زیگموند فروید، دانشمند اتریشی و از پایه گذاران علم روانکاوی، مدلی از ذهن انسان ارائه داد که بسیار ارزشمند است. او ذهن انسان را به یک کوه یخ تشبیه کرد که تنها بخش کوچکی از آن بیرون از آب قرار دارد، و قسمت اعظم آن زیر آب مخفی است. بخش بیرون از آب را خودآگاه و بخش زیر آب را ناخودآگاه نامید.
امروزه ثابت شده که هر آنچه ما در طول زندگی از طریق حواس پنجگانه دریافت می کنیم، بطور دایمی در ذهن ما ثبت می شود. اما قسمت اعظم این حجم عظیم از داده ها در بخش ناخودآگاه ذهن ما ته نشین می شود. هر چند ما مستقیما به داده های بخش ناخودآگاه نمی اندیشیم، اما در اثر تجمیع این داده ها، به مرور الگوهایی در بخش ناخودآگاه شکل می گیرد که بطور فعال بر تصمیمات ما تاثیر می گذارند.
بطور کلی بخش خودآگاه ذهن عرصه منطق، فلسفه، و علم است. ما با ذهن خودآگاه، یعنی درصدی جزئی از ظرفیت ذهنی خود، به تعقل و حسابگری می پردازیم. ذهن ناخودآگاه عرصه حس، هنر، و خرافات است. بیشتر رفتارهای روزمره ما از روی حسابگری و منطق نیستند، بلکه بطور خودکار از درون ما می جوشند. بسیار شده است که کاری انجام داده و یا تصمیمی می گیریم، اما اگر کسی سوال کند چرا چنین کردی، قادر به پاسخدهی نیستیم. حتی ممکن است با دلیل و منطق سعی کنند ما را مجاب کنند که کارمان اشتباه بوده، اما ما همچنان حس میکنیم اشتباهی مرتکب نشده ایم. گاهی هم اتفاق می افتد که خودمان منطقا مجاب می شویم که مطلب یا تصمیمی درست است، اما حسمان چیز دیگری می گوید.
حس ما در طول زندگی و در اثر تجربه پخته و تربیت می شود. هر انسانی با توجه به تجربیات زیستی خود حسی متفاوت کسب می کند. هیچ انسانی قادر نیست در همه امور از تصمیم گیریهای عقلی استفاده کند. این بخشی از طبیعت انسان است که بی دغدغه به حس خود اطمینان کند.
انسان از طریق علم در یک یا چند موضوع بخصوص عمیق می شود، اما هیچ انسانی ظرفیت و توان عمیق شدن در تمام موضوعات را ندارد. از سوی دیگر، انسان از طریق خرافات و آموزه های عامیانه در پهنه وسیعی از موضوعات وارد می شود. این دومی، یعنی خرافات و باورهای عامیانه، هرگز عمق و دقت علم را نخواهد داشت. لیکن علم هم هرگز وسعت و فراگیری موضوعات را برای یک فرد میسر نخواهد کرد. هر چند علوم در همه زمینه ها رشد می کنند، اما هر فرد فقط می تواند در یک یا تعداد کمی از علوم صاحب نظر شود. حتی عالی رتبه ترین دانشمندان هم در مسایل روزمره و حوزه هایی که در حیطه تخصص ایشان نیست با افراد عامی هیچ تفاوتی ندارند. بنابراین چاره ای نیست جز اینکه از متخصصان یا همان "مراجع تقلید" در آن حوزه ها پیروی کنند. کار زمانی مشکل می شود که در موضوعی میان "علما" اختلاف نظر باشد! گاهی هم در موضوعاتی ممکن است از متخصص خاصی پیروی نکنیم، بلکه به سادگی رویه ای را که از قدیم سنت بوده یا در جامعه عرف است می پذیریم.
از سوی دیگر باید توجه داشت که یک جامعه چیزی فراتر از مجموعه ای از افراد است. در جوامع انسانی، افراد با هم در کنش دائمی قرار می گیرند و بطور کلی نظامی از تقسیم کار اجتماعی بوجود می آید. بعنوان یک قاعده کلی، هیچ جامعه ای نمی تواند بدون یک سری قواعد و قوانین که توسط عموم پذیرفته می شود شکل بگیرد. مثلا، اینکه عده ای از طریق نانوایی و پخت نان سنگک کسب درآمد کنند مستلزم این است که اولا خوردن نان سنگ در میان آحاد جامعه رواج داشته باشد. گذشته از آن، شیوه و روال خرید و فروش نان سنگک باید مورد توافق عمومی باشد. اینکه برای خرید نان خریدار باید به نانوایی مراجعه کند، در صف بایستد، وقتی نوبتش رسید تعداد نان درخواستی اش را به نانوا بگوید، نان را تحویل بگیرد و پولش را پرداخت کند. تا زمانی که این رویه مورد توافق عمومی باشد هم نانوایان و هم مصرف کنندگان بدون مشکل با هم وارد کنش متقابل می شوند. اما تصور کنید در مقطعی بخش قابل توجهی از مصرف کنندگان توقع داشته باشند بجای مراجعه حضوری به نانوایی، از طریق اینترنت نان سنگک سفارش دهند و آن را مقابل درب منزل تحویل بگیرند. چنانچه طرف مقابل، یعنی نانوایان سنگکی، با این رویه مخالف باشند، جامعه دچار بحران می شود و یا بازار فروش نان سنگک کساد می شود، یا نارضایتی مصرف کنندگان از ناحیه دیگری بروز داده می شود.
در مثالی کوچکتر، خانواده ای چهار نفره را در نظر بگیرید که می خواهند برای وعده نهار خود تصمیم بگیرند. تصور کنید منابع اقتصادی خانواده محدود باشد و نتوانند از بیرون غذای آماده تهیه کنند. مادر خانواده تنها کسی است که آشپزی می داند و به دلیل محدودیت زمان و مواد اولیه، باید تصمیم به تهیه تنها یک جور غذا برای کل خانواده بگیرد. تا زمانی که تمام اعضای خانواده ذائقه غذایی مشابهی داشته باشند، می توانند بی هیچ مشکلی همگی با هم سر یک سفره نشسته و از صرف غذا در محیط خانوادگی لذت ببرند. اما اگر پدر قرمه سبزی بخواهد، پسر پیتزا، دختر بیف استروگانف، و مادر کوفته تبریزی، خانواده دچار بحران می شود. قطعا لااقل سه نفر از چهار نفر گرسنه خواهند ماند!
کارویژه اساسی مذهب از ابتدای طلوع تمدن بشری، و حتی پیش از آن، همگرا کردن آحاد جامعه حول مجموعه ای از اصول و قواعد اجتماعی بوده است. با نظر به همین کارویژه، می توانیم مذهب را تعریف کنیم. مکانیزمی اقناعی که جامعه هدف خود را همگرا میکند. توجه داشته باشید که طبق این تعریف، کارکرد مذهب اقناعی است و نه اجباری. حتی اگر ابزارهای اعمال زور و اجبار هم در چارچوب یک مذهب توصیه شوند، مشروعیت استفاده از این ابزارها از طریق اقناع عمومی بدست می آید.
عملکرد اساسی مذهب در ذهن ناخودآگاه انسانها است. بنابراین، تفاوت است میان مذهب و علم مذهب. فرد مذهبی اصول مذهب را در ناخودآگاه خود می پذیرد و مشروعیت آن را حس می کند. فرد مذهبی معمولا حتی از ریشه ها و استدلالات منطقی که در پس پشت احکام شرعی هستند اطلاعی ندارد. در مقابل، ممکن است فردی از طریق مطالعه و به کار بردن شیوه علمی، اشراف کامل بر کلیه احکام شرعی، فلسفه و تاریخچه تکوین آنها داشته باشد، لیکن به هیچ عنوان حقانیت و مشروعیت این احکام را حس نکند، و نتیجتا از آنها پیروی نکند.
توجه داشته باشید که با این تعریف از مذهب، و مضافا نظر به تعریفی که پیشتر از علم و خرافات ارائه دادیم، دیگر لزومی ندارد مذاهب را به ادیان قدیمی مانند یهودیت، مسیحیت، اسلام، و غیره محدود کنیم. هر جامعه ای، بدون استثنا، باید مجموعه ای از اصول اخلاقی را میان آحاد خود رواج دهد. تا زمانی که این اصول مورد تایید عمومی باشند جامعه همگرا می شود. مادامیکه بخشی از جامعه این اصول را رد کند، جامعه واگرا خواهد شد. این اصول را مذهب نامیدیم. بنابراین، جوامع مدرن هم ناچارند نوعی مذهب را بعنوان مذهب عمومی اختیار کنند. ممکن است تصور کنید این اصول در جامعه مدرن همان قوانین مدنی هستند، اما این تصوری اشتباه است.
به یاد داشته باشیم، عملکرد مذهب در عرصه حس است و نه علم. بیشتر آحاد جوامع مدرن حقوقدان نیستند. اینکه هنگام ورود و خروج از آسانسور آقایان مکث می کنند تا خانمها ابتدا داخل یا خارج شوند، ناشی از ادراک قوانین حقوقی نیست. همه گیری مصرف فست فودهایی مانند مکدونالد و مرغ کنتاکی هم نتیجه توضیع قوانین مدنی در این خصوص نیست. این پدیده های رفتاری نتیجه همگرایی در حس آحاد جامعه هستند. برخی متفکرین نام این پدیده را "مکدونالدیزه کردن" جامعه گذاشته اند. این اصطلاح معمولا با یک بار معنوی منفی به کار برده می شود، یعنی نسبت به این که سلیقه عمومی در جهت سودجویی کمپانی های سرمایه داری یکدست می شود انتقاد دارند. اما کارویژه این پدیده بسیار عمیق تر از کسب سود است. اساسا نظام سرمایه داری به دلیل وجود رقابت تمایل به ایجاد تنوع در حق انتخاب دارد. هرچه گزینه های بیشتری برای انتخاب وجود داشته باشد، احتمال عدم توافق و نتیجتا اختلاف هم بیشتر می شود. بی دلیل نیست که پیوندهای خانوادگی در جوامع مدرن به شدت سست و شکننده هستند. چنانچه نیرویی در جهت معکوس و برای همگرا کردن جامعه وجود نداشته باشد، جامعه واگرا شده و از هم می پاشد. این نیرو همان چیزی است که "مکدونالدیزه کردن" نامیده اند. فی الواقع تبلیغات و رسانه ها در دنیای مدرن همان کارویژه ای را به عهده دارند که در دنیای قدیم واعظان مذهبی ایفاگر آن بودند.
تمام مذاهب ارتباط تنگاتنگی با هنر دارند. اساسا بدون همگرایی اجتماعی، زیبایی شناسی شکل نمی گیرد. حتما بسیاری از شما از تماشای منظره برخی شهرهای اروپایی که در آنها خانه ها با نمایی یکدست و سبک معماری سنتی اروپایی دیده می شوند حظ بصری برده اید.
همچنین هیچ ایرانی نیست که از دیدن اشعار فارسی که با خط خوش نوشته شده اند به وجد نیاید. توجه کنید جنس لذتی که یک ایرانی از دیدن هنر خطاطی فارسی می برد، با لذتی که یک غیرفارسی زبان از مشاهده آن می برد متفاوت است. به همین ترتیب لذتی که ما از تماشای بافت معماری اروپایی می بریم از همان جنسی نیست که فردی که در فرهنگ اروپایی زندگی و رشد کرده. این به همان دلیل است که هنر از عرصه حس می آید که در اثر تجربیات زیستی در طول زندگی تربیت می شود. زیبایی شناسی هنر ایرانی نتیجه شیوه زندگی ایرانی است، و بیشترین لذت را ایرانیانی از آن می برند که با این شیوه زندگی همگرا هستند.
هنر غالب در دنیای مدرن، همان سینما و تلویزیون است. انسان مدرن از طریق تماشای فیلم و سریال دانسته های خرافی خود را کسب می کند، همانطور که در دنیای قدیم شعر و ادبیات مدیوم اصلی بودند.
با این اوصاف، در اینکه مذهب بخشی غیر قابل تفکیک از حیات هر انسان و هر جامعه ای است، هیچ جای تردیدی باقی نمی ماند. سوال بعدی این است که کدام مذهب در دنیای مدرن کارآمدتر است؟ مذهب نوپای مدرنیته، یا مذاهبی که در طول نسلها امتحان خود را پس داده اند؟ یا شاید ترکیبی از این دو، و در اینصورت با چه نسبتی از هر کدام؟ آیا اساسا مذهب چیزی است که بتوان با ابزارهای علمی آن را مهندسی کرد؟ آیا تاثیرات و واخورهای پیچیده ناشی از تعاملات اجتماعی با ابزارهای علمی امروز قابل مطالعه و پیش بینی با دقت قابل قبول هستند؟ و نهایتا این سوال اساسی که آیا مذهب مدرنیته با شرایط حیات در جوامع غیر غربی سازگار است؟