ماییم که از بادهء بی جام خوشیم ************** هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما ******************** ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
خوش بودن و احساس خوشبختی کردن اساسا چیست و از کجا نشات می گیرد ؟ همانطور که به اختصار در بالا مشاهده کردید جناب مولانا نظرات متفاوتی نسبت به این مقوله دارد و در همین راستا باز هم شعری سروده است که در آن می گوید وقتی خانه اش در آتش می سوزد ، خدا را شکر می کند .
چرا ؟ چون حال بهتر می تواند طلوع ماه را ببیند . جدا از وجوه زیبایی شناسانهء شعر ، پیامی روشن دربارهء ارجحیت ارزش های معنوی بر ارزش های زمینی وجود دارد . حال اینکه در دنیای امروزی خانه ای که مامنی برای استراحت و آرامش به حساب می آمده به کالا و سرمایه بدل شده است کما اینکه این در مورد تمامیِ گزینه هایی که صرفا برای رفاه و آسایش ما بوجود آمده اند صدق می کند مانند وسیله ی نقلیه ، اسباب منزل و ... در همین مورد نظر جناب سقراط را پیش تر داشته ایم که می گویند روزی با شاگردان اش در میدان شهر قدم می زد و به انبوه دستفروشان و کالا ها نگاه می کرد و در آخر رو به شاگردان گفت :
( چه بسیار چیزها که مرا بدان ها نیازی نیست . )
به نظر می رسد که این رویکردِ نگاه به درون و حظِ از خویشتن و جهان در تاریخ امروز بسیار رنگ باخته است و گویی دیگر با معیارهای کنونی هیچ حسن و مزیتی محسوب نمی شود .
می شود دید که جدای از مسائل مربوط به کسب سرمایه و حرص و ولع به دست آوردن کالا که سیستم سرمایه داری مدرن آن را شکل می دهد ، انسان ها دیگر در همین خانه ها با بدست آوردن تمامیِ این کالاها باز بسیار از خوشی دور هستند و نماد بیرونی آن سفرهای پی در پی و رفتن های مکرر و هی رفتن و رفتن و رفتن که گویی خوشی جایی است در دورترین نقطهء جهان که فقط شاید ، شاید روزی با گران ترین بلیط هواپیما و طی طولانی ترینِ مسافت ها بشود به آن دست یافت ، این حرص و آز و خلاء از کجا سرچشمه می گیرد ؟ آیا می شود آن را به یک خود بیزاری مدرن تشبیه کرد ؟ یک پوچی عمیق درونی همانطور که در جای دیگری جناب مولانا اشاره ای دارد به این مضمون من باب شخصی که در خود باغی ندارد و جایی برای کند و کاو نمی بیند و مکررا بدنبال باغ بیرون می گردد و همه جا را برای فرار از خود می پیماید !!
بنده در ابتدا به رد و تایید هیچ یک از این مسیرها قلم نمی زنم و تلاش می کنم همچون فرد جستجوگرِ راه خوشبختی ، هر دو راه بیرون و درون را به مطالعه بنشینم ، نخست باید بدنبال بزرگترین صاحبان سرمایه رفت ، مسافران مکرر جهان با جت های شخصی ، افرادی با بالاترین قدرت خواستن و در لحظه داشتن،آن نقطهء نهایی سیراب شدن بیرونی از هر چیز ، آن ها باید معیار خوبی برای سنجش باشند ، حال آیا لیست اسامی این افراد در زمرهء خوشحال ترین و خوشبخترین افراد تاریخ بشر قرار می گیرد ؟؟!
و آیا تمامیِ لحظات زندگی آنها نماد رضایت مطلق به حساب می آید ؟؟ و اگر اینطور نیست که به مشاهدهء من نه تنها اینطور نیست بلکه فرسنگ ها نیز با آن فاصله دارد باید آنوقت متوجه آن شد که چطور سیستم های امپریالیستی به همراه زیر مجموعه های تولیدکننده یشان جهان را از بنرهای تبلیغاتی و اقلام مصرفی پر کرده اند و لحظه ای چشم مخاطب را رها نمی کنند و چطور تمام منابع سیاره را می بلعند برای تولید چیزهایی که هیچ کس به آن ها احتیاجی ندارد ...
باید فهمید و تصمیمی قاطعانه گرفت و قطعا این تصمیم با انقلابی بزرگ میسر نمی شود ، با یک هیاهو و قیل و قال که خود صرفا بازیچه و در خور تبلیغی جدید خواهد شد !!!
بلکه باید این تصمیم را با ایده ای بزرگ عملی کرد که به زعم من تغییر یک نفر بیشتر نیست ( خویشتن ) از همین لحظه می توان تلاش کرد و کم کم سفری را به درون آغاز نمود سفری خارق العاده و ژرف در مسیر خوشبختی و رهایی از تمام قیود و شرطی شدن ها و بازیچه بودن ها ، به نظر من این بزرگترین انقلابی است که می توان در جهان ایجاد کرد و این لحظات کوتاه زندگی را به مانند زرتشت نیچه از بالا به مردم بازار نیشخند زد .
" باشد که همهء موجودات شاد باشند "
نویسنده : سپهر احمدزاده ( باعث )
99/4/17