نظام سرمایه داری ابتدا در شکل مرکانتیلیستی و سرمایه داری تجاری در جنوب اروپا شکل گرفت و قدرت های امپریالیستی آن زمان یعنی اسپانیا و پرتقال توانستند مستعمرات خود را در دورترین نقاط کره زمین گسترده نمایند.
پس از آن سرمایه داری به شمال اروپا منتقل شد و نهایتا وقتی به انگلستان رسید وارد دوران انقلاب صنعتی شد. انقلاب صنعتی از انگلیس به سایر کشورهای اروپایی سرایت کرد و سرمایه داری صنعتی در مقیاس ملی موجب رقابت میان قدرت های اروپایی شده و حاصل آن دو جنگ جهانی بود.
بر اثر این دو جنگ جهانی، حرکت سرمایه ها از اروپا به سمت آمریکا شکل گرفت و نهایتا پس از جنگ جهانی دوم آمریکا تبدیل به بزرگترین قدرت صنعتی جهان گردید.
در همین زمان روسیه که در مسابقه انقلاب صنعتی از بقیه اروپا عقب مانده بود دستخوش انقلاب شد و بر اثر رهبری استالین با مشت آهنین توانست به سرعت فرایند صنعتی شدن را پیموده و به قدرت صنعتی دوم جهان تبدیل گردد.
بنابراین، پس از جنگ جهانی دوم دنیا به دو قطب تقسیم شد که یکی بلوک غرب به رهبری آمریکا بود و دومی بلوک شرق به رهبری روسیه شوروی.
در فاصله سال های 1970 تا اوایل دهه 1990 دنیا دستخوش تحولات عمیقی شد که همه چیز را تغییر داد.
از یک طرف طبقه کارگر در جوامع صنعتی غربی سر به شورش برداشته و مطالبه رانت می کردند. و این مطالبه رانت موجب نفوذ هژمونیک شوروی در جوامع غربی می شد.
از طرف دیگر جوامع جهان سوم که به دلیل تسلط بر منابع خام پس از موج استقلال یابی عملا به بزرگترین مصرف کنندگان رانت تبدیل شده بودند دستخوش نا آرامی ها و انقلاب های ضد امپریالیستی می شدند که انگیزه آن «صنعتی شدن» بود.
یعنی جوامع غربی که صنعتی بودند مطالبه رانت داشتند. و جوامع جهان سوم که رانت داشتند صنعت می خواستند.
نمونه آن پدیده در ایران هم به خوبی قابل مشاهده بود. از جمله در دفاعیه معروف خسرو گلسرخی در دادگاه که نسبت به «آب کردن اضافه تولید بنجل امپریالیسم» معترض بود.
نهضت صنعتی سازی با سیاست محوری «خودکفایی» یا self-sufficiency هم پس از انقلاب در ایران ناشی از همین نگاه و رویکرد بود.
شعار داغ سیاسی این بود که چرا ما باید خام فروش باشیم؟ تا کی باید نفت بفروشیم و همه محصولات مصرفی را وارد کنیم؟ چطور می توانیم کاری کنیم که خودمان مواد خام خودمان را استفاده کنیم و آن را به کشورهای صنعتی غربی صادر نکنیم؟
و اتفاقا پس از فروپاشی شوروی و از اواخر دهه 1990 و اوایل قرن بیست و یکم آرزوهای بزرگ در هر دو سوی جهان محقق شد!
گرایشات و جنبش های اجتماعی و سیاسی که با نظم قبلی در تضاد بودند در نقطه ای به همجوشی رسیده و همگرا شدند و به این ترتیب نظم نولیبرال شکل گرفت.
در نظم نولیبرال تقسیم وظایف جهانی دقیقا برعکس قبل شد.
به اینصورت که کشورهای صنعتی غربی وارد فرایند صنعت زدایی و رانت خواری شدند. و در عوض وظیفه توسعه صنعتی به کشورهای جهان سوم محول گردید.
یعنی هم طبقه کارگر غربی که مطالبه رانت می کرد به آرزویش رسید، و هم جوامع جهان سوم که حسرت صنعتی شدن داشتند به آرزویشان رسیدند!
یعنی اگر تا پیش از آن جوامع غربی محصولات صنعتی را تولید می کردند و با برچسب Made in USA یا Made in England برای مصرف به جهان سوم صادر می کردند، از آنجا به بعد جهان سوم تولید می کرد و با برچسب Made in China و Made in Thailand به جوامع غربی صادر می کرد و آنها هم مصرف می کردند.
همین وظیفه صنعتی سازی به ایران هم به عنوان یک کشور جهان سوم داده شد. کسانی که مناظره های انتخاباتی سال 96 را به خاطر دارند، احتمالا متوجه شده بودند که علیرغم تعدد کاندیداها که گرایشات سیاسی کاملا متضاد و حتی متخاصم داشتند، لیکن همه در یک مطلب متفق القول بودند: تولید برای صادرات!
چه حسن روحانی، چه سید ابراهیم رئیسی، چه قالیباف، چه میرسلیم، و چه هاشمی طبا، همگی از لزوم حرکت به سمت «تولید برای صادرات» صحبت می کردند.
این اتفاق رای تصادفی نبود. علت آن نظم جهانی و جایگاه ایران به عنوان یک کشور جهان سومی بود. ایران هم در نظم نولیبرال باید مانند ویتنام و تایلند و کره و مالزی و اندونزی و هند و بقیه به سمت صنعتی شدن حرکت می کرد.
در نظم نولیبرال قرار نبود ما مواد خام صادر کنیم و رانت انحصار روی منابع خام را بخوریم. بلکه باید صنعتی می شدیم و کالاهای مصرفی تولید می کردیم تا غربی ها رانت بخورند!
جالب اینجاست که برخی جوامع جهان سوم این نظم جدید جهانی را به عنوان یک فرصت دیدند و حداکثر استفاده را از آن بردند. کشورهای شرق آسیا عمدتا از این جنس بودند که موفق ترین مثال های آن هم چین و کره جنوبی بوده اند.
لیکن برخی در مواجهه با این نظم جدید ناگهان متوجه شدند خوردن رانت چقدر شیرین بوده و کی حوصله صنعتی شدن را دارد؟!
اگر در منطقه خاورمیانه نگاهی به کشورهای ایران و ترکیه و مصر بیاندازیم متوجه شباهت های عمیق این سه کشور می شویم. این شباهت ها در همه حوزه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی قابل مشاهده است.
علت شباهت سه کشور، ناسازگاری هر سه با نقش صنعتی شدن است. به طور کلی بافت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در خاورمیانه با صنعتی شدن سازگار نیست و در مقابل آن مقاومت می کند. به همین دلیل آن تحول عمیق و جهش اقتصادی که در شرق آسیا به وقوع پیوست هرگز در خاورمیانه عملی نشد. و به همین دلیل کارگر ایرانی یا ترک یا مصری هرگز کشش سطح بهره وری کارگر شرق آسیا را ندارد و نمی تواند با یک وعده نودلز در آب جوش، 18 ساعت کار با خروجی بالا در شبانه روز داشته باشد، یا در آپارتمان های 6 متری زندگی کند، یا قوانین سفت و سخت اجتماعی را برتابد، و الخ.
بنابراین، در نظم نولیبرال تقسیم کار به این صورت شد که جوامع صنعتی سابق رانت بگیرند و جوامع رانتی سابق صنعتی شوند. به این ترتیب بخش اعظم بحران هایی که از ناسازگاری های موجود در نظم قبلی ایجاد شده بود فروکش کرد. لیکن برخی جوامع با نظم جدید هم ناسازگار شدند. از جمله همان ایرانیانی که قبلا در حسرت صنعتی شدن بودند، وقتی قرار شد صنعتی شوند ناگهان دچار نوستالژی درآمدهای نفتی در زمان شاه شدند!
البته این ناسازگاری با نظم جدید در سوی دیگر جهان هم وجود داشت. به عنوان مثال، آلمان هرگز نتوانست به طور کامل با نولیبرالیسم سازگار شود و علیرغم اینکه باید وارد فرایند صنعت زدایی و رانت خواری می شد، لیکن با سیاست پیچیده آنگلا مرکل همچنان یک قدرت صنعتی باقی ماند و به دلیل صادرات محصولات صنعتی دارای تراز تجاری مثبت بود.
همچنین ژاپن نتوانست صنعت زدایی را بپذیرد، ولی به دلیل تاثیر پذیری از سیاست جمعیتی تحت نولیبرالیسم و کاهش نرخ باروری، دچار بحران جمعیتی خطرناکی شد که به دلیل ناتوانی در جذب مهاجر، فشار سنگینی بر اقتصاد آن وارد کرد.
جالب اینجاست که در میان کشورهای جهان سوم تنها یک گروه بوده اند که هم پیش از نولیبرالیسم و هم در دوران نولیبرالیسم و هم در دوران پس از نولیبرالیسم همواره توانسته اند جایگاه جهانی خود را در موقعیت دریافت کننده رانت حفظ نمایند. این دسته کشورهای عربی جنوب خلیج فارس هستند که همچنین به اعضای مجلس تعاون دول خلیجی یا کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس هم معروفند.
به این ترتیب کشورهای جهان در مواجهه با نولیبرالیسم چند دسته شدند:
1- کشورهای غربی که رانت گیر شده و صنعت زدایی نمودند. مانند آمریکا و انگلیس و فرانسه و غیره.
2- کشورهای غربی که رانت گیر شدند، ولی صنعت زدایی نکردند. مانند آلمان و ژاپن.
3- کشورهای جهان سوم که صنعتی شدند. مانند چین و کشورهای شرق آسیا.
4- کشورهای جهان سوم که رانتشان قطع شد ولی در صنعتی شدن چندان موفق نبودند. مانند ایران و ترکیه و مصر و غیره.
5- کشورهای جهان سوم که هرگز رانتشان قطع نشد. مانند عربستان و امارات و قطر و کویت و عمان و بحرین.
از میان این پنج دسته، تنها یک دسته بازندگان نظم نولیبرال بودند. و آن هم دسته چهارم است که هم رانت را از دست داد و هم فرصت صنعتی شدن را.
نهایتا دوران نولیبرالیسم هم به دلیل بحرانی شدن تضادهای درونی آن به پایان رسیده و در حال ظهور نظم جدیدی در جهان هستیم.
در نتیجه تلاطمات ناشی از پایان نولیبرالیسم و عبور به نظم جدید، عده ای تصور می کنند آمریکا برای حفظ امپراطوری خود به دنبال حفظ وضع موجود است و چین به عنوان یک قدرت نوظهور در تلاش است تا نظم کنونی را پایان داده و آمریکا را از جایگاه برتر به زیر بکشد!
در واقعیت اما دقیقا عکس این مطلب درست است.
آمریکا است که به دنبال تغییر نظم موجود بوده و از آن سو چین است که برای حفظ نظم نولیبرال تقلا می کند.
یعنی تصویری که برخی تحلیلگران مدعی از «ظهور بلوک شرق» در مقابل «بلوک غرب» ارائه می دهند دقیقا معکوس است.
از آنجا که ادامه نظم نولیبرال به نفع چین و موجب رشد بیشتر آن می شود، و از طرف دیگر موجب افول بیشتر آمریکا و کاهش قدرت و تنزل جایگاه جهانی آن، بنابراین طبیعی است که آمریکا تلاش می کند بازی را تغییر داده و نظم جدیدی را مستقر نماید. و از سوی دیگر چین تلاش می کند همین ساز و کار کنونی حفظ شود، یا لااقل اگر هم تغییری حاصل می شود طوری باشد که ضربه کمتری بر چین وارد نماید.
در این کشمکش بدیهی است که آمریکا برنده است. چون چین تلاش می کند نظمی را حفظ کند که آمریکا بزرگترین بازیگر آن است، در حالی که آمریکا تصمیم گرفته این نظم را بهم بزند.
یعنی اینطور نیست که چین به دنبال تشکیل یک «بلوک شرق» جهت تقابل با آمریکا یا «بلوک غرب» باشد. بلکه دقیقا آمریکا است که از طریق بلوک بندی به دنبال مهار چین و کوتاه کردن دست آن از بازارهای مصرف غربی است.
در نبود محصولات صنعتی چینی، آمریکاییها می توانند صنایع خود را احیا کنند. اما در نبود بازار مصرف عظیم آمریکا، چینی ها دو گزینه بیشتر ندارند. یا تولید خود را کاهش داده با بزرگترین رکود اقتصادی در تاریخ بشر رو در رو شوند. یا در غیر اینصورت مصرف داخلی خود را افزایش دهند که در واقع مترادف است با توزیع رانت در چین و نتیجتا افت بهره وری. و این افت بهره وری هم برای آمریکا یعنی مهار غول صنعتی چین.
در این میان تکلیف ایران چه خواهد شد؟
تکلیف ایران کاملا مشخص است. ایران در کنار آمریکا خواهد بود. چون گزینه دیگری وجود ندارد.
ایران فرصت صنعتی شدن و تبدیل شدن به یک قدرت مستقل را از دست داده. همان فرصتی که چین به نحو احسن از آن استفاده کرد.
از سوی دیگر بلوک شرقی هم در کار نیست که ایران خود را به آن بچسباند و به این ترتیب به تقابل با آمریکا وارد شود.
و پر واضح است که ایران برای دستیابی مجدد به رانت اشتیاق بسیار زیادی دارد. این رانت تنها می تواند از سمت آمریکا تامین شود. چون بازار مصرف ایران بسیار کوچکتر از آن است که بتواند جایگزین بازار مصرف آمریکا برای قدرت صنعتی عظیم چین باشد.
کشورهای عربی مجلس تعاون از همین حالا جهت درست را تشخیص داده اند و تمام قد در کنار آمریکا قرار گرفته اند. ایران هم نهایتا همان مسیر را در پیش خواهد گرفت و تمام سر و صداها و عربده هایی که از سوی جریانات سیاسی سوپر انقلابی با عنوان تقابل با آمریکا و اتحاد با چین شنیده می شود چیزی جز باد هوا نیست و به زودی ناگهان خاموش خواهد شد.
بزرگترین بازیگر ضد سیستمی در جهان امروز خود آمریکا است. و چون سیستم جهانی با محوریت آمریکا بنا شده، وقتی محور این سیستم رفتار ضد سیستمی پیدا می کند، هیچ «محور مقاومت» یا قدرت نوظهوری قادر نخواهد بود مانع آن شود.