این پست قراره با دعوت یکی از دوستان به مناسبت کمپینی باشه که در راستای زنده نگه داشتن بلاگ فارسی (وبلاگستان فارسی) باشه که انگار یه روز به این مناسبت هم داریم که من نمیدونستم، 16 شهریور. منم تصمیم گرفتم بنویسم با این هدف که بلاگ و بلاگ نویسی برای دورهی ما یه اتفاق خیلی هیجان انگیز بود، حداقل برای خود من.
فکر میکنم سال 83 اینطورا بود که تصمیم گرفتم بنویسم، ازین نوشتنهای ساده برای اینکه ذهنت آروم شه یا حتی برام خاطره بشه. هیچودقت هم تمایل نداشتم اسم واقعی استفاده کنم، ولی الان که فکر میکنم میبینم تصمیم بدی هم نگرفته بودم :)))) ولی تا جایی یادمه اسم مستعار داشتن رایج بود و در صورتی که در مورد مسئلهای تخصصی نمینوشتن ترجیح میدادن اسم واقعیشون رو استفاده نکنن. فکر میکنم کسایی که اهل نوشتن بودن دو سه تا بلاگ تو هر سرویسی رو تست کرده باشن، داخلی و خارجی. منم مستثنی نبودم. هربار که فکر میکردم میخوام تصمیم تازهای بگیرم یهو یه بلاگ دیگه میزدم تو یه پلتفرم دیگه. راستشو بخواین این رفتار رو با دفترهام هم دارم :))) یک عالمه دفتر دارم که موازی پیش میبرم و همچنان دفتر به دفاتر قبلی اضافه میکنم و خرسندم. اسم این بیماری رو نمیدونم ولی هرچی که هست خیلی بامزهست دوسش دارم این مریضی رو.
از بین سرویسهای اون موقع یادمه بلاگفا رو بیشتر از بقیه دوست داشتم، دست آقای علیرضا شیرازی (مالک محصول) درد نکنه واقعا برای اون موقع سرویس خیلی خوبی بود. دوستای خوبی هم اونجا پیدا کردم. یکی از دوستام که هنوزم باهاش دوستم رو از همین بلاگها دارم که با اینکه دوبار بیشتر ندیدمش ولی یه جوری از زندگی هم خبر داریم که انگار خواهرمه.
من بلاگ خونی و بلاگ نویسی رو دوست داشتم چون حوصله حرف زدن نداشتم. اگه با کسی حال میکردم نوشتههاشو میخوندم بی اونکه مجبور باشم ازش سوال کنم. یکی که نشسته خودش برای خودش زندگیشو تعریف میکنه تو هم میخونیش. برای خودمم همینطور بود، بدون اینکه کسی ازم سوال کنه همون قسمت هایی که دلم میخواست بنویسم رو مینوشتم و هرکی دلش میخواست میخوند.
راستش من هیچوقت نقطه اوجی توی بلاگ نویسی نداشتم هیچوقت هم بلاگر حرفهای نبودم یا حتی اصلا بلاگر نبودم. حتی راستش رو بخواین بلاگرهای حرفه ای رو هم کمتر دنبال میکردم و میکنم. بلاگ یکی ازون چیزاییه که خالصش میچسبه یکی که اول از همه برای خودش نوشته بعدش فکر کرده که نوشتهش ممکنه به درد یه نفر دیگه هم بخوره و یا حتی نه فقط حس کرده بنویسه راحتتره. آممما ... الان کمتر پیش میاد بلاگی رو بخونم که نویسندهش رو نمیشناسم، الان برعکس به شدت دوست دارم نوشتههای آدمهایی که میشناسم رو بخونم.
مطمئن نیستم ولی فکر میکنم تفاوت اصلی بلاگ نویسی قدیما با الان هم دقیقا همینه. انگار دیگه کمتر تمایل داریم به ناشناسها توجه کنیم. انگار ظرفیتمون پر شده باشه دلمون میخواد همونایی که میشناسیم رو بیشتر بشناسیم.
هر از چندگاهی هم که مینویسم یه موضوعیه که با همه وجودم دلم میخواد که دربارهش بنویسم یا اطلاعرسانی کنم. دوست دارم که افرادی که میشناسم بخوننش انگار که دلم بخواد با یه وجه دیگهی خودمم آشناشون کنم.
من که یه وبلاگ نویس بیش از حد سادهم ولی وبلاگ یکی از عزیزترین موجودات دنیای اینترنته، خیلی از چیزهایی که یاد گرفتم رو مدیون یه بلاگر با حوصلهم که نشسته درست و حسابی توضیح داده. وقتایی که مستاصل و بیحوصله بودم نشستم نوشتههای آدمهایی که میشناسم و نمیشناسم رو خوندم و فهمیدم دنیای همه سیاه و سفید داره.
شما هم اگه دوست دارین توی این کمپین وبلاگستان فارسی شرکت کنید راجع به تجربهتون از بلاگ نویسی بگید، اینکه کی و کجا احساس کردین به واسطه وبلاگتون مورد توجه قرار گرفتید، اینکه بنظرت وبلاگنویسی داره دوباره جون میگیره یا نه رو به زواله؟ و نظرت اینه که به چه سمتی بره.
اگر نوشتید لینکشو کامنت بذارید تا بچههای بامزهای که این کمپین رو راه انداختن یه کارای باحالی با پستتون بکنن. که نتیجه کلیش اینه که جایگاه و اهمیت بلاگ فارسی تا چه حد و تا کجاست؟