سال 96 آروم شروع شد، بعد خورد به تنش، داشت خوب میشد که بابا خیلی غیرمنتظره ترکمون کرد و شد بدترین اتفاق زندگیم، که پیامدهای خودش رو داره، از نظام خونه و خونواده بگیر تا شوک و ناراحتیهای شخصی خودت، که تلخی هرچیزی رو برات صد برابر میکنه. اما با اینحال داشتن خونواده و دوستا آدم رو تعدیل میکنه، یا حداقل بگم آدم رو به سمت تعدیل شدن میبره.
این مدت وارد رابطهای شدم، که همه جوره توش معنی ساپورت عاطفی رو درک کردم و دقیقا همین یه موضوع باعث میشه سال 96 علاوه بر تلخی های خودش، یه حس خوب عمیق هم تو خودش داشته باشه.
سال 96 برای من بیشتر شبیه رشد شخصی بود، با همه سختیاش، شاید بیشترین سالیه که کلی درس توش بود که باید با خودم ببرم توی 97 و شاید همیشه:
تو در نظام کلی و واقعی طبیعت دارای هیچ حق تضمین شده ای نیستی مگر همین لحظاتی که در حال نفس کشیدن هستی و درست فقط همین لحظهای که داری سپریش میکنی و تنها حقت انتخاب توی اون لحظهست که رنج ببری یا رنج نبری.
از اواخر بهار 96 ورزش کردن رو شروع کردم، اونقد بهم چسبید که فکر میکنم دیگه هیچوقت نخوام ولش کنم، همین ورزش کردن توش یه نمونه کوچیک زندگی کردنه، برنامهریزی، تحمل فشار، بعدش کمی درد، و همینطور ادامه تا اینکه کمکم استایلت چیزی بشه که دلت میخواد و حتی استایلت هم چیزی نیست که وقتی بهش رسیدی خیالت راحت بشه، تازه مرحله نگه داشتنش هم همون برنامه ها رو بلکه سختترش رو میطلبه.
خیلی نامحسوس بیشتر از سالهای دیگه نقاشی کردم، با اینکه در طول سال همش احساس کم کاری و تنبلی دارم ولی وقتی مقایسه میکنم با سالهای دیگه میبینم نه، اینطوری نبوده واقعا بیشتر درگیرش شدم، نقاشی برام نقش تعدیل کننده زندگی داره، آدم هرچی بزرگتر میشه بیشتر میفهمه که اون علاقههای همیشگی و درونیش رو باید حفظ کنه تا تعادلش رو از دست نده، نقاشی رو با خودم تو سال 97 هم میبرم.
معنی درست رابطه و دوست داشتن، توی هر رابطه و دوستیای هیچ وقت دنبال پرفکت بودن نبودم و نیستم، پرفکت بودن از خطرناکترین مفاهیمیه که وارد زندگی بشر شده چون چیزی جز توهم نیست، حالِ خوب مهمترین اصله توی همهی دوستیها و رابطهها در سطح خودشون، دوستای نزدیک من تبدیل به جزئی از من شدن، و من هرجا و در هرسالی که برم اونا رو با خودم میبرم.
ازونجایی که هرکسی یه مدلیه، من با اینکه مسئولیت هرچیزی که به عهده میگیرم برام خیلی مهمه، تفریحات جانبی و فعالیتهای جانبیم رو حفظ میکنم، تا جایی که بتونم غر زدن رو کم میکنم با همه اینها خودم رو جز آدمهای نسبتا افسرده میبینم، چون هیچی اونجوری منو هیجان زده نمیکنه، در بهترین حالت میتونم آرامش دریافت کنم، حتی مطمئن نیستم اسمش افسردگی هست یا نه، ولی هرچی که هست پذیرفتمش، اینکه خودمو بپذیرم با خودم کلنجار نرم، اگه خیلی پاشیدم خودم با هرچیزی که دارم هندلش کنم، اگه میدونم از کی چه کمکی باید بگیرم، اینکارو حتما بکنم، همه اینا رو تو سال 97 هم با خودم میبرم.
هنجارشکنی، امسال بیشتر از هر سال دیگه ای از کلیشهها و هنجارها بیزار شدم، دوست دارم به سهم خودم، تو شخصیت و طرزفکر خودم همهی عُرفها و هنجارهایی که در تمام عمر به اسمهای مختلف بهمون تحمیل شدن رو بذارم کنار، و به خودم و اطرافیانم نشون بدم، خوب و نرمال زندگی کردن هیچ ربطی به این موضوع نداره که خودت رو توی انواع هنجارها خفه کنی، دوست دارم این حس رو تو سال 97 با خودم ببرم هنوز جای پرورش داره.
ذات بشر اندوختن و جمع کردنه، دل کندن براش سخته، دور انداختن درست بلد نیست، خیلی طول میکشه تا متوجه بشه دیگه باید دل کند، این رفتار رو توی کمد و کشوهامون هم میبینیم، حتما باید چند سالی بگذره تا از یه سری چیزا دل بکنیم، این چیزی که میخوام تو سال 96 جا بذارم محصول چند سال دل نکندنه که دیگه باید دل کند: