یک جمله حکیمانه از یک اندیشمند اجنبی:
"The IQ of a mob is the IQ of its dumbest member divided by the number of mobsters." - Terry Pratchett
بهره هوشی یک جماعت مساوی است با بهره هوشی خنگ ترین عضو آن جماعت تقسیم بر تعداد اعضای جماعت.
از سوی دیگر، دموکراسی یعنی مشارکت «مردم» (همان جماعت) در حکومت. لذا در دموکراسی همیشه با یک جماعت طرف هستیم که حتی باهوش ترین و تیزبین ترین افراد آن هم در بعد جمعی روایت های ساده سازی شده در حد فهم کند ذهن ترین اعضای جماعت را پذیرفته اند.
این پدیده کاملا طبیعی است، چون هوش و ذکاوت افراد در حوزه های محدود و بخصوصی که کاربردهای فوری و مستقیم برای آنان داشته باشد متمرکز می شود و هر فردی در اکثر حوزه ها روایت هایی که به طور عمومی پذیرفته شده اند را با کمترین شک و تردید می پذیرد و اساسا ذهن خود را درگیر سوال و مداقه در جزئیات اموری که وقت ارزشمند او را بگیرد نمی کند.
به همین دلیل همیشه در مواجهه با پدیده های پیچیده و چند بعدی و ثقیل، نهایتا یک روایت بسیار ساده و سازگار با مشاهدات فعلی و باورهای قبلی در سطح عمومی مستقر می گردد.
به عنوان مثال، انقلاب بهمن 57 پدیده بسیار پیچیده ای بود که ابعاد متعدد تاریخی در داخل و منطقه و جهان داشت. لیکن آن پدیده بسیار پیچیده نهایتا با یک روایت بسیار ساده و دروغ خلاصه گردید و چون این دروغ از سوی دو طیف تایید شد، اعتبار و مقبولیت عام پیدا کرد.
یک عده مدعی شدند در بهمن 57 مردم ایران به رهبری امام خمینی قیام کردند و رژیم ستمشاهی را سرنگون و جمهوری اسلامی را برقرار کردند. و عده دیگری هم در مقابل این عده مدعی شدند در سال 57 مردم فریب خمینی و آخوندها را خوردند و شاه را از کشور بیرون کردند و اجازه دادند رژیم آخوندی جایگزین حکومت شاه شود.
هر دو روایت کاملا دروغ و در عین حال کاملا ساده و در حد فهم خنگ ترین افراد در جامعه است. لیکن اعتبار هر دو گزاره دروغ از تایید متقابل آن در گزاره به ظاهر جایگزین بر می خیزد. چون هر دو در این مطلب که در سال 57 مردم انقلاب کردند و شاه را بیرون کردند روایت کاملا مشترکی را بیان می کنند. تفاوت تنها در جایگاه حق و باطل در دو روایت است که یک طرف امام خمینی را در جایگاه حق و شاه را در جایگاه باطل قرار داده و طرف دیگر برعکس.
این روایت سازی های ساده و دروغ اما مورد توافق همه طرفها را پس از انقلاب زیاد مشاهده کرده ایم. از روایت ریاست جمهوری و عزل بنی صدر و روند تشکیل نهادهای انقلابی مانند کمیته و سپاه و دادگاه های انقلاب گرفته تا روایت چگونگی شکل گیری شورش ها و آشوب ها و فتنه ها در تاریخ جمهوری اسلامی پس از انقلاب تا امروز.
آخرین مثال آن را در جنگ 12 روزه مشاهده می کنیم. پدیده ای بسیار پیچیده که با یک روایت بسیار ساده و دروغ خلاصه شده و پرونده آن در افکار عمومی بسته شده است.
روایتی که یک طرف تعریف می کند این است که دشمن (اسرائیل) با استفاده از هوش مصنوعی و سیستم Lavender می تواند به سادگی با اشراف کامل اطلاعاتی هر نقطه ای را که اراده کند بزند و موقعیت هر کسی را در هر لحظه ای تشخیص دهد!
و طرف مقابل هم دقیقا همین روایت دروغ را تایید می کند. به این ترتیب یک طرف ژست «ما خیلی خفن هستیم» می گیرد، و طرف دیگر هم درگیری ها و اختلافات و تضادهای داخلی را مخفی کرده و بر دسایس و توطئه ها و خیانت های داخلی سرپوش می گذارد.
در واقعیت نه دشمن چنان اقتدار اطلاعاتی و عملیاتی دارد که بتواند با تحلیل داده های ژنتیکی دریافت شده از سیگنال های تلفن های همراه از فاصله چندصد متری موقعیت ارشدترین مقامات نظامی و امنیتی را تشخیص داده و در هر لحظه ای که اراده کرد هر نقطه ای را مورد اصابت قرار دهد!! و نه آن کسانی که ادعای خونخواهی و انتقام ستانی از دشمن و طلبکاری و مطالبه گری از خائنین داخلی می کنند داغدار از دست دادن چهره های ارزشمند و انقلابی و مورد علاقه خود هستند!
جالبتر اینکه کسانی که در 23 خرداد کودتا کرده اند حالا خودشان رقبای سیاسی خود را به کودتا متهم می کنند و انگشت اتهام را به سمت اصلاح طلبان و حسن روحانی و مسعود پزشکیان دراز می کنند.
استقرار روایت های دروغ موجب می شود که در بسیاری مواقع نیروی سیاسی بخشی از جامعه که قاعدتا به دنبال مطالبات بخصوصی است دقیقا در جهت مطالبات معکوس و متضاد با آن استفاده شود.
مثلا بخشی از جامعه که به دنبال بازگشت به سیاست ملی گرایی و احیا و تداوم پروژه ملت سازی رضاشاه است، با شعار «رضاشاه روحت شاد» موجب کاهش اقتدار مرکزی و مهار رهبری و نهادهای ملی موجود می شود، و نتیجتا موجب بسط ید قبایل قدرت در طیف «انقلابی» شده و مانع از چرخش نظام جمهوری اسلامی به سمت سیاست های ملی گرایی می شود.
یا در مثال واضح دیگر، شعار «نه به جمهوری اسلامی» و «رای بی رای» که در ظاهر برای مقابله با گرایشات ضد ملی و تندروانه در نظام جمهوری اسلامی است، در عمل موجب کاهش مشارکت عمومی در انتخابات و قدرت گرفتن گروه های ضد ملی و تندرو و سوپر انقلابی بر اثر تسلط آنان بر نهادهای انتخابی می گردد.
یعنی جناح های سیاسی در کشمکش قدرت از فنون جودو استفاده کرده و از قدرت و توان رقیب در راستای ضربه زدن به خودش استفاده می کنند. مشت و لگدی که جناح ملی گرا به سمت نهاد رهبری و نظام سیاسی پرتاب می کند با مانور جناح قبیله گرا و انقلابی موجب می شود تا جناح ملی گرا سکندری خورده و با مخ به زمین بیافتد!
اگر یک جریان سیاسی فاسد و خائن و جنایتکار و دزد و وطن فروش توانسته برای مدت طولانی بر یک کشور بزرگ مانند ایران مسلط باقی بماند، علتش قطعا نه توانایی و قدرت بسیار زیاد این جریان فاسد و نابهره ور است، و نه ناتوانی و ضعف جریان رقیب. راز بقای این مفسدین دقیقا توانایی آنان در هدایت قدرت رقبا در جهت ضربه زدن به خودشان بوده. به اینصورت که هر چه نفرت عمومی از فساد و دزدی و خیانت و جنایت بیشتر می شود، با شدت بیشتری به مخالفان فساد و دزدی و خیانت و جنایت ضربه می زنند! و نتیجتا فساد و دزدی و خیانت و جنایت نهادینه می شود.
مانند کسی که دچار چاقی می شود و به او می گویند علت چاقی تو این است که چربی زیاد خورده ای و باید از چربی پرهیز کنی و بیشتر نان و برنج بخوری! و این شخص با چنین رهنمودی روز به روز چاقتر می شود و هر چه چاقتر می شود بیشتر از چربی پرهیز می کند! اگر به او بگویی برای کاهش چربی بدنت باید بیشتر چربی بخوری، این توصیه را جدی نگرفته و همان توصیه قبلی را ادامه می دهد.
تغییر پارادایم های ذهنی در مسایل سیاسی به همان اندازه دشوار است که تغییر پارادایم در فرهنگ غذایی و شیوه زندگی برای افراد مشکل است. چون اغلب افراد فرصت یا علاقه یا استعداد دقیق شدن در جزئیات بسیار وسیع علوم زیست شناسی و پزشکی و تغذیه و متابولیسم را ندارند، و لذا علیرغم بحران های جدی از قبیل ابتلا به فشار خون، یا دیابت، یا افسردگی، یا مشکلات دیگر، همان عادت های غذایی و شیوه زندگی قبلی را ادامه می دهند. در حوزه سیاسی هم دقیقا همین لختی وجود دارد و علیرغم بحران ها و اتفاقات پر سر و صدایی مانند شورش های مکرر داخلی و جنگ 12 روزه و پس لرزه ها، اکثر افراد همچنان همان پارادایم های ذهنی قبلی را حفظ کرده و روایت های ساده سازی شده ای که آن پارادایم های قبلی را به چالش نکشند می پذیرند.