آشنایی داشتیم که می گفت اشعار حافظ و سعدی تماما مضامین عرفانی است و مثلا هرجا صحبت از «مِی» کرده اند منظور از مِی، حضرت علی است و هر کجا صحبت از «ساقی» شده منظور حضرت محمد است.
بعید نیست چنین برداشتی میان عوام چندان نایاب هم نباشد، چه در میان آنهایی که تعلق خاطری به این اشعار دارند و چه آنهایی که شعر کلاسیک فارسی را بکلی بی ارزش می پندارند. ولی در هر صورت این احمقانه ترین برداشت ممکن از سروده های مفاخر ادبی ماست.
بسیاری از مغازلات سعدی به وضوح وصف حالات و لذات و زیبایی های این دنیایی و مادی و فانی و روزمره است. یعنی دقیقا همان تجربیاتی که هر انسان عادی در طول زندگی بارها با آن مواجه می شود. بعنوان مثال، غزل زیر که وصف الحال شیخ سعدی است که به همراه چند نفر از «بر و بچ» از منزل بیرون زده اند و در یکی از بلوارهای سنگ فرش شیراز مشغول «دور دور» و «گل گشت» زنی بوده اند.
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود
با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم
وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
پارس در سایه اقبال اتابک ایمن
لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود
شیخ که مشغول نظر بازی و دید زدن خوبرویان عابر بوده به نیت چشم چرانی نگاهش به زیبا چهره ای که در حال عبور بوده افتاده و همان یک نگاه کار دستش می دهد!
شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت
که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود
یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن
نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود
فتنه سامریش در نظرِ شورانگیز
نفس عیسویش در لبِ شکّرخا بود
من در اندیشه که بت یا مه نو یا مَلَکست
یار بت پیکر مه روی مَلَک سیما بود
دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد
همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود
این تجربه ایست که برای هر کسی ممکن است چندین بار اتفاق افتاده باشد، اما تنها سعدی می توانسته آن لحظه را اینطور جاودانه ثبت کند.
در عین حال البته سعدی غزلیات با مضامین و معانی بلند و عرفانی هم داشته که هوش از سر مخاطب صاحب ذوق می پراند. بعنوان مثال، این غزل که دو بیت مقدمه و دو بیت موخره آن، ابتدا و انتهای کلیه علوم و معارف عرفانی و الهی و اسلامی است.
اخترانی که به شب در نظر ما آیند
پیش خورشید محال است که پیدا آیند
همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند
گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند
در بیت اول مثالی ذکر کرده از ستاره ها که هنگام روز در برابر روشنایی خورشید محو و ناپدید می شوند. و بعد صحبت از معشوقی می کند که در صورت رویت شدن، در برابر پرتو زیبایی او هر چیز دیگری که سابقا زیبا انگاشته می شده محو و ناپدید خواهد شد. این معشوق همان زیبایی مطلق است که انسان عارف در جستجوی آن است.
مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان
پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند
یعنی آنقدر زیباست که از جان هم عزیزتر است. همان قربان و صدقه رفتنی که در محاورات روزمره هم نثار حبیبان می کنیم، لیکن با بیانی استادانه.
تا ملامت نکنی طایفه رندان را
که جمال تو ببینند و به غوغا آیند
یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی
مردمان از در و بامت به تماشا آیند
این دو بیت هم در بسط توصیف زیبایی اوست، و بیت بعدی حکایت از حالت خوشی و طربی می کند که در اثر مشاهده و درک آن زیبایی حاصل می شود.
دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست
تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند
در بیت بعدی از صنعت ایهام استفاده کرده.
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندر این ره ادب آن است که یکتا آیند
«دوتایی» پارچه ای بوده که صوفیان بر سر می بسته اند و در عین حال همراه با «یکتا» در مصراع دوم اشاره به شرک و توحید هم دارد.
و نهایتا دو بیت پایانی که نتیجه گیری سعدی است.
میندانم خطر دوزخ و سودای بهشت
هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند
یعنی هدف زندگی چیزی نیست مگر درک آن زیبایی. هر چیزی غیر از آن حاشیه ای بی اهمیت است. پس نه سختی ها اهمیتی دارند و نه خوشی های زودگذر.
از این بیت می شود اینطور نتیجه گیری کرد که انسان باید قلندروار گوشه ای بنشیند و فقط به دعا و نیایش بپردازد و خود را درگیر مسایل بی اهمیت دنیا ننماید.
اما در بیت پایانی سعدی مطلبی می گوید که دقیقا عکس این برداشت را می رساند.
آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد
خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند
یعنی آن گوشه نشینان و عارفان و صوفیانی که کنج عزلت گزیده و در طلب وصال الهی به دعا و نیایش مشغولند وقتی این غزل عاشقانه سعدی را شنوده یا می خوانند داغ دلشان تازه تر شده و از درد و غم فراق خون به جگر می شوند. اما سعدی در مصراع دوم یادآوری می کند که جهان و هر آنچه در آن هست جلوه ای از همان زیبایی مطلق است. به همین دلیل توصیه می کند از گوشه نشینی دست کشیده و به صحرا و طبیعت بروند و از تماشای زیبایی های جهان بهره مند شوند. یعنی همان معنایی که جای دیگر گفته:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
پس در دو بیت آغازین غزل می گوید که یک زیبایی مطلقی وجود دارد که در برابر جلوه وجودش هیچ چیز دیگری به چشم خیره ناظر مدهوش دیده نخواهد شد. اما در دو بیت پایانی ما را دعوت می کند به دقیق شدن در جزئیات این منظره زیبا.
مانند کاخ پر شکوهی که وقتی در آن قدم می گذاریم ابتدا محو هماهنگی و هارمونی و ترکیب عناصر آن می شویم. اما بعد که دقیقتر نگاه می کنیم و وارد جزئیات می شویم می بینیم فی المثل فرشی که زیر پایمان است به تنهایی چقدر زیباست. یا پرده هایی که بر پنجره ها نصب شده اند، یا گچبری های روی سقف، الخ.