چرا من فقط یک نفرم؟
چرا نمیتوانم همزمان با دیدار یک دوست در کافه، پیغامهای کاری عقبافتاده را جواب بدهم و یک جای دیگر، مشغولِ رصدِ بارشهایِ شهابی در مردادماه باشم؟؟
بهطرز بیشرمانهای کموقت شدهام.
کموقت یعنی هِی میخواهم زمان خواب، خوراک و خوشگذرانیم را درز بگیرم.
یعنی گاهی در میان جمعم و دلم جای دیگریست.
یعنی خیلی از مرگ ترسیدهام و بدجوری از غذایِ مورچهشدن با قصههای ناتمام موهای تنم سیخ شدهاست.
یکی در گوشم صدا میزند: "دیر میشود؛ قطار میرود، جا میمانی"
آخر آدمِ کموقت چهقدر فرصت دارد که غصه این چیزها را بخورد؟
میخواهم بپرسم قطار کجا میرود اما وقت همین را هم ندارم!!
حال و روزم شبیه شعرهای امینپور است آنجا که میگفت:
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
#سپیده_آبکار
#در_جدال_با_زمان