پس از فروپاشی شوروی راهبرد کلان آمریکا در راستای سلطه تمام عیار و جهان تک قطبی قرار گرفت. این راهبرد توسط هر دو حزب جمهوری خواه و دموکرات دنبال می شد و منجر به لشکر کشی آمریکا به خاورمیانه و اشغال افغانستان و عراق گردید.
ابتدا قرار بود پس از افغانستان، آمریکا ایران را اشغال کند. لیکن به دلایلی تصمیم گرفته شد ابتدا عراق اشغال شود و بعد به ایران حمله شود. زمینه سازی برای حمله نظامی به ایران از طریق مطرح کردن پرونده هسته ای انجام شد، اما مشکلات داخلی آمریکا که مهمترین آن سقوط مالی در سال 2008 بود، در کنار هزینه ها و مشکلات تمام نشدنی و روز افزون ناشی از اشغال افغانستان و عراق، مانع از اجرایی شدن برنامه حمله نظامی به ایران شد.
پس از آن اوباما با همکاری وزیر خارجه خود یعنی هیلاری کلینتون برنامه جدیدی را طرح ریزی کردند. آمریکایی ها به طرز جالبی شیوه رزم نامنظم ایران را کپی برداری کرده و به حمایت از نیروهای نیابتی و جهادی روی آوردند.
به این ترتیب لیبی به سادگی سقوط کرد، و سپس نوبت به سوریه رسید.
لیکن بر خلاف لیبی، وقتی نوبت به سوریه رسید، روسیه و چین که تا آن زمان سکوت کرده و مداخله ای در تحرکات آمریکا در خاورمیانه و سایر نقاط جهان نمی کردند، رویه خود را عوض کرده و به تقابل با آمریکا برخاستند.
روسیه و چین متفقا قطعنامه های مورد حمایت آمریکا علیه سوریه را وتو کردند، و اندکی پس از آن روسیه مستقیما برای سرکوب شورشیان مورد حمایت آمریکا وارد جنگ سوریه شد.
اگر در سال 2016 طبق پیش بینی ها هیلاری کلینتون به عنوان رئیس جمهوری ایالات متحده انتخاب می شد، بزرگترین اولویت سیاست خارجی آمریکا در منطقه خاورمیانه ساقط کردن حکومت بشار اسد در سوریه بود. آمریکا برای رسیدن به این هدف به حمایت همه جانبه از شورشیان ادامه داده و حتی آماده ورود مستقیم به سوریه و درگیری مستقیم با نیروهای روسیه هم بود. به همین دلیل بسیاری از تحلیلگران در آن زمان نگران شروع جنگ هسته ای میان آمریکا و روسیه پس از روی کار آمدن هیلاری کلینتون بودند.
لیکن بر خلاف انتظارها، هیلاری کلینتون رای نیاورد و ترامپ رئیس جمهور آمریکا شد.
ترامپ از ابتدا مخالف حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه و همچنین مخالف تقابل نظامی با روسیه بود. ترامپ برای پایان دادن به حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه دو سیاست عمده را در دستور کار خود قرار داد:
1- دادن امتیازی بسیار بزرگ به ایران و روسیه، به این صورت که آمریکا به تدریج دست از حمایت از شورشیان سوریه برداشته و خود را از بحران سوریه بیرون کشید. یعنی ترامپ اجازه داد ایران و روسیه داعش و دیگر نیروهای شورشی سوریه را شکست دهند.
2- حمایت همه جانبه از اسرائیل. به این صورت که حاکمیت رژیم صهیونیستی بر جولان اشغالی را به رسمیت شناخته، و سفارت آمریکا را از تل آویو به بیت المقدس منتقل نمود. همچنین در قالب پیمان ابراهیم تلاش کرد موقعیت اسرائیل را در منطقه ارتقا ببخشد. مضافا اینکه با اجرای تحریم های حداکثری علیه ایران سعی کرد راه را برای توافقی جدید با ایران به گونه ای که مورد رضایت اسرائیل باشد فراهم نماید، که البته در این مورد کاملا شکست خورد.
با روی کار آمدن بایدن که به طرز مشکوکی در انتخابات 2020 ترامپ را شکست داد، راهبردهای جهانی آمریکا مجددا به وضعیت پیش از ظهور ترامپ باز گردانده شد.
تقابل با روسیه در قالب تسلیح اوکراین و تلاش برای وارد کردن اوکراین به پیمان تهاجمی ناتو که به طور خاص ماهیت آن علیه روسیه است افزایش یافت و نهایتا واکنش روسیه را به صورت آغاز جنگ اوکراین بر انگیخت.
از آنجا که اولویت آمریکا در دوره بایدن در تقابل با روسیه و جنگ اوکراین تعریف شده بود، تحرکات آمریکا در خاورمیانه ابتدا چندان جدی نبود. لیکن با شعله ور شدن جنگ غزه در هفتم اکتبر که احتمال دارد به دلیل حساسیت ایران نسبت به تحرکات اسرائیل و آمریکا و کشورهای جنوب خلیج فارس جهت ایزوله و بایکوت کردن ژئو اکونومیک ایران بوده باشد، آمریکا ناچار شد مجددا در خاورمیانه درگیر شود.
اکنون با قطعی شدن پیروزی ترامپ در انتخابات و بازگشت قریب الوقوع وی به کاخ سفید، مشاهده می کنیم که دو اتفاق بسیار مهم در تحولات خاورمیانه رخ داده است.
اولا، اسرائیل به آتش بس با حزب الله تن داده است.
ثانیا، بلافاصله پس از آتش بس در لبنان، شورشیان سوریه با حمایت ترکیه مجددا علیه حکومت بشار اسد و نیروهای ایرانی وارد عمل شده اند.
همزمان بودن این دو تحول حکایت از این مطلب دارد که گویا آمریکا در واپسین روزهای زعامت بایدن قصد دارد مجددا سیاست و برنامه قدیم خود در زمان اوباما و هیلاری کلینتون را فعال نماید.
با این تفاوت که اینبار لابی صهیونیستی فشار بیشتری بر روی ترامپ وارد خواهد کرد تا به حمایت از شورشیان سوریه و پایان دادن به نفوذ ایران در سوریه ادامه دهد. چون در صورت سقوط سوریه، ارتباط زمینی میان لبنان و ایران قطع خواهد شد و زمینه برای حمله مجدد اسرائیل به لبنان و نابودی حزب الله هم فراهم خواهد شد.
جنگ 66 روزه میان اسرائیل وحزب الله در سال 2024 تکرار همان جنگ 33 روزه در سال 2006 بود. این بار هم اسرائیل هیچ دستاوردی از جنگ نداشته و ناچار به پذیرش آتش بس شد. با این تفاوت که این بار تلفات جانی و خسارات مالی اسرائیل بسیار بیشتر از سال 2006 بود و در مقابل تلفات و خسارات لبنان بسیار کمتر از جنگ قبلی.
از طرفی اسرائیل توان ادامه یک جنگ فرسایشی با حزب الله را ندارد، و از طرف دیگر توان نظامی حزب الله به دلیل حمایت ایران در جنگ تحلیل نمی رود. مضافا اینکه این بار تقابل مستقیم با ایران هم خطر بزرگی است که به شدت اسرائیل را نگران کرده و به عنوان یک دوپینگ بزرگ برای حزب الله عمل می کند.
بنابراین، عاقلانه ترین سیاست برای اسرائیل پذیرش آتش بس در لبنان و تمرکز بر سوریه است. چون مدل جنگی که اوباما و کلینتون در سوریه برنامه ریزی کرده بودند برای اسرائیل و آمریکا دو حسن بزرگ داشت:
اولا، به دلیل نیابتی بودن جنگ هیچ تلفات و خسارات مالی و جانی متوجه اسرائیل ندارد.
ثانیا، موجب قطع شدن مسیر پشتیبانی ایران از حزب الله می شود.
همچنین در اوکراین مشاهده می کنیم و که آمریکا و ناتو وارد مرحله جدیدی از تصاعد تنش شده و با حمایت از هدف قرار داده شدن عمق خاک روسیه توسط تسلیحات دوربرد ناتو که مستقیما توسط خود ناتو ناوبردی و هدایت می شوند، و همچنین صحبت از اعزام مستقیم نیرو به اوکراین، تلاش می کنند روسیه را وادار به پذیرش آتش بس نمایند.
پاسخ روسیه به این تهدیدات، رونمایی از موشک های میان برد هایپرسونیک با قدرت تخریب بالا و قابلیت حمل سر جنگی هسته ای و همچنان توان عبور از هر گونه سپر دفاعی و پدافند ضد موشکی ساخت ناتو بوده است.
با توجه به موضع گیری های رسمی روسیه، به نظر می رسد در صورت ادامه عملیات ناتو علیه اهداف در عمق خاک روسیه، سه مرحله تصاعد تنش توسط روسیه اجرا شود:
1- حمله به مراکز نمادین در کیف یا دیگر نقاط اوکراین با استفاده از تسلیحات پیشرفته استراتژیک و با قابلیت حمل سر جنگی هسته ای، ولی البته فعلا با سر جنگی غیر هسته ای.
2- حمله هسته ای با سلاح های هسته ای تاکتیکی به اوکراین.
3- حمله با استفاده از سلاح های پیشرفته و هایپرسونیک استراتژیک ولی با استفاده از سر جنگی معمولی علیه مراکز و اهداف نظامی ناتو در داخل خاک ناتو، از قبیل لهستان، لیتوانی، استونی، سوئد، فنلاند، آلمان، رومانی، و غیره.
موارد 2 و 3 ممکن است همزمان اتفاق بیافتد.
4- کوبیدن یکی از کشورهای ناتو با استفاده از سلاح هسته ای استراتژیک. گزینه های اصلی عبارتند از آلمان، سوئد، و فنلاند.
با توجه به سخنرانی اخیر پوتین، به نظر می رسد روسیه سعی می کند تا پیش از ورود ترامپ از مرحله 1 جلوتر نرود. همچنین با توجه به سیاست های اعلامی دونالد ترامپ، بعید به نظر می رسد پس از ورود او جنگ اوکراین به این شکل ادامه پیدا کند و به احتمال بسیار زیاد ترامپ به دنبال نوعی توافق با روسیه خواهد بود.
در نگاه کلان، مشاهده می کنیم که دولت دموکرات آمریکا با عجله و دست پاچگی مشغول تغییر زمین بازی به گونه ای است که دست دونالد ترامپ در معکوس کردن سیاست های امپریالیستی دموکراتها تا حد ممکن بسته شود.
در مورد بحران سوریه، بسیار بعید است به اندازه دوران اوباما جدی شود. زیرا علیرغم حمایت ترکیه از شورشیان، این بار خبری از حمایت کشورهای عربی نیست. و البته آمریکا و اروپا هم به هیچ وجه توان حمایت از شورشیان در حد و اندازه دوران اوباما را ندارند. بنابراین می شود پیش بینی کرد به زودی شورش سوریه سرکوب شده و نهایتا شاید ترکیه بتواند بخشی از خاک سوریه را اشغال نماید و بر سر راه تدارکاتی ایران و حزب الله کمی مزاحمت ایجاد نماید.
در مورد آتش بس لبنان، اگر چه در متن توافق صحبت از خلع سلاح حزب الله و عقب نشینی حزب الله به شمال رود لیتانی شده، لیکن غیر ممکن است این بند اجرا شود. همانطور که در سال 2006 هم این شروط در توافق آتش بس بود و هرگز اجرا نشد، این بار هم اجرا نخواهد شد. به عبارت دیگر، این شروط فقط برای حفظ پرستیژ دولت اسرائیل گنجانده شده و هیچ تحلیلگر عاقلی و از جمله خود اسرائیل آن را جدی نمی گیرد.
احتمالا فشار نظامی علیه اسرائیل در حدی که وضعیت جامعه اسرائیل همچنان در حالت بحرانی جنگ باقی بماند و به وضعیت صلح باز نگردد، از طریق نیروهای شبه نظامی عراقی و همچنین انصارالله یمن ادامه پیدا خواهد کرد. همچنین به احتمال بسیار زیاد عملیات وعده صادق 3 پیش از ورود ترامپ به کاخ سفید اجرا خواهد شد.
در خصوص پرونده هسته ای ایران، دکتر عراقچی وزیر خارجه ایران اخیرا به صراحت اعلام کرده است که در صورت افزایش فشار غرب بر ایران و فعال کردن مکانیسم ماشه، برنامه هسته ای ایران تسلیحاتی خواهد شد.
این در حالی است که هزاران سانتریفوژ جدید از نسل جدید در ایران در حال راه اندازی است.
هدف ایران مشخص است. ایران سعی می کند غرب را در مقابل یک دوراهی قرار دهد:
راه اول، هل دادن ایران به سمت ساخت تسلیحات هسته ای و همچنین نابودی اسرائیل.
راه دوم، توافق راهبردی با ایران و پذیرش ایران به عنوان یک کشور متحد غرب مانند عربستان و دیگر کشورهای عربی خلیج فارس.
در حالت دوم اسرائیل باید کشور مستقل فلسطینی را به رسمیت شناخته و متقابلا ایران هم موجودیت اسرائیل را به رسمیت خواهد شناخت. همچنین صلح پایدار در منطقه و امنیت اسرائیل از طریق پیوستن ایران به پیمان ابراهیم فراهم خواهد شد.
اولین پیش نیاز حالت دوم سقوط دولت نتانیاهو است که به نظر می رسد حتی در خود غرب هم محبوبیت چندانی ندارد. تا حدی که حکم بازداشت وی صادر شده و کشورهای اروپایی اعلام کرده اند آن را اجرا خواهند کرد.
دومین پیش نیاز حالت دوم جلب رضایت ترامپ نسبت به چنین توافقی است که با توجه به مذاکرات مخفی سفیر ایران و ایلان ماسک، به نظر می رسد اقداماتی در این زمینه هم در حال انجام است.
سومین پیش نیاز حالت دوم افزایش فشار و فرسایش علیه اسرائیل است به گونه ای که صهیونیست های تندرو و جنگ طلب به کلی از صحنه سیاست حذف شوند. به نظر می رسد عملیات وعده صادق 3 برای رسیدن به این هدف طراحی می شود.
بزرگترین خطری که متوجه ایران است نه از سوی اسرائیل و نه آمریکا و نه اروپا است. بزرگتین خطر از ناحیه سوپر انقلابی های داخلی است که به دلیل متصل بودن به رانت های اصلی عملا موضع گیری هایی همسو با منافع اسرائیل اتخاذ می کنند.
بنابرانی، چهارمین پیش نیاز رسیدن به حالت دوم، کشیدن افسار رانت های داخلی و این سوپر انقلابی های همسو با اسرائیل است.
موضع گیری های مقام معظم رهبری که به طور روز افزونی مورد دلخوری و استهزاء برادران سوپر انقلابی و سابقا «ولایت مدار» می شود، و همچنین برخی تحرکات دولت پزشکیان و مجلس قالیباف در راستای آزاد سازی قیمت بنزین و غیره، نشان می دهد حرکت هایی به این سمت و سو هم در حال انجام شدن است.
لیکن تنها جایی که احتمال شکست و نقش بر آب شدن همه برنامه ها وجود دارد دقیقا همین مورد آخر است. در گذشته رانت ها همیشه پیروز بوده اند. لذا بعید به نظر می رسد اینبار پیروز نشوند.
و پیروزی رانت های داخلی یعنی شکست هر گونه مذاکره با غرب. یعنی هزینه دادن و هیچ نتیجه ای نگرفتن. و البته به بیان دیگر، هزینه دادن کشور، و نتیجه گرفتن رانت ها.