سپیده سعید
سپیده سعید
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

غوطه‌ور در انبوه

عصا کش کور اثر پیتر بروگل
عصا کش کور اثر پیتر بروگل

مدت زیادیست که میان انبوه غوطه‌ور شده‌ام. شما بگو هر آنچه انبوه و انبوه از هر آنچه. آن چیزهایی که امروزه تعریف شده‌اند که انبوه از داشتن و بودن آنها رضایت داشته باشد برای من کار نمی‌کند.

مداوم در فکر یک تغییرم. کاملا درونی، البته که اگر پای صحبت من نشسته‌اید، هیچ چیز بیرونی نیست جز بازتاب. با اینحال گاهی از خودم بیرون می‌آیم صرفا برای اینکه خودم را از بیرون نگاهی کرده باشم. مانند نقاشی که گاهی از تابلوی در دست احداثش دور می‌شود که ببینید چه خبر؟ و دوباره نزدیک می‌شود که ادامه دهد. این شده است حال من!

گفته بودم که میان انبوه غوطه‌ور شده‌ام؟ نظرم این است که انبوه اشتباه است. چه برای من چه برای تو. حالا برویم ببینیم اشتباه چیست! اشتباه چیزیست که شفاف نیست شبه وار است و میل این شبه آنست که تو را بترساند و برنجاند. انبوه اشتباه است!

من به دنبال راه خروج از این انبوهم، فرار نه! وقتی فرار می‌کنی انگار چشمانت را می‌بندی و از یک چیز خاص دور و دورتر می‌شوی ولی انبوه از آن چیزهاییست که آنقدر هست که نتوانی فاصله‌ی خودت با آن را تشخیص دهی که با فرار بتوانی بفهمی کجا موفق شده‌ای، باید بتوانی چشم در چشم انبوه بیاندازی و تشخیصش دهی. می‌دانی در عین حال انبوه موجودیت ساده‌ایست و از شدت سادگی تو را می‌بلعد، شوخی شوخی. اما به محض آنکه نگاهش کنی و تشخیصش دهی پوففف محو می‌شود.

انبوه مرا می‌آزارد، انبوه مانند سنگ سختیست که بی‌معنا تا سر کوه می‌بری‌اش و بعد غلت می‌خورد از آن سر کوه. انبوه فاقد است. فاقد به تمام معنی.

انبوه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید