ویرگول
ورودثبت نام
سپهر مسعودی زاد
سپهر مسعودی زادمحقق و علاقه مند هوش مصنوعی
سپهر مسعودی زاد
سپهر مسعودی زاد
خواندن ۳ دقیقه·۸ روز پیش

شاید خدا بار دیگر تاج و تختش را پس بگیرد...

کتاب یادگیری از داده‌ها نوشته یاسر ابومصطفی
کتاب یادگیری از داده‌ها نوشته یاسر ابومصطفی

در قرن ۲۱ میلادی به سر می‌بریم و از قرن ۲۰ میلادی که مصادف بود با کوفته شدن اولین ضربه‌های سهمگین تبر شک و تردید بر تنه‌ی درخت «حقیقت مطلق» و البته «خدا»، حداقل یک قرن کامل گذشته است. در این یک قرن و اندی، همچنان این تبر بر کمر این درخت کوفته می‌شود و قصد دارد آن را از ریشه درآورد!

اوایل قرن ۲۰ جایی بود که نظریاتی که «حقیقت مطلق» را انکار می‌کردند ـ و حتی در قرون قبل‌تر به سختی بیان می‌شدند ـ به موضوع اصلی بحث و حتی نظریات علمی تبدیل شدند و جامعه نیز به‌خوبی از آن‌ها به‌مثابه راهی برای آزادی از سنت‌های دست‌وپاگیر استقبال کرد؛ تا جایی که حتی افراد شک‌گرا و ندانم‌گرا همچون آلبرت اینشتین به نمادهای این قرن تبدیل شدند و در تاریخ جاودان ماندند.

تا اینجا، همه‌چیز جدید و هیجان‌انگیز و تا حدودی مثبت بود. چرا؟ چون مانند هر فلسفه‌ای که عمل در پی آن بیاید، و با وجود فیلسوف‌هایی مانند نیچه و سارتر که انسان‌ها را به تحمل بار و سختی وجود فراخواندند و آن‌ها را از بهشت‌ها و جهنم‌ها (و حتی خدایان) برحذر داشتند، انسان‌ها شروع به خودسازی ـ عمدتاً از دید مادی آن ـ کردند و این همان ادامه‌ی روند شتاب‌دار غرب در پیشرفت و سازندگی غربی بود.

البته مانند هر قصه‌ای، این قصه هم تماماً به همین خوبی و خوشی نبود و همچون هر موضع‌گیری و فلسفه‌ای در طول تاریخ، علاوه بر فواید، قطعاً معایب و مضراتی نیز به همراه داشت. از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به فراگیر شدن پوچ‌گرایی یا نهیلیسم اشاره کرد که دامن افراد زیادی را گرفت و برخلاف آنچه از رفاه و سازندگی انتظار می‌رفت، بسیاری را به دام افسردگی کشاند؛ تا جایی که بعضی‌ها پرداختند به روش‌هایی مانند «ذِن» که عمیقاً شرقی و ماورایی بود. و این پایه‌ای برای شروع سخن من است…

در حال مطالعه‌ی کتابی که تصویر آن ضمیمه‌ی نوشتار شده، مطلبی را متوجه شدم که در تمام سال‌های ندانم‌گرایی‌ام از چشمانم دور مانده بود. اما پیش از ورود دقیق‌تر به این مطلب، نیاز است نکاتی از کتاب را خلاصه‌وار بازگو کنم.

آیا یادگیری ممکن است؟ کتاب برای یافتن پاسخ این پرسش، شرط زیر را مطرح می‌کند:

یادگیری در صورتی ممکن است که «فضای فرضیه» (مجموعه‌ای از توابع با ساختار مشخص که تابع مورد جست‌وجو را تخمین می‌زنند) به نوعی محدود شده باشد. مثلاً این مجموعه می‌تواند شامل تمام توابع خطی باشد. به بیان دیگر، این مجموعه نمی‌تواند مجموعه‌ی تمام توابع از ورودی به خروجی باشد!

به بیانی دیگر، حتماً باید ساختار تابع فرضیه مشخص باشد تا بتوان از آن استفاده کرد و با جست‌وجوی توابع موجود در آن، تابع اصلی که به دنبال یافتن آن هستیم را تخمین زد. و نکته‌ی جالب‌تر این است که در صورت تغییر فضای فرضیه، حتماً به تناقض می‌رسیم! یعنی به‌ازای هر تابعی که در یک فضای فرضیه وجود دارد، تابعی دیگر نیز هست که خروجی آن کاملاً مغایر است. به بیان دیگر، حقیقت بر اساس فضای فرضیه تعیین می‌شود…

تا اینجا ممکن است همه‌چیز به نفع نسبی‌گرایان بوده باشد… بر اساس آنچه گفته شد، هر حقیقتی همانا ضدِ حقیقت است و برعکس. اما آیا ممکن است چیزی در این میان از قلم افتاده باشد؟ آیا ممکن است اصولی وجود داشته باشد که همه‌ی ما از آن‌ها پیروی کنیم؟

وجود فرآیند یادگیری در جهان، طبق بحث بالا، ثابت می‌کند که باید فضای فرضیه‌ای که ذهن ما در آن می‌گردد ثابت باشد؛ وگرنه یادگیری ممکن نیست و ما صرفاً حفظ‌کننده‌ی داده‌ها هستیم.

اگر بپذیریم که یادگیری ممکن است، پس می‌شود گفت فکر ما محدود است و همچنین حقیقتی ثابت و جهان‌شمول ـ مانند ساختار آن فضای فرضیه ـ وجود دارد که برای یادگیری محتاج آن هستیم.

اگر چنین باشد که احساس می‌کنم هست، پس قرن ۲۱ باید شروع روندی تکراری باشد… روندی که دوباره ما را به پیش از قرن ۲۰ می‌برد؛ جایی که همه‌چیز «مطلق» بود.

شاید خدا بار دیگر تاج و تختش را پس بگیرد…

آلبرت اینشتینیادگیریخداپوچ گراییهوش مصنوعی
۰
۰
سپهر مسعودی زاد
سپهر مسعودی زاد
محقق و علاقه مند هوش مصنوعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید