چیزی که نه تنها در ویرگول بلکه در کل فضای امروز رسانه ها ما حاکم هست این است که هر چیزی که می نویسیم را با نام و عکس خودمان منتشر کنیم. پدیده بسیار ارزشمندی هم هست و اگر چون من میل به شفافیت در همه امور در وجودتان جریان داشته باشد. این شفافیت را همراه با من ستایش می کنید.
قبل از هر چیز باید بگوییم که بیش از یک سال است که می خوام شروع به نوشتن در ویرگول کنم از همان روزی که یکی از هم دانشگاهیان من شروع به نوشتن مطالب خوبی در ویرگول کرده بود و ما را دعوت به پیوستن به ویرگول کرد.
برای این فاصله یک ساله باید 5 دلیل برای شما بیاورم، سه دلیل اول به این ترتیبه:
اگر بخوام براتون 5 تا دلیل بیارم که چرا یک سال طول کشید که شروع به نوشتن کنم باید بگم از 5 تا دلیل سه تا دلیل اول به این ترتیبه:
نوشتن این پست حکم زدن کلنگ وبلاگ نویسی برای منه. با خودم با چه چیزی کار رو شروع کنم که گفتم بهتره به این بپردازم که چرا بیش از یک سالی میشه که میخوام شروع به این کار کنم و دست به کار نمیشم. اگر بخوام براتون 5 تا دلیل بیارم که چرا یک سال طول کشید که شروع به نوشتن کنم باید بگم از 5 تا دلیل سه تا دلیل اول به این ترتیبه:
1) تنبلی
2) تنبلی
3) تنبلی
الان چه اتفاقی افتاده؟ یعنی دیگه تنبل نیستم؟
متاسفانه هنوز بر همون سیاق روزگار میگذرونم اما در حال حاضر با اتمام دوران لیسانسم وقت آزاد بیشتری پیدا کرده ام و انشالا اگه خدا بخواد با این وبلاگ نویسی هم کمی از خستگی مون رفع بشه!
خب دو دلیل بعدی چیه؟
4) کمالگرایی
5) فخرفروشی
در مورد کمالگرایی بعد ها بیشتر صحبت خواهد کرد و بنظرم نه من که هرکسی چه متخصص چه صرفا کنجکاو و علاقه مند مثل من اگر بخواد در مورد کمالگرایی مطلب بنویسه و صحبت کنه حتی میتونه به قول مولوی هفتاد من مطلب بنویسه!
در این برهه از زمان نوشتن در مورد این مورد از حوصله من خارجه پس بریم سراغ مورد کمتر پرداخته شده فخرفروشی و جلوه نویسنده و مفاهیم نزدیک بهشون.
اگر یادتون باشه توی مدرسه در کتاب ادبیات می خواندیم که نثر یا همون نوشته ها را ادیبان به سه دسته تقسیم کرده اند:
نثر مرسل نوشته های روان و بی تکلفی هستند که تکیه به انتقال مفهوم و لذت ناشی از روانی متن دارند به صورت مثال یه تکه از سفرنامه ناصرخسرو را بخوانیم:
پس از آن جا به جوزجانان شدم وقرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.
نثر مسجع و آهنگین نوشته هایی هستند که تکیه به زیبایی های فنی زبانی دارند و خیلی وقت ها چاشنی هایی مثل طنز و حال شعرگونه یا تکه هایی شعر را هم با خود دارند. بهترین نمونه برای نثر آهنگین و مسجع گلستان سعدی هست:
شبی در بیابان مکه از بی خوابی پایِ رفتنم نماند، سر بنهادم و شتربان را گفتم:
دست از من بدار!
پای مسکین پیاده چند رَوَد کز تحمل ستوه شد بختی
تا شود جسمِ فربهی لاغر لاغری مرده باشد از سختی
گفت: ای برادر! حَرَم در پیش است و حَرامی در پَس. اگر رفتی بُردی، و گر خُفتی مُردی!
و در پایان نثرمصنوع و متکلف:
با توضیحات کوتاه معلم در اون روز در مورد نثر مصنوع و متکلف حس بدی نسبت به این سبک نوشتن پیدا کردم. نمی دانم توضیح معلم ما درست بود یا نه معلم گفت:
در نثر متکلف نویسنده با آرایه ها و بازی های زبانی بسیار! تسلط خودش را به زبان و ادبیات نشان می دهد
واکنش ذهنی من در اون سن این بود که غلط میکنه نویسنده تسلط خودش رو به رخ ما میکشونه! مگه ما مسخره پدرشیم، خب عین آدم حرفش رو بزنه دیگه.
یک نمونه از نثر سنگین فارسی ببینیم: قسمتی از کتاب کلیله و دمنه هرچند این متن فخرفروشانه نیست.
اثر دیو فتنه در سر آل بوحلیم جای گرفت تا پای از حد بندگی بیرون نهادند در تدارک کار ایشان رسوم لشکرکشی و آداب سپاه آرائی از نوعی تقدیم فرمود که روزنامه سعادت باسم و صیت آن مورخ گشت ، و کارنامه دولت بذکر محاسن آن جمال گرفت. و بدین دو فتح با نام که بفضل ایزد تعالی و فر دولت قاهره ، لازالت ثابتة الاوتاد . راسیة الاطواد ، تیسیر پذیرفت ، نظام کارهای حضرت و ناحیت بقرار معهود و رسم مالوف باز رفت ، و برقاعده درست و سنن راست اطراد و استمرار یافت و تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند و سر بخط آوردند ، و دلهای خواص و عوام و لکشری و رعیت برطاعت و عبودیت بیارامید ، و نفاذ اوامر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد.
طبعا امروز با خروج از بچگی حداقل در ظاهر نظرم نسبت به این سبک نوشته ادبی، تعدیل شده و خواندن این متن ها با وجود زیبایی ها ادبی و داستان های آن ها از شاهکار های ادبی ما هستند ( در ضمن آدم پوستش کلفت میشه) اما همچنان این رویه نسبت به متن های فخرفروشانه در من باقی مونده.
نظر شما دوستان رو نمی دانم اما من به شخصه اولویت اول را به معنا می دهم، البته صرفا معنایی که قابل درک باشه نه آشی از حرف ها و مفاهیم زیبا و دلفریب.
اصطلاحی هم برای این تیپ متن ها یا پادکست ها دارم: زیبا بافی
در آینده این اصطلاح را با تشریح و مثال و تعریف دقیق در یک یا چند پست بهتون توضیح خواهم داد.
اما فخرفروشی در شعر ادبیات عنصری هست که همیشه وجود حس می شود و من معتقدم موضوع مطلقا بدی نیست که همواره انتظار داشته باشیم درصد حضورش صفر باشه مثلا سعدی و حافظ خیلی جاها در بیت تخلیص از خودش تعریف کرده اند، مثل این بیت:
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
باید توجه کنیم وقتی سعدی و حافظ از خودشون تعریف میکنن اولا که کسی نمیتواند انکار کند که سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی با شعر حافظ نمی رقصیدند!
(مخصوصا در اون دوران که هنوز آهنگ شیش و هشت نیومده بوده)
دوما که میزان این گفته ها در برابر حجم ارزش کار های این اسطوره های زبان فارسی به هیچ وجه قابل حساب نیست.
در مجموع این تعریف از خود چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم (که خیلی بیشتره) تا حد بهینه ای نه تنها بد نیست بلکه شاید الزامی باشه و نوشته صد در صد فروتنانه حسی بد و غیرطبیعی به ما منتقل می کند.
همان طور که گفتم من به شخصا همیشه از فخرفروشی در نوشته گریزان بودم و هستم. هر وقت هم کسی را می بینم که خیلی بی تکلف و ساده و خودمانی می نویسد، لذت می برم و انگار در عمق بلاد کفر که همه به دنبال استیک بوفالو می گردند دکه آش رشته فروشی پیدا کرده ام.
خبر بد اما این بود که با بررسی بهتر نوشته های خودم احساس کردم مشکل متکلفانه نویسی هرچند نه چندان حاد اما در نوشته های خود من هم مشاهده می شود. مدتی تلاش کردم با تمرین کمرنگش کنم که موثر هم افتاد اما کمالگرایی من در این زمینه هم بروز کرد و تصمیم اساسی گرفتم.
بهترین راه برای فرار از شر گناه فخرفروشی و پز دادن در نوشتن، گم نام نویسی است.
ممکن است از ابتدا به صورت خود آگاه بخواهیم که یه چیزی بنویسیم که همه کف کنن از این که من نویسنده چقدر آدم با سواد و خفنی هستم. با چه روش هایی؟
مثلا کلماتی مثل مانیفست، اگزیستانسیالیسم، استيفاء و...
مثلا آنتون ویلهلم آمو، لائوتسه، گلائوکوس و...
و روش های تکینیکی تر که سعی می کنم یه مقاله کامل در موردش در آینده بنویسم.
ممکن هم هست که من نویسنده نمیخواهم که بروم در این فضا اما به صورت ناخودآگاه به این سمت کشیده می شوم. و در نهایت نتیجه همان خواهد شد. پیشنهاد من این هست که می توانیم با گم نام نوشتن این مشکل را به صورت ریشه ای حل کنیم. چون در گوشه و پس زمینه ذهن ما می دانیم که:
هرچقدر هم این نوشته ای که من دارم می نویسم نشون بده که نویسنده خیلی آدم خفن و با سواد و با هوشی هست در نهایت این افتخارات تو خالی به من نخواهد رسید چون با اسم خودم این مطلب را ننوشته ام.
با رسیدن به این اصل گفتم که تا پیشنهادی را امتحان نکنیم نمی توانیم به درستی اون ایمان داشته باشیم پس بهتره که از این فرصت برای آزمایش این موضوع استفاده کنم و با بهانه های ذهنی خودم مبارزه کنم و شروع به نوشتن روی وبلاگ ویرگول کنم.
به چشم آزمایش نگاه کردن به این نوشته حسن دیگری هم برای من دارد و باعث می شود که مسئله کمالگرایی هم تضعیف شود زیرا اگر گریزان بشوم که نکند این نوشته من به اندازه کافی عالی نیست به خود یادآوری می کنم که این نوشته ها آزمایشی هستند.
در آخر امیدوارم همان گونه که من می نویسم تنها به این دلیل که از نوشتن لذت می برم و آن را عاشقانه دوست دارم شما را هم در این سفر با خود همراه کنم.
اسم سپهر دماوندی را هم به این دلیل انتخاب کرده ام که هم کلمه سپهر و هم دماوند را دوست دارم.