سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

ژاپن چگونه ژاپن شد؟


مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی پیش از رحلت جانگدازشان مطلبی فرمودند که بسیار جای تامل داشت. فرموده بودند بعد از جنگ جهانی دوم، دو کشور مغلوب، یعنی آلمان و ژاپن، تصمیم گرفتند خودشان را از شرّ هزینه ها و سربارهای اضافی ارتش و نیروی نظامی خلاص کنند. لذا بودجه و سرمایه های این دو کشور به بخش اقتصاد و صنعت سرازیر شد و همین موجب شکوفایی اقتصادی آنها شد.

پیشنهاد آن مرحوم بزرگوار در واقع این بود که ما هم باید از در تسلیم و کرنش با غرب وارد شویم و قوای نظامی خود را منحل کنیم و از آمریکا دعوت کنیم با مستقر کردن سربازان آمریکایی در خاک ایران از مرزهای ایران در مقابل متجاوزین دفاع کند. البته ایشان تا این اندازه وارد جزئیات نشدند، اما فحوای کلام گهر بارشان همین بود. علی الخصوص که این پیشنهاد را در رابطه با مساله توان و اقتدار موشکی مطرح کرده بودند، و این که فرموده بودند الان وقت مذاکره است نه موشک هوا کردن. مرادی هم که ایشان از چنین پیشنهادی داشتند علی الظاهر شکوفایی اقتصادی بود. یعنی مرحوم مغفور آیت الله هاشمی رفسنجانی قصد داشتند با یک تیر دو نشان بزنند. اولا از طریق مذاکره و تسلیم و سازش با آمریکا هدف رفع تحریمها را دنبال می کردند. ثانیا قصد داشتند با زیرکی و هوشمندی بی نظیرشان به نوعی کلاهی هم بر سر آمریکاییها بگذارند، به این ترتیب که هزینه های دفاعی ما را آمریکاییها تقبل کنند!

پس اگر مسئولین بی خرد نظام نصایح پدرانه و خردمندانه آن مرد بزرگ را دنبال می کردند، ما از دو جهت سود می کردیم. اولا فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمها برداشته میشد، ثانیا هزینه های بیخود و بی جهتی که اکنون در بخش نظامی و نیروهای مسلح داریم هم به جای اینکه صرف ساخت موشک و توپ و تانک و پدافند و زیردریایی و ناو بشود، به اقتصاد و صنعت سرازیر می شد. و فقط تصورش را بکنید هر ایرانی چقدر منتفع می شد. اقلا هیچ چیز نباشد، هر کدام یک آپارتمان 200 متری در منطقه شمال شمیرانات گیرمان می آمد با ماهانه هفت هشت هزار دلار پول نفت که مستقیما به حسابمان واریز می کردند. ای بسا با فراهم شدن چنین زیرساخت هایی، اگر کمی هوش اقتصادی ایرانی خودمان را هم بکار می بستیم هر کدام می توانستیم یک استخر خصوصی در خانه داشته باشیم و بجای مردن از گرسنگی، از شدت خوشی در استخر تفریحی و فرح زا جان به جان آفرین تسلیم می کردیم!



باز گردیم به ژاپن و ببینیم چطور شد که ژاپن ژاپن شد.

تقریبا در همان دورانی که ما در ایران وارد انقلاب مشروطه شدیم، ژاپن هم وارد انقلاب مِیجی شد. با این تفاوت که انقلاب میجی انقلاب نبود. بلکه اصلاحاتی بالا به پایین و حساب شده بود. تا پیش از آن، ژاپن کشوری بود متشکل از حکومت های محلی متعدد و مستقل. از نظر بافت اجتماعی یک سلسله مراتب شبیه به فئودالیته داشت. یک طبقه دهقان و زحمتکش داشت که کارشان عمدتا کشاورزی بود. یک طبقه سامورایی داشت که برای جنگ و نبرد آموزش می دیدند. طبقه اشراف هم متشکل از چند خانواده قدرتمند بودند که هر کدام مالکیت و کنترل بخشی از کشور را به عهده داشتند. طبق قوانین سنتی ژاپن، هر خارجی که پایش را در خاک ژاپن می گذاشت باید کشته می شد. بنابراین کشور بسته ای بود و نه تمایلی به ارتباط با بیرون داشتند و نه اجازه می دادند کسی از بیرون وارد شود.

وقتی ژاپنی ها برای اولین بار ناوگان نظامی آمریکایی ها را مشاهده کردند ناگهان متوجه شدند که چقدر از بقیه دنیا عقب افتاده اند. خانواده های اشراف و بزرگان ژاپنی با هم وارد شور و مذاکره شدند و به این نتیجه رسیدند که اگر اقدام به اصلاحات اساسی در کشور نکنند، قطعا دیر یا زود در مقابل غربیها مغلوب و نابود خواهند شد. از اینجا بود که انقلاب میجی آغاز شد.

در گام اول، حکومت های محلی مستقل با هم متحد شدند و امپراطوری ژاپن احیا شد. پس از آن بافت اجتماعی اصلاح شد. به تقلید از اروپاییان آموزش و پرورش عمومی برقرار شد و جمعیت بی سواد ژاپن باسواد شدند. این سیاست اهمیت بسیاری در حرکت ژاپن به سمت انقلاب صنعتی داشت. قوانین تجاری و مالیاتی بگونه ای اصلاح شدند تا جمعیت به سمت فعالیت های صنعتی گرایش پیدا کنند. قدرت طبقات ممتاز از جمله سامورائی ها کم شد، اما این اصلاحات به گونه ای پیاده شد که عملا طبقه سرمایه دار جدید متشکل از همان سامورائی ها و طبقات ممتاز سنتی بودند. یعنی اینطور نبود که بافت اجتماعی سنتی به کلی زیر و رو شود، بلکه بطور حساب شده ای همان سلسله مراتب سنتی شکل مدرن و سرمایه داری یافت.

بعد از احیای امپراطوری ژاپن، بزرگان و رهبران ژاپن از روند کند مدرنیزاسیون ناراضی بودند، لذا اصلاحات سیاسی در دستور کار قرار گرفت. به همین دلیل هیات هایی به اروپا و آمریکا اعزام کردند تا نظام های سیاسی کشورهای غربی را مطالعه کنند. ژاپنی ها نظام های سیاسی انگلیس، فرانسه، اسپانیا و آمریکا را رد کردند و از میان تمام کشورهای غربی نظام سیاسی امپراطوری آلمان را با شرایط ژاپن سازگارتر تشخیص دادند. همین نکته که چرا قانون اساسی امپراطوری آلمان را بر انگلیس و فرانسه و آمریکا و دیگران ترجیح دادند خودش درسهای زیادی برای ما دارد.

ژاپنی ها یک نظام سیاسی تشکیل دادند که ترکیبی از مشروطه و مطلقه بود (مانند آلمان). پارلمان متشکل از دو مجلس علیا (بالایی) و سفلی (پایینی) بود. نمایندگان مجلس سفلی توسط رای گیری انتخاب می شدند و نمایندگان مجلس علیا را امپراطور بر می گزید. حق رای به گونه ای بود که تنها چیزی حدود 1% از کل جمعیت ژاپن حق رای داشتند. تصویب قوانین هم منوط به پذیرش هر دو مجلس و همچنین تایید امپراطور بود.

جایگاه سیاسی امپراطور به عنوان مقام رهبری (Supreme Leader) و بالاتر از مجلسین و دولت بود. نخست وزیر به عنوان رئیس دولت هم توسط امپراطور عزل و نصب می شد. مجلس دیگری هم بود به نام مجلس خواص که تمام اعضای آن توسط امپراطور انتصاب می شدند. وظیفه مجلس خواص رسیدگی به مسائل حساس و تشخیص مصلحت امپراطوری بود.

بر اساس قوانین سنتی ژاپن، تنها طبقه سامورائی اجازه حمل سلاح و دریافت آموزش های نظامی را داشتند. این قانون در انقلاب میجی ملغی شد و خدمت نظام وظیفه عمومی برقرار شد. ژاپن به سرعت دست به کار ایجاد یک ارتش مدرن گشت. همچنین صنایع نظامی و صنایع غیرنظامی بطور همزمان رشد و گسترش یافتند و هر کدام باعث تقویت دیگری می شد. ژاپنی ها طی تعالیم نظامی همچنین روحیه ملی گرایی، سلحشوری، وفاداری به میهن و امپراطور را دریافت می کردند.

به این ترتیب ژاپن به سرعت عقب ماندگی صنعتی، اجتماعی، و نظامی خود با رقبای غربی را جبران کرد و بعنوان یک قدرت غالب در منطقه شرق آسیا ظهور کرد. به طوری که حتی قبل از شروع جنگ جهانی دوم وارد سلسله عملیات نظامی در منطقه خود شده و مستعمراتی را بدست آورد و در عین حال رقیب و تهدیدی علیه منافع آمریکا در منطقه اقیانوس آرام گردید.

با شعله ور شدن آتش جنگ جهانی دوم، آمریکاییها دسترسی ژاپنی ها به منابع استراتژیک نفتی را قطع کردند و همین موجب واکنش ژاپن و حمله به پرل هاربور آمریکا شد. نهایتا در سال 1945 آمریکاییها با انفجار دو بمب اتمی موفق شدند ژاپن را شکست دهند.

نکته ای که بسیار حائز اهمیت است اینجاست که ژاپن زمانی که در جنگ شکست خورد ملتی توسعه یافته بود. درست مانند آلمان و سایر جوامع اروپای غربی. چیزی که باعث شد ژاپن به سرعت خود را بازسازی کرده و در عرصه جهانی به عنوان یک قدرت بزرگ صنعتی و اقتصادی مجددا ظهور کند، همین توسعه یافتگی و همگرایی اجتماعی بود. ملتی که نظم اجتماعی سنتی در آن به هم نریخته بود، بلکه بطور حساب شده بِروز شده و با اصلاحات بالا به پایین وارد روابط تولیدی سرمایه داری شده بود. این توسعه متقارن و حساب شده موجب شد تا یک ملت واحد با منافع ملی همگرا شکل بگیرد. و دقیقا همین عامل بود که موجب توسعه اقتصادی ژاپن پس از جنگ شد.

این ادعا که به دلیل منحل شدن ارتش امپراطوری ژاپن پس از جنگ جهانی دوم منابع و بودجه نظامی به سمت صنعت و اقتصاد رفت از اساس کذب محض است. چون ژاپن همواره پس از جنگ بودجه نظامی بسیار قابل توجهی داشته. تنها تفاوت در این نکته است که بخش قابل توجهی از این بودجه نظامی به جای اینکه صرف ارتش ملی شود، به ارتش اشغالگر آمریکا پرداخت می شود. یعنی عملا صنایع و اقتصاد ژاپن هزینه اشغال خاک ژاپن توسط نیروهای آمریکایی را پرداخت می کنند. بودجه نظامی ژاپن در حال حاضر بیش از 40 میلیارد دلار است. این در حالی است که کشور ژاپن بصورت جزیره ای میان اقیانوس آرام است و بطور کلی هیچ تهدید نظامی بالفعلی برای آن وجود ندارد.

از طرف دیگر بودجه نظامی ایران کمتر از 14 میلیارد دلار است، در حالیکه ایران در معرض انواع و اقسام تهدیدات امنیتی بالفعل قرار داشته و عملا در بسیاری جبهه های برون مرزی درگیر جنگ است. از همین مقایسه می توان به تفاوت هزینه ها و بهره وری ارتش ملی و ارتش اشغالگر پی برد. ژاپن در شرایط صلح بیش از 40 میلیارد دلار، و ایران در شرایط جنگی کمتر از 14 میلیارد دلار. پس حتی اگر فرض کنیم این امکان وجود داشته باشد که ما ارتش خودمان را منحل کنیم و آمریکا بخواهد امنیت ما را تامین کند، باز چنین چیزی موجب سرازیر شدن پول و بودجه و امکانات به بخش صنعتی و اقتصادی نمی شود. بلکه امکانات و منابع بیشتری را باید از بخش اقتصادی و صنعتی خارج کنیم و در اختیار ارتش اشغالگر بگذاریم.

گذشته از این، ژاپن یک کشور توسعه یافته بود که از طریق ملی گرایی ژاپنی به یک نظم اجتماعی مدرن ژاپنی رسیده بود. یعنی اول به آنجا رسید و توسعه پیدا کرد و بعد آمریکاییها وارد شدند. نه اینکه آمریکاییها وارد شوند و بعد توسعه پیدا کند. آمریکاییها در عراق و افغانستان و هائیتی و پاناما هم وارد شدند. اما هیچ کدام از این کشورها به توسعه نرسیدند. اتفاقا ورود آمریکا امکان توسعه آنها را هم بیش از پیش مختل کرد.

و مهمترین نکته اینکه ژاپن ابتدا به توسعه رسید و بعد وارد دموکراسی شد. هدف از گذار به دموکراسی فراهم کردن امکان توسعه ژاپن نبود، بلکه هدف حصول اطمینان بود از اینکه ژاپن دیگر هرگز برای آمریکا شاخ نخواهد شد. قانون اساسی دموکراتیکی که امروز در ژاپن جاری است در زمان انقلاب میجی وجود نداشت. اگر داشت قطعا ژاپن ژاپن نمی شد. بلکه چیزی شبیه ایران می شد. ما در انقلاب مشروطه قانون اساسی بلژیک را کپی کردیم، بدون اینکه توجه کنیم این نهادهای دموکراتیک اصلا در جامعه ما کارایی خواهند داشت یا نه؟ بعد عده ای صدایشان درآمد که مشروطه باید مشروعه باشد. بعد متمم قانون اساسی تصویب شد. بعد تازه رضاشاه آمد و کاسه و کوزه همه را جمع کرد و تصمیم گرفت ایران را بکوبد از اول بسازد! بعد عذرش را خواستند و پسرش آمد اصلاحات ارضی را اجرا کرد و باز بافت اجتماعی ایران را زیر تیغ جراحی برد. بعد هم که انقلاب شد و آقایان روشنفکر بالاخره جمهوریت به سبک فرانسوی را بستند به ناف ایران. حالا هم که اصرار دارند همین جمهوری اسلامی هم باید منحل شود تا بعد ببینیم آمریکاییها چه نظامی صلاح می بینند برای ما درست کنند.

به قول سعدی:

ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است



ژاپنتوسعهدموکراسیمذاکرهموشک
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید