کمتر ایرانی است که سعدی را نشناسد. شعر او، همانطور که خودش هم گفته، از آب فرات روانتر است و در طول قرون آوازه جهانی پیدا کرده. گفته می شود این آوازه جهانی حتی در زمان حیات خود شیخ اجل هم وجود داشته، و این مطلبی است که در دیگر سخنوران کمتر سراغ داریم. اما با این اوصاف چرا به او لقب "پیامبر پارسی گوی" داده اند؟ مگر پیامبران کسانی نیستند که با وحی و تنزیل در ارتباطند؟ سعدی که چنین نبود و چنین ادعایی هم نداشت. پس چرا پیامبر؟
برخی پاسخ این سوال را به اینصورت می دهند که چون آیات قرآن در سراسر آثار و نوشته های سعدی منعکس است، پس به همین دلیل کلام سعدی قرابت زیادی با کلام وحی دارد. اما این پاسخ قانع کننده نیست. افراد بی شماری در گذشته و حال بوده و هستند که آیات قرآن را به اشکال مختلف بازگو کرده اند. پس چرا از میان همه اینها فقط سعدی را لقب "پیامبر" داده اند؟
ابتدا به این نکته توجه داشته باشید که ارتباط نزدیکی میان ادیان و مذاهب و هنر وجود دارد. این ارتباط به قدری تنگاتنگ است که انعکاس سیر شکل گیری و بلوغ هنرهای شش گانه را به وضوح در مذاهب و ادیان رایج در هر دوره ای مشاهده می کنیم.
هنر اول، موسیقی: پایه ای ترین و بنیادی ترین نوع هنر موسیقی است. از حواس پنجگانه با شنوایی سر و کار دارد. مطالعات انسان شناسی نشان داده که حتی بدوی ترین قبایل و جوامع نوعی موسیقی داشته اند که در مراسم مذهبی استفاده می کرده اند. و البته هر چه تمدنی پیشرفته تر و شکوهمندتر شده، موسیقی آن هم به همان نسبت شکوه بیشتری یافته است.
هنر دوم، رقص: بلافاصله از پس موسیقی "حرکات موزون" (بخوانید رقص) می آید. مانند موسیقی، هیچ گونه ای از تمدن در جهان دیده نشده که رقص جزئی از فرهنگش نباشد. حتی قبایل بدوی در آفریقا، سرخپوستان آمریکا، بومیان استرالیا و دیگر نواحی، همیشه رقص هایی در مراسم مذهبی خود داشته اند.
هنر سوم، نقاشی: با از طریق حس بینایی دریافت می شود. نقوش به یادگار مانده بر دیواره غارها، عبادتگاه ها و گورستان های باستانی، آرامگاه های شاهان باستانی و معابد در فرهنگ ها و تمدن های مختلف نشانگر آشنایی انسان از دیرباز با هنر نقاشی و ارتباط آن با باورهای و مراسم مذهبی است.
هنر چهارم، مجسمه سازی: به تدریج انسانها تکنیک ها و ابزارهای توانمندتری یافتند و نقوش و تصاویری که در نقاشی های ترسیم می کردند را حجم سه بعدی بخشیدند. اگر برخی از مجسمه های پر عظمت باستانی، مانند ابوالهول، یا مجسمه های خدایان یونان همچون زئوس و دیگران، یا خدایان هندو مانند شیوا، ویشنو، موروگان، شانکار و دیگران را از نزدیک مشاهده کرده باشید، گاهی اوقات عظمت آنها حس و حالت فروتنی در انسان ایجاد می کند. اگر این مطلب را تجربه کرده اید، باید بدانید چیزی که شما حس کردید همان فرم هنری است که در همه اشکال و آثار هنری وجود دارد. تعجب انگیز نیست که این مجسمه ها توسط انسانهای باستانی یا حتی بسیاری در همین حال حاضر پرستیده شده اند.
هنر پنجم، معماری: نقطه اوج هنرهای تجسمی معماری و همچنین شهرسازی است. اگر از کاخ های ایرانی یا اروپایی بازدید کرده باشید حتما متوجه عظمت و اوج زیبایی و شکوه آنها شده اید. زیبایی های هنر معماری در تمام فرهنگ ها و تمدن های بزرگ مشاهده می شوند. از هنر معماری اسلامی، که بخصوص در ایران به اوج خود رسید، تا هنر معماری در اروپا، کاخ ها و کلیسا های با شکوه، شاتوها و شهرهایی که هویت تاریخی آنها در معماری مختصشان قابل ملاحظه است. همچنین بسیاری مذاهب با اتکا به عظمت و شکوه معابدی که ساخته اند پیروان خود را مجذوب و محظوظ می کرده اند.
هنر ششم، ادبیات: نقطه اوج هنر و زیبایی ادبیات است. اختصاص به حس بخصوصی ندارد و می تواند از طریق مطالعه یا محاوره منتقل شود. مسالح ساختمانی اش کلمات هستند و با زبان (بخصوص زبان مادری) که پایه شعور انسان است سر و کار دارد. تمام تمدن های بزرگ جهان صاحب آثار ادبی شاخصی هستند که عمق و پختگی آن تمدن ها در این آثار منعکس شده است. اما شاید هیچ تمدنی در ادبیات، علی الخصوص شعر، به پای ایرانیان نرسد. شعر پارسی با ظرافت ها و تنوعی که دارد در تاریخ تمدن بشری بی نظیر است. در خصوص ارتباط ادبیات با مذهب توجه داشته باشید که معجزه اصلی پیغمبر اسلام هم کتاب قرآن دانسته شده است.
از این منظر می توان فهمید به چه علت سعدی را پیامبر پارسی گوی نامیده اند. سخن سعدی سراسر زیبایی است و فرم هنری سعدی ازطریق مدیوم شعر انسان را به شور و شعف وا می دارد. به قول خودش:
نه هر کس حق تواند گفت گستاخ
سخن ملکی است سعدی را مسلم
هر چند مبالغه از صنایع ادبی است که میان شعرا رایج بوده، اما انصافا سحن ملکی است سعدی را مسلم!
در آن زمان (بر خلاف امروز) رایج بود که شاعران مدح سلاطین و ولی نعمتان خود را می گفتند و شعر خود را با نام ایشان مزین می کردند. اما سعدی چنان جایگاه رفیعی داشت که طریق معکوس رفته و با منت گذاشتن بر سر سلطان ابوبکر بن سعد، خود را باعث اعتبار وی دانسته است:
مرا طبع از این نوع خواهان نبود
سر مدحت پادشاهان نبود
ولی نظم کردم به نام فلان
مگر باز گویند صاحبدلان
که سعدی که گوی بلاغت ربود
در ایام بوبکر بن سعد بود
گرمی سخن سعدی هر فارسی زبانی را به وجد می آورد.
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت
این مطلب را ادامه می دهیم...