر هست هزینه های اضافه رو حذف کنیم. مردم بی سواد از این کارها می کنن، ولی ما که خیر سرمون قشر تحصیلکرده جامعه هستیم باید بدونیم که علم اقتصاد یعنی استفاده بهینه منابع محدود برای نیازهای نامحدود. از نظر علم اقتصاد، مراسم عروسی فقط یک سربار مالی هست که هیچ بازیگر اقتصادی عقلانیت گرایی اون رو نمی پذیره. همیشه باید سعی کنیم جزو پس انداز کنندگان صبور باشیم، نه خرج کنندگان بی صبر...

-والله من به اندازه شما از علم اقتصاد سر در نمیارم. شما سوادتون بیشتر از من هست، لابد درست می فرمایین... پس لااقل بفرمایید تاریخ عقد رو کی تعیین کنیم؟

-عقد؟!

-بله، عرض کردم عقد.

-عقد برای چی؟!

-بالاخره وقتی دختر قرار هست بیاد منزل شما با آقا پسر شما زندگی کنه باید قبلش عقد بخونن براشون.

-ببخشید، مگه قراره دختر شما بیاد منزل ما زندگی کنه؟!

-بله؟!... شما مگه برای خواستگاری تشریف نیاوردید؟!

-بله، مزاحم شدیم برای خواستگاری صبیه حضرتعالی.

-خب خواستگاری یعنی همین که می خواین دختر ما رو بگیرین ببرین پیش خودتون دیگه.

-ای آقا... شما چرا اینقدر درگیر پیش داوری های ذهنی هستید؟! پسر ما به قدری درگیر کار هست که اصلا هیچ وقت خونه نیست. دایما در سفر هست از این شهر به اون شهر. من برای رفاه حال دختر خانم خودتون عرض می کنم، بهتر هست همینجا منزل خودتون بمونه که آلاخون بالاخون نشه...

-من نمیفهمم... این دیگه چه جور وصلتی هست؟! پس اصلا برای چی آمدید خواستگاری؟

-خب بالاخره جوونها باید سر و سامون بگیرن، ما که نمیتونیم با این محدودیتها جلوی زندگی و پیشرفتشون رو بگیریم. الان دوره زمونه با زمان ما خیلی فرق کرده. دیگه زندگی ها مثل سابق ساده و بی تحرک نیست. جوونهای الان باید دایم در تکاپو باشن.

-بله، متوجه فرمایش شما هستم. اما خب بالاخره باید یه عقدی براشون بخونیم که دستشون به دست هم میخوره مشکلی نداشته باشه دیگه...

-ای آقا، اینقدر سخت نگیرین. اصلا اومدیم و از همدیگه خوششون نیومد. من به خاطر دختر خودتون عرض میکنم. خوبیت نداره شناسنامه اش خط خطی بشه، اسم یه نفر بیاد توش، بعدا اگه پسر دیگری رو پسندید برای زندگی مشترک براش مشکل پیش بیاد.

-من که پاک گیج شدم... یعنی میگید عقدشون نکنیم؟!

-بله آقا، نباید سخت گرفت.

-پس چیکار کنیم؟

-هیچی. الان اجازه بدین این دو تا جوون برن توی اتاق دختر خانم شما، با همدیگه خلوت کنن، از زندگی لذت ببرن، یک ساعت به هیچ چیزی فکر نکنن و فقط خوش بگذرونن...

پدر در حالی که تمام تنش دچار رعشه شده بود، دستهای لرزانش را روی پاهایش گذاشت و با چشمهای از حدقه بیرون زده به همسر و دخترش نگاهی انداخت. متوجه نگاه ملتمسانه دخترش شد که با لبخند رضایتمند همسرش، این پیام را به او می دادند که نباید مخالفتی کند.

بعد از چند دقیقه، بالاخره مادر عروس خانم سکوت را شکست و گفت:

-دخترم، چرا نشستی، بلند شو دست آقا داماد رو بگیر راهنماییشون کن به طرف اتاقت.

اینجا بود که پدر آقا داماد پاسخ داد:

-ببخشید، زیاد عجله نکنید. پدر عروس خانم هنوز مبلغی رو که ابتدای مذاکرات صحبت کردیم به ما پرداخت نکردن.

پدر عروس جواب داد:

-واقعا انتظار دارید الا من به شما پول هم بدم؟

پدر داماد:

-مجبور نیستید. انتخاب با خودتون هست. ما اصراری به توافق نداریم. عدم توافق بهتر از یک توافق بد هست.

مادر عروس بلافاصله گفت:

-اما بر خلاف شما ما معتقدیم هر توافقی بهتر از عدم توافق هست.

بعد از این حرف، چشم غره ای به شوهرش کرد به این معنی که زودتر پول را پرداخت کن!

پدر عروس که خودش را زیر فشار همسر و دخترش می دید، دسته چکش را بیرون آورد و در حالی که مشغول نوشتن مبلغ بود گفت:

-من تا اینجا هیچ مخالفتی نکردم. هر چیزی گفتید قبول کردم. حالا فقط یک شرط میگذارم و خواهش می کنم این شرط رو بپذیرین.

-بفرمایید شرط شما چی هست؟

-شما هم متقابلا تضمین بدید که پسرتون دختر بنده رو آزار نخواهد داد و به ایشون هیچ آسیب جسمی و روحی وارد نخواهد کرد.

-بله، شرط معقولی هست. کاملا موافقم.

-پس لطف بفرمایید همین مطلب رو مکتوب بنویسید که خیال من هم راحت بشه.

-آقا! نیازی به نوشتن نیست. حرف ما سند هست. شما می تونید به حرف ما اعتماد کنید.

عروس و مادر عروس هم یکصدا تایید کردند: آره راست میگن، حرف آقا داماد تضمین است.

و دختر دست آقا داماد را گرفت و به داخل اتاق خودش در طبقه بالایی برد.



بعد از یک ساعت و نیم، آقا داماد به تنهایی از اتاق پایین آمد و رو به پدر و مادرش گفت: جمع کنین بریم.

پدر عروس گفت: حالا تشریف داشتین.

-خیلی ممنون. دیگه رفع زحمت می کنیم.

-عروس خانم کجاست؟ چرا با شما نیومد پایین؟

-بالا تو اتاقش هست... ما رفع زحمت می کنیم. عزت زیاد...



بعد از خروج خانواده داماد از منزل عروس خانم، پدر و مادر عروس خانم به طبقه بالا رفتند تا دخترشان را ببینند. ناگهان با دیدن بدن آش و لاش و کبود و خونین دخترشان بهت زده شدند.

پدر با عصبانیت به دنبال خانواده داماد دوید و آنها را وسط خیابان خفت کرد و گفت:

-نامسلمونا! شما قول دادید که دخترم آسیب نمی بینه! چرا به این روز انداختیدش؟!

-بله ما اون موقع چنین حرفی زدیم، ولی بعد نظر آقا داماد عوض شد. یک دفعه هوس کرد یک سکس خشن داشته باشه. چند تا فیلم و عکس هم از دخترتون گرفت که در فضای مجازی منتشر کنه تا فرهنگ سازی بشه و موردهای بعدی راحت تر تمکین کنن...

-بی شرفها! شما قول دادین، گفتین حرفتون سنده!

-حرف دهنت رو بفهم مردک اُزگَل! یه بار دیگه زِر زیادی بزنی ازت شکایت می کنم پوستت رو میکنم.

-بدبختم کردین طلبکار هم هستین؟!

-تو مثل اینکه اصلا مذاکره کردن بلد نیستی! یا ادب و نزاکت رو رعایت کن، یا مذاکرات شکست میخوره...

-مذاکره؟! ادب؟! نزاکت؟!!



پدر عروس خانم با کله کوبید توی صورت پدر داماد. استخوان بینی پدر داماد با صدای مهیبی منفجر شد و خون از صورتش فواره زد. بعد پدر عروس با خود آقا داماد گلاویز شد. بعد از رد و بدل شدن چندین مشت و لگد و دریدن لباس همدیگر، آقا داماد به صورت پدر عروس خانم چنگ انداخت و یکی از چشمانش را از حدقه بیرون آورد. پدر عروس خانم از درد به خودش پیچید و عقب رفت. ناگهان با چشم دیگرش که هنوز می دید یک بطری نوشابه را داخل جوب مشاهده کرد. سریع شیرجه رفت و بطری نوشابه را قاپید و آن را به لبه جدول کوبید و شکست. بعد با شیشه شکسته به آقا داماد حمله ور شد و پس از مدتی درگیری موفق شد او را زمین بزند. از این فرصت استفاده کرد و سنبل آقا داماد را از بیخ برید...

بعد چشمانش سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمید.



وقتی به خودش آمد داخل آمبولانس خوابیده بود. صدای آژیر آمبولانس را می شنید و دایم به این جمله فکر میکرد:

هر نوع توافقی بهتر از عدم توافق است.

پایان


پ.ن. جمله آخر نقل قول معروفی از سردار دیپلماسی و وزیر خارجه دولت یازدهم و دوازدهم، دکتر جواد ظریف است.

مذاکرهمذاکرات هسته ای
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید