serderehi
serderehi
خواندن ۲۸ دقیقه·۶ سال پیش

راهی برای شوخ طبع شدن (سبک های طنز پردازی)

صنعت اغراق به خاطر بسامد بسيار بالايي كه در ساختار طنز اين آثار دارد گاه بيشتر به عنوان ويژگي سبكي آثار به نظر مي‌رسد تا يك نوع صنعت بديعي. اين صنعت اغلب در بطن و متن صنايع ديگري مثل تشبيه و كنايه نيز قرار دارد. اصولاً مؤلف ابتدا با بزرگ‌نمايي بيش از حد مسأله‌اي خاص به نقد مسأله مي‌پردازد. بنابراين مي‌توان گفت كه اغراق پايه‌ي اصلي ايجاد و خلق طنز در آثار مورد بحث مي‌باشد.

يكي ديگر از راه‌هايي كه مؤلف به كمك آن به نقد مسائل مختلف مي‌پردازد استفاده از كنايه‌ي تهكميه و وارونه‌گويي است كه طبيعتاً با اغراق و غلو هم همراه است و مؤلف با اين نوع وارونه‌گويي معايب و كاستي‌هاي اجتماعي عصر خود را به طرز خنده‌دار و در عين حال تفكر برانگيزي بیان می کند. استفاده از اين روش در سراسر آثار مورد بحث بسيار زياد است به نحوي كه به نظر مي‌رسد به عنوان شيوه‌اي خاص براي طرح مسائل از سوي مؤلف انتخاب شده است. در بسياري از مقالات و داستان‌ها مخاطب در بدو امر تصور مي‌كند كه نويسنده در حال تعريف و تمجيد از امور و يا افراد مورد بحث خود است اما در ادامه متوجه مي‌شود كه اين نوع تعريف در واقع نوعي ذم شبيه به مدح است ودر اكثر موارد همين امر باعث ايجاد خنده در مخاطب مي‌شود.

در مقاله ای مولف ظاهرا قصد دارد که مخاطب را به مطالعه و خواندن روزنامه ترغیب کند اما از یک طرف درج مطالب بی اهمیت و غیر ضروری در روزنامه ها را نقد می کند و از طرف دیگر به معضلات و مشکلات مختلف و متعدد جامعه اشاره می کند.در واقع قصد اصلی او نقد مسائلی مثل گرانی نرخ اجناس،بی محتوایی محصولات سینمایی،بی توجهی مسئولان دولتی به رفاه و آسایش مردم و مسائل متعدد دیگر بوده است.قسمت هایی از این مقاله برای مثال ذکر می شود:

-يكي از خاصيت‌هاي روزنامه اين است كه به روزنامه‌خوان منفعت مي‌رساند. چطور؟ في المثل در روزنامه مي‌خوانيد كه لپه‌ي اعلا كيلويي شش ريال گران شده و با آگاهي از اين امر خود را براي پرداخت پول بيشتر آماده مي‌سازيد و ديگر با بقال كارتان به جر و بحث نمي‌كشد و احياناً با هم دست به يخه نمي‌شويد و يك پيراهن صد توماني پاره نمي‌كنيد. بدين ترتيب، در حقيقت از طريق خواندن روزنامه صد تومان منفعت برده‌ايد. البته گاهي هم در نتيجه‌ي خواندن بعضي مطالب به خوشبختي عده‌اي از مردم رشك مي‌بريد. مثلاً وقتي آگهي‌هاي سينماها را مي‌خوانيد، مي‌بينيد در زير اغلب فيلم‌ها نوشته «تماشاي اين فيلم براي افراد كمتر از هجده سال ممنوع است» با حسرت به خود مي‌گوييد خوش به حال افرادي كه كمتر از هجده سال دارند چون در نتيجه‌ي اين سعادت اجباري، نه پولشان تلف مي‌شود و نه وقتشان .

نمونه های زیر را هم می توان برای مثال ذکر کرد:

-در تهران خودمان هم بحمدالله مدتي است كه سگها وضع رضايت‌بخشي دارند. سگهاي خانگي كه معلوم است چشم و چراغ اهل خانه هستند، سگهاي ولگرد هم خوراكشان هميشه در بشكه‌هاي زباله از صبح تا غروب كنار كوچه‌ها آماده است. ديگر چه غصه‌اي دارند؟ (نحوه ی کار شهرداری را نقد می کند و با رضایت بخش دانستن اوضاع سگ ها در واقع از نابسامانی زندگی انسان ها شکایت می کند.)

-اما در نتيجه‌ي مبارزه‌ي پيگير و دامنه‌داري كه با گراني شده، بحمدالله كاسب‌هاي ما نه تنها اجحاف را كنار گذاشته و انصاف و ارزان‌فروشي پيشه كرده‌اند، بلكه تندرستي و حفظ سلامت مردم را هم رعايت مي‌كنند. مثلاً مديران رستوران‌ها ترتيبي داده‌اند كه آدم شب بعد از آنكه خوب خوراك خود را خورد و ته بشقابش را هم ليسيد، تازه باز نيمه سير برمي‌خيزد و اين خود يك نوع سعادت اجباري است چون با معده‌ي سبك به رختخواب مي‌رود و زود خوابش مي‌برد و خواب‌هاي پريشان نمي‌بيند.

شيريني‌فروش‌ها هم براي خدمت به هم‌ميهنان خود و حفظ آنان از ابتلا به امراضي كه در نتيجه ي مصرف چربي و شيريني زياد عارض مي‌شود، حتي‌المقدور از به كار بردن خامه و مربا و تخم مرغ در شيريني كاسته و در عوض به آرد آن افزوده‌اند كه از گندم است و گندم هم غذاي اصلي نوع بشر را تشكيل مي‌دهد و از هر غذايي سالم‌تر است .(ظاهرا از نحوه ی کار مسئولین در مورد تعیین نرخ ثابت برای اجناس مختلف ابراز رضایت و خوشحالی می کند اما هدف اصلی او تبیین این نکته است که فروشندگان اجناس مختلف اگرچه ظاهرا مجبور به ارزان فروشی هستند اما با پایین آوردن کیفیت اجناس خود و کم فروشی کردن به نحودیگری به مردم اجحاف می نمایند.همچنین این کم فروشی و بی کیفیت بودن اجناس را هم به شیوه ای کنایی توجیه می کند ودلیل آن را اهمیت دادن فروشندگان به سلامتی مردم می داند.)

-حالا فرض كنيم كه يكي زد و مرا كور كرد. چه مي‌شود؟ اولا اين سزاي من است، تا چشمم كور شود كه ديگر حرف حق نزنم، ثانياً مگر ما چه چيز ديدني داريم؟ قيافه و طرز رفتار كساني كه با ما سروكار پيدا مي‌كنند، قطار بشكه‌هاي زباله كنار كوچه‌ها، وضع پياده‌روها، چهره‌ي خيابان‌ها، فيلم‌هاي تهوع‌آور يا نمايشنامه‌هايي كه اگر هم از آن انتقاد كني مي‌خواهند شكمت را بدرند. واقعاً كدام يك از اين ها ديدني است كه وقتي كور شديم از نديدنش حسرت ببريم؟ همينطور اگر كسي پاي مرا شكست و مرا به كلي از پا انداخت، تازه از دوندگي‌هاي بيجا و بيهوده خلاص مي‌شوم .(در واقع از مشکلات و کمبودهای جامعه ابراز شکایت و گله مندی می کنداما ظاهر مطلب او طوری است که گویا از تصور عیوب جسمانی مثل کور شدن یا شکستن پایش نه تنها ناراحت نمی شود بلکه ابراز خوشحالی هم می کند.)

-آقايي وارد قصابي محله ما شد و نيم كيلو آشغال گوشت براي گربه‌ي خود خواست. قصاب با صداي بلند خنديد و گفت: با اين چرخ برقي كه ما داريم ديگر آشغال گوشت براي گربه‌ي كسي باقي نمي‌ماند! خوب معلوم است كه اين گوشت‌فروش‌ها قصدشان تقلب نيست. فقط چون مي‌بينند كه جمعيت تهران زياد شده، مي‌خواهند كه گوشت به همه برسد .(نحوه ی کار قصاب و تقلب کردن او را توجیه می کند و با کنایه این کار او را نوعی خدمت به مردم محسوب می کند.)

-اما تصادفاً همان روز اول متوجه شدم كه نگراني من بي‌جاست و خداوند تبارك و تعالي كه هميشه الطاف بيكرانش شامل حال ضعفاست، وسيله‌ي سرگرمي مرا هم فراهم كرده و بيخ گوشم گذاشته و من از آن بي‌خبرم. ديدم صبح اول وقت كه گوشي تلفن را برمي‌دارم و مي‌خواهم به دو سه جا تلفن كنم كار تا ظهرم درآمده است .(مولف در ابتدای مقاله از باز نشسته شدن و بیکار ماندن اظهار ناراحتی کرده است اما در ادامه ظاهرا استفاده از تلفن را وسیله ی سرگرمی خود می داند ولی در واقع نحوه ی خدمت رسانی ضعیف مخابرات و مشکل بودن برقراری تماس تلفنی را بیان می کند.)

-مردم خيال مي‌كنند كلاس تقويتي يعني كلاسي كه شاگردان را در بعضي از دروس تقويت كند. در صورتي كه در واقع اين كلاس‌هاي تقويتي فقط بنيه‌ي مالي گردانندگانش را تقويت مي‌كند و بس .(بی فایده بودن کلاس های تقویتی علیرغم بالا بودن میزان شهریه ی این کلاس ها را بیان می کند. )

-زبان خارجي را هم بايد خوب ياد بگيري كه اولا در هر چهار لغت فارسي دو تا هم لغت فرنگي مخلوط كني، ژستي بگيري و پزي بدهي. ثانياً لااقل سالي يك بار مأموريت خارج براي خودت بتراشي و به بهانه‌‌ي مذاكره درباره‌ي فلان پروژه و فلان طرح به خرج بيت‌المال هفت شهر عشق را بگردي و بيشتر طرح‌هايي براي تفريح خودت بريزي .(در نصیحت به یک دانش آموز ظاهرا از محاسن یادگیری زبان خارجی صحبت می کند اما در واقع نوع استفاده ی افراد از این زبان را نقد کرده است.)

-سؤال بيستم هم كه سؤال خيلي جالبي است. به درد دانشجويان همه ي رشته‌ها مي‌خورد چون شامل اين جمله بود: «توانگران مشتغلند» بعد از داوطلبان پرسيده شده بود كه واژه «مشتغل» در جمله‌ي فوق داراي كدام يك از اين چهار معني است: منحرف، بي‌بند و بار، سرگرم، بي‌ايمان. تنها عيب كار در اين بود كه داوطلب مي‌بايست، فقط يكي از اين معاني را انتخاب كند نه هر چهار تا را .

(در کل این مقاله ظاهرا مولف در حال تعریف و تمجیداز نحوه ی برگزاری کنکور و مناسب بودن سوالات در این آزمون است اما هدف اصلی او در واقع نقد این مساله است و در این بند هم به شیوه ای کنایه آمیز و غیر مستقیم توانگران عصر خود را توصیف می کند.)

-ميان قصاب و علاف و خياط و پالان دوز و آهنگر و سبزي‌فروش و يخني‌پز و ساير پيشه‌وران هم نابساماني‌هايي وجود داشت. مقامات مربوطه رسيدگي كردند و نادرستي‌ها را از بين بردند. به طوري كه امروز مي‌بينيم بحمدالله والمنه هيچ خريداري از دست هيچ فروشنده‌اي شكايت ندارد. عدل و انصاف جاي ظلم و اجحاف را گرفته است. دوره‌اي كه فروشنده و خريدار آبشان از يك جو نمي‌رفت گذشته است. امروز گرگ و ميش از يك جو آب مي‌خورند !(کلا لحن کلام و همچنین موضوع مقاله طوری است که مخاطب متوجه می شود که مولف درواقع نحوه ی برخورد فروشندگان با مردم را نقد می کنداگر چه ظاهر سخن او تعریف و تمجید است.)

-ايام عيد چه روزهاي خوشي بود، ولي افسوس كه زود گذشت! كساني كه به مسافرت رفته بودند برگشتند و تهران دوباره به حال اول برگشت. هم تعداد ماشين‌ها زياد شد، هم آلودگي هوا، هم سخنراني‌هاي دور و دراز !(مساله ی ترافیک و آلودگی هوا در تهران را یادآور می شود و در عین حال سخنرانی های بی فایده ی مسئولین را همچون ترافیک و آلودگی هوا معضل همیشگی شهر تهران می داند.)

-من معتقدم كه تمام اين كافه رستوران‌ها و چلوكبابي‌ها و جوجه‌كبابي‌ها و اغذيه‌فروشي‌ها براي مملكت لازم است. چون گردانندگان آنها بايد نان بخورند. دكترها هم بايد نان بخورند، دوافروش‌ها هم همينطور .(بی کیفیت و غیر بهداشتی بودن غذای رستوران ها را با کنایه بیان کرده است.)

-سال گذشته كتابي تحت عنوان «زائو و زايمان» نوشت و مبلغ هنگفتي نيز حق‌التأليف گرفت! اين كتاب در همان روز اول انتشار بيش از هشت هزار نسخه در يك شهر به فروش رفت. علتش هم اين بود كه برخي از جوان‌هاي زن‌دار و كم‌حوصله مرتب آن را مي‌خريدند و مي‌سوزاندند !(با ذکر میزان فروش کتاب،مخاطب ابتدا تصور می کند که قصد مولف تعریف و تمجید از کتاب است اما وقتی که علت را ذکر می کند کنایه و طنز سخن مشخص می شود.)

-من آدم‌هايي را مي‌شناسم كه صد برابر تو درآمد دارند و از صبح تا غروب يك دقيقه دست از تلاش و كوشش برنمي‌دارند. دوستي دارم كه استاد دانشگاه است، مشاور حقوقي يك وزارتخانه است، عضو هيئت مديره‌ي يك مؤسسه‌ي تهيه‌ي روغن نباتي است، جزء هيئت امناي يك كارخانه چيت‌سازي است، خزانه‌دار يك شركت كشتيراني است، سهامدار عمده‌ي يك بانك است، وكالت مي‌كند، تجارت مي‌كند، خلاصه يازده شغل دارد و تازه دنبال دوازدهمي‌اش مي‌گردد… تو اگر فقط ماهي هفت هزار تومان كرايه مي‌گيري او ماهي هفتصد هزار تومان كرايه‌ي ملك مي‌گيرد. با اين وضع در بيداري كه هيچ، حتي در خواب هم خواب مي‌بيند كه مشغول جنب و جوش و پول درآوردن است. حالا بگو ببينم تو كه بي‌سوادي عقلت بيشتر مي‌رسد يا او كه بيست سال درس خوانده؟ معصومعلي بلافاصله گفت: «البته، او!» (در این بخش مخاطب صحبت های مولف فرد ساده و کم سوادی است که شغل آزاد و درآمد نسبتاًخوبی دارد ولی در قید و بند کسب درآمد بیشتر نیست ودرواقع حاضر نیست که آرامش و استراحت خود را به خاطر بیشتر کار کردن از دست بدهد و به همین خاطر هم سفارش کار مولف را رد می کند و مولف ظاهراً از چند شغله بودن بعضی از افراد تعریف و تمجید می کند اما درواقع هدف اصلی اواین است که بگوید فعالیت های فراوان این افراد فقط به خاطر حرص و طمع زیاد آنهاست نه چیز دیگر.)

3ـ2ـ2ـ تشبيه

يكي ديگر از صنايع ادبي كه در اين آثار زياد به كار گرفته شده است صنعت تشبيه است. اما در اكثر اين تشبيهات اموري در طرفين تشبيه قرار گرفته كه هيچ سنخيت و شباهتي به يكديگر ندارند و همين بي‌شباهتي و به اصطلاح بي‌ربطي اين امور نسبت به يكديگر باعث ايجاد طنز و خلق لبخند بر لبان مخاطب مي‌شود. البته مؤلف با اين روش در بسياري از موارد مشكل مورد بحث خود را هر چه پررنگ‌تر و مهم‌تر جلوه مي‌دهد. گاهي هم اين تشبيهات به گونه‌اي است كه در آن واحد دو مشكل كاملاً متفاوت را ذكر مي‌كند و بين آنها پيوند شباهت برقرار مي‌كند و در حالي كه جنبه‌ي نقد مسأله را گسترده‌تر مي‌كند باعث ايجاد طنز هم مي‌شود. ذكر اين نكته هم لازم است كه در تشبيهات هم از عنصر اغراق و غلو بهره گرفته شده است.

نمونه‌هاي زير را مي‌توان براي مثال ذكر كرد:

-ديدم همان گداي دست و پا چلفتي دارد صحيح و سالم راه مي‌رود و از شير ژيان و ببر دمان هم فرزتر جست و خيز مي‌كند .(شخص گدا رابه شیر وببر تشبیه کرده است .)

-(در بیان تعجب کتابدار از شنیدن نام کتاب تاریخ فرشته می گوید:)شايد در نظرش رابطه‌ي فرشته با تاريخ به همان نسبت عجيب مي‌نمود كه رابطه‌ي آش رشته با ميخ طويله .

-و بعد مثل كسي كه مي‌خواهد مغز استخوان آبگوشت را بتكاند آن را (قلم خودنويس را) با ضربه‌ي شديدي به طرف پايين تكان داد،به طوری که تمام جوهر های قلم بیرون ریخت (خودنویس را به استخوان و حرکت دادن آن را هم به ضربه زدن به استخوان برای بیرون آوردن مغز تشبیه کرده است.)

-با صدايي چندش‌آور كه به عربده بيشتر شباهت داشت .(تشبیه صدای بد خواننده ي آواز به عربده)

- به همان سرعت كه اشخاص تسبيح به دست دانه‌هاي تسبيح را از زير انگشتان خود رد مي‌كنند از زيردست او (پزشك) هم بيمار رد مي‌شود .(تشبیه ورود و خروج سریع بیماران در مطب پزشک به حرکت دانه های تسبیح،که ضمن این تشبیه بی دقتی پزشک در معالجه ي بیماران هم به ذهن متبادر می شود.)

-و مرا چنان با خشم روي صندلي نشاند (آرايشگر) كه گفتي ميرغضب محكوم بيچاره‌اي را روي سفره‌ي چرمين مي‌نشاند تا سرش را ببرد.

ـ دو سير تخمه مي‌دهد كه از كله‌ي من و تو پوك‌تر است.

ـ هنگامي كه عازم شركت در كنكور است خيال مي‌كند حكم امير ارسلان نامدار را دارد كه به جنگ الهاك ديو مي‌رود .

-انگار ترياك دود كردن هنر است، يا مردانگي است، يا فتح قلعه‌ي خيبر يا پيدا كردن اطاق خالي يا گير آوردن تاكسي تلفني است !(ضمن تشبیه امور کاملا متفاوت به یکدیگر به کمبودهای مختلف جامعه هم اشاره کرده است.)

ـ گاهي هوا چنان گرم مي‌شود كه خيال مي‌كنيد داريد از وسط جهنم رد مي‌شويد مثل سياوش كه از ميان آتش عبور كرد. با اين تفاوت كه او به حكم كيكاووس اجباراً به چنان خطري تن در داد ولي شما به اختيار خود چنين عذابي را پذيرفته‌ايد. (تشبیه جاده ی گرم به آتش و تشبیه خود مولف به سیاوش وتجسم گرمای شدید هوا برای مخاطب.)

-در توصيف آواز‌هاي پخش شده از راديو مي‌گويد: تا پايان صفحه نمي‌توانيد تشخيص دهيد كه آن آواز صداي مردي است كه دارند شكنجه‌اش مي‌كنند يا صداي زن زائويي است كه چار دردش گرفته و در شُرف وضع حمل است.

- سيلاب به بعضي از خانه‌هاي جنوب شهر هم سري زد و مثل عشق كه خانه‌ي دل را ويران مي‌كند خرابي‌هايي به بار آورد. (تشبیه سیلاب حاصل از باران شدید به عشق و تشبیه خانه های آسیب دیده از باران به خانه ی دل!)

ـ اين ماشين خريدن هم حكم زن گرفتن را پيدا كرده است يك مشكل آدم را حل مي‌كند و هزار مشكل ديگر به بار مي‌آورد .

-از بدشانسي هر چه بيشتر او (بچه) را تكان مي‌داد مثل جغجغه صدايش هم بيشتر مي‌شد .(تشبیه بچه به جغجغه)

-برخي از مطالب اگر روپوش طنز نداشته باشد قابل هضم نيست چنان كه بعضي از داروها اگر در قالب كپسول نباشد خوردنش آسان نيست.

-در توصیف چهره و ظاهر پیشخدمتی که نام او خورشید است چنین می گوید: صورتي داشت بيضي شكل به رنگ قهوه‌اي سير، پر از آبله شبيه كندوي زنبور عسل با مسدس‌‌هاي غيرمنتظم... لبهاي كت و كلفت و رنگ پريده و به هم پيچيده‌ي او درست مثل اين بود كه يك تكه روده را پيچيده حلقه كنند و دور دهان كسي شيرازه‌بندي نمايند...روي هم رفته خورشيد خانم به خورشيدي شباهت داشت كه از صبح ازل تا شام ابد در كسوف مانده باشد !

ـ يا سيم برق پاره مي‌شود و مثل تازيانه‌ي عزرائيل به بدنش مي‌خورد. (تشبیه سیم برق به تازیانه ی عزرائیل ،چون به خاطر بی مبالاتی شهرداری سیم برق به طور ناگهانی و مرگ باری به عابرین پیاده برخورد می کند.)

ـ شيرهايي هم كه معمار باشي در خانه‌ي ما كار گذاشته، هميشه مثل چشم‌زن‌هاي عزادار چكه مي‌كند. (تشبیه شیرهای آب به چشم زنان و تشبیه ضمنی چکه ی آب به اشک)

ـ خطرناك‌تر از اعتمادي كه دختري به پسري دارد، اعتماد بعضي از ماشين‌داران به بعضي از تعميرگاه‌هاست .(تشبیه امور کاملا متفاوت به یکدیگر و بیان هم زمان خطرات اعتماد و دوستی های بین دختران وپسران و بی مسئولیت بودن تعمیرکاران اتومبیل)

ـبرای بیان قطع شدن آب لوله کشی چنین میگوید: شيرآب را باز كرديم و ديديم از كاسه‌ي چشم لئيمان خشك‌تر است .

ـ يك كاميون غول‌آسا كه ده تن بار برمي‌دارد به اندازه‌ي اين جاروبرقي فسقلي سر و صدا راه نمي‌اندازد كه مي‌خواهد يك پركاه از زمين بردارد .

ـ يك دسته‌ي هشت نفري مهمان ناخوانده در خانه مي‌ريزند و مثل هشت‌ پاي دريايي زن و شوهر را احاطه مي‌كنند .

ـ بايد مثل پاندول ساعت بين خانه‌ي خود و اداره‌ي اين آقا تاب بخوري و بي‌تابي هم نشان ندهي .(تشبیه رفت و آمدهای پی در پی ارباب رجوع به ادارات دولتی به حرکت متداوم پاندول ساعت)

ـ راستي كه لوله‌كشي گاز حاشيه‌ي خيابان‌ها را مثل جگر زليخا چاك چاك كرده .

-مولف ضعیفی و کوچکی جثه ی خود و طرز نشستنش در تاکسی میان دو شخص چاق را به این صورت توصیف کرده است:بنده هم با وجودي كه از مو باريك‌ترم به زحمت روی صندلی نشستم… من كه با جثه‌ي لاغر خود ميان دو نفر خيكي افتاده بودم درست حكم ساندويچ امروزي را داشتم كه يك ورقه‌ي كالباس است به نازكي فيلم لاي دو قطعه نان به كلفتي متكا !

3ـ2ـ3ـ جناس و سجع

دو صنعت جناس و سجع هم جزء صنايع پركاربرد در اين اثار محسوب مي‌شوند. در سراسر اين آثار و تقريباً در تمام مقالات و داستان‌ها نمونه‌هايي از اين دو صنعت به چشم مي‌خورد. واضح است كه اين صنايع هم با هدف جذاب‌تر كردن طنز، توسط مؤلف به كار گرفته شده است. در اين جا هم مي‌توان توانايي‌هاي فراوان مؤلف در شاعري را از دلايل استفاده‌ي فراوان او از اين دو صنعت به خصوص سجع، به شمار آورد. استفاده از سجع در جملات متوالي در بسياري از موارد باعث ايجاد طنزي هر چه قوي‌تر و جذاب‌تر مي‌شود و از نظر رواني هم در مخاطب حالتي خوشايند به وجود مي‌آورد. همچنين با استفاده از صنعت جناس در بعضي از موارد، با هدف نقد مسأله‌اي خاص واژگاني كه از نظر ساختمان بسيار شبيه به يكديگر ولي از نظر معنا كاملاً متفاوت هستند در مقابل يكديگر قرار داده مي‌شوند و علاوه بر ايجاد خنده تفاوت موجود ميان وضع فعلي با وضع ايده‌آل را به بارزترين نحوي آشكار مي‌كنند. براي مثال: اما امروز اجناسش آن قدر خراب شده كه آنچه دارد لبنيات نيست لجنيات است .

براي صنايع ذكر شده كه بسيار زياد هم در اين آثار به كار رفته‌اند مثال‌هاي زير براي نمونه ذكر مي‌شود:

□ سجع

- از آن جا كه هر دردي درماني و هر مصيبتي پاياني دارد …

ـ دختري داشت فرشته خصال و صاحب كمال كه زيباتر از او چشم روزگار نديده و فريباتر از او گوش فلك نشنيده بود. هزاران عاشق‌ زار و دلداده‌ي بيقرار داشت .

ـ هم تمول بايد داشته باشيد هم تملق بايد بگوييد .

-تحويل گرفتن يك مشت جنس بنجل مثل پارچه‌ي پوسيده و شيريني خشكيده و آجيل پوكيده و ميوه‌ي لهيده و جنس‌هاي فاسد و گنديده

ـ واي بر وقتي كه اين دو عاشق صادق و اين دو يار موافق در تلفن چهره‌ي دلپسند و روي دلبند يكديگر را هم ببينند .

-عيد ميوه‌فروش‌هاست كه هر چه سيب پلاسيده و موز لهيده و پرتقال ترشيده و نارنگي گنديده در گوشه‌ي انبار دارند …

ـ شاگرد او هر چه مهارتش كم است جسارتش زياد است .

ـ او هِي از تحصيل در اروپا حرف مي‌زد و من هي‌ به تفريح در اروپا فكر مي‌كردم .

ـ دست به دعا بلند مي‌كنند و از خداوند بخشنده‌ي مهربان براي عموم مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات گشايش كار و آسايش بسيار و فراواني روزي و حصول پيروزي مسئلت مي‌نمايند...چون سهل‌انگاري حضرات باعث زياد شدن حشرات است و اين هم براي ما داراي بهترين اثرات است... خدايا امثال سال پلنگ است پلنگ هم اهل جنگ است و هزار جور دنگ و فنگ است كه در خانه‌ي من دبنگ است از سماجت مادرم و لجاجت همسرم پاك درمانده و منترم به كجا پناه برم؟ يا به آنها نيروي عقل و تميز بده يا به من پاي گريز وگرنه يك روز آنها روانه‌ي بيمارستان مي‌شوند و من روانه‌ي تيمارستان !

ـ ضمن تقدير از قلم حقير فقير نوشته است كه خدا قلم شما را تيزتر و نوشته‌هاي شما را شورانگيزتر كند .

ـ ترا به خدا و هر دين و مذهبي كه داري اين قلم را غلاف و ما را از خواندن آثارت معاف كن .

□ جناس

-مي‌ترسم تمام رستوران‌ها تعطيل شوند و ما جايي براي رجوع و غذايي براي سد جوع پيدا نكنيم.

ـ سي سال از عمر خود را صرف لغت‌بازي و لغت سازي كرده است.

ـ به هر صورت اين براي من غذا نيست عزا است.

ـ پردلي به بزدلي تبديل شد.

ـ همينكه خط زد خيط كرده است.

ـ جاده‌اي مثل هراز كه از بس تلفات داده بايد جاده‌ي هراس خوانده شود.

ـ حتي پيرمرد چلاق را مثل جوان قلچماق به پايكوبي وامي‌دارد.

ـ با چشم گريان و دل بريان به خانه‌ي پدرش رفت.

ـ زنگ تلفن به صدا درآمد، ونگ بچه هم بلند شد.

ـ اين قدر خواري به خاطر گوشت‌خواري نكشيد .

ـ خالي از آلايش و پر از آسايش شده است .

-او به ياد دانش بود و من به ياد دانس .

ـ مي‌خواست مادام‌العمر در غرب يا در غربت به سر برد .

ـ قالي را جمع مي‌كند و قال را مي‌كند .

ـ چند صد نفر را به كاخ و چند صد هزار نفر را به خاك نشانده است .

ـ آقاي ريسه مردي است پنجاه ساله كه در پانزده سالگي با خانم كيسه ازدواج كرده است .

ـ فرنگيس چون خيلي فرنگي است …

-معلوم نيست كه اين استيك است يا لاستيك .

3ـ2ـ4ـ تلميح

يكي از ويژگي‌هاي اساسي اين آثار در حوزه‌ي صنايع و فنون ادبي كاربرد فراوان ضرب‌المثل‌ها و اشاره‌هاي متعدد به اشعار و حكايات مختلف ادبي است. چنانكه قبلاً هم گفته شد مؤلف به خاطر مطالعه‌ي زياد و برخورداري از دانش فراوان در زمينه‌ي آثار مختلف ادبيات كلاسيك و معاصر گنجينه‌ي گرانبهايي از اطلاعات مختلف ادبي را در ميان ذهن و قلب خود به همراه داشته است. بنابراين در جاي جاي كلام خود از ابيات و حكايات فراواني براي بيان روشن‌تر منظور خود بهره برده است. بديهي است كه استفاده‌ي به جا ومناسب از حكايات و ابيات طنزآميز ادبيات كلاسيك در ميان سخن مؤلف باعث تأثيرگذاري بيشتر طنز در ذهن خواننده مي‌شود، اما اين تأثيرگذاري وقتي دو چندان مي‌شود كه مؤلف در ميان يا پايان كلام طنزآميز خود از بيت يا ابياتي بهره مي‌گيرد كه اساساً طنزآميز نيستند اما به خاطر استفاده‌ي مناسب در موقعيتي خاص، حالت بسيار جذابي به متن مي‌بخشند.

در ميان اين آثار چند مقاله‌ي كاملاً جدي هم وجود دارد كه در اين مقالات مؤلف به آيات و احاديثي اشاره كرده و از آنها بهره برده است. اما در چند مورد هم از آيات و احاديثي در ميان سخن طنزآميز بهره برده است. بديهي است كه در اين كاربردها آيات و احاديث ذكر شده محور خلق طنز نيستند اما به مناسبت موضوع مورد بحث مطرح شده و جذابيت خاصي به اين موارد داده‌اند.

همچنين اشاره‌هاي فراوان و نحوه‌هاي مختلف تلميح به حكايات نيز در اين آثار زياد است. از حكاياتي كه مؤلف علاقه‌ي خاصي به آن داشته و بسيار به آنها اشاره كرده و براي ساختن و پرداختن طنز خود از آنها بهره گرفته است بايد از حكايات ملانصرالدين نام برد. همچنين حكاياتي از عطار، مولانا، سعدي، عبيد زاكاني و… در موارد متعددي دستمايه‌ي ساختن و جذاب‌تر كردن طنز در اين آثار قرار گرفته‌اند. براي هر يك از موارد فوق مثال‌هايي ذكر مي‌شود:

□ تلميح به آيات و احاديث

_ ناگهان ديگ خشمتان به جوش مي‌آيد، ولي پيش از آنكه كف كند و سر برود به ياد آيه‌ي كريمه مي‌افتيد كه مي‌فرمايد: الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين، فوراً خشم خود را فرو مي‌خوريد و او را عفو مي‌كنيد …

_ (در جواب كسي كه به طرز كار تاكسي داران اعتراض كرده و انتخاب مسير مستقيم از سوي آنها را نقد كرده مي‌گويد:) گفتم اولا ما از بندگاني هستيم كه روزي چند بار هنگام نماز مي‌گوييم: «اهدنا الصراط المستقيم» ، ....

_ گفت كه شركت در اين مراسم ثواب دارد، حضرت رسول مي‌فرمايد: التعزيه تورث الجنة يعني شركت در ترحيم و سوگواري پاداش بهشت در پي دارد .

_ اصلاً بهتر است كه دنبال كسب آزاد برويد مگر نشنيده‌ايد كه الكاسب حبيب الله .

_ جوانمردان با استناد يا اتكاء به عبارت مشهور «لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار» علي عليه‌السلام را مثال كامل جوانمردي و فتوت مي‌دانستند .

_ مي‌بينيد به خط نسخ نوشته است: «توكلت علي الله» كه در حقيقت زبان حال راننده است كه مي‌گويد: من توكل به خدا مي‌كنم و به همين جهت توقع دارم براي مسافر يابي و راه يابي هر چه به چپ و راست ويراژ رفتم و در هر كجا كه دلم خواست نگه داشتم، نه تصادف كنم نه گير مأمورين بيفتم .

_ مگر نمي‌شود كه با يك باديه آب هفت تا صورت را تميز كنند؟ مخصوصاً در جايي كه صرفه‌جويي بايد كرد، اسراف حرام است. خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد: «لاتسرفوا ان الله لا يحب المسرفين» .

_ … حالا چه معجزي رخ داده كه او عوض اينكه از بين برود ثروتش بيشتر و دماغش چاق‌تر شده، رازي است كه فقط خدا مي‌داند. لا يعلم الغيب الا هو .

_ حضرت امير عليه‌السلام مي‌فرمايد: «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» يعني نگاه كن كه سخن چيست، نگاه نكن كه سخنگو كيست… اما متأسفانه ما درست به عكس رفتار مي‌كنيم و به جاي اين كه سخن را در نظر بگيريم سخنگو را در نظر مي‌گيريم …

_ اما در نخستين شب جمعه هنگام مراجعت از ري چنان در راه تصادف كرد كه ماشينش هفت معلق زد.زن خوبي بود. خدا بيامرزدش. انا لله و انا اليه راجعون .

_ به ياد شب اول قبر افتادم و فكر كردم با اين همه گناهي كه مرتكب شده‌ام. جواب نكير و منكر را چه بدهم. ولي نداي درونم گفت: «لاتقنطوا من رحمة الله» لابد اگر بفهمند كه يكبار گرفتار دردسر بنايي شده و به دنبال گچ و آجر و سيمان دويده‌اي، گناهانت را خواهند بخشيد. چون مي‌بينند عذابي كه در آخرت بايد بكشي در همين دنيا كشيده‌اي .

_ لابد درباره‌ي بيمار اطاق سه تختي كه اگر بيمه باشد هيچ مبلغ اضافه‌اي نمي‌پردازد، هيچ دقتي نمي‌كنند. اگر هم سر زا رفت چه اهميتي دارد. همه آخر رفتني هستيم. كل نفس ذائقة الموت .


□ ضرب‌المثل‌

گفتم به هر حال تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها ـ بايد مي‌دانستي كه با يك دست دو هندوانه نمي‌شود برداشت ـ نگران نباش چون تو گرگ باران‌ديده هستي ـ همينقدر عرض كنم كه آب گير نمي‌آورم وگرنه شناگر قابلي هستم ـ گفت بله ديگر، مرگ خوب است اما براي همسايه ـ حالا ديگر آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت ـ گفت: مال حلال خودم است هر جا دلم خواست مي‌خورم، تا كور شود هر آنكه نتواند ديد ـ تا يقين نكنم كه حقوق زنم براي زندگي ما دو نفر كافي است تن به اين ازدواج نخواهم داد. چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني ـ راننده گفت: اين حرفها را كنار بگذار سري كه درد نمي‌كند چرا دستمال مي‌بندي ـ اما حالا مي‌بيند كه تره گرفته كه قاتق نانش شود، قاتل جانش شده ـ اگر بخواهيد به دنبالش برويد بايد قدرت فريدون و حكمت افلاطون و گنج قارون و صبر ايوب داشته باشيد ـ آنچه عرض شد مشتي بود كه نمونه‌ي خروار است ـ متوجه مي‌شويد كه چه كاسه‌ي بزرگي زير نيم كاسه بوده است ـ بازنشستگي شتري است كه در خانه‌ي همه مي‌خوابد ـ گفتم نگران نباش اگر علي ساربان است مي‌داند شتر را كجا بايد بخواباند ـ آن افراط چيست و آن تفريط كدام است؟ نه به آن شوري شور و نه به اين بي‌نمكي ـ قبلاً هم در كتب درسي خوانده بودم كه سنگ بزرگ علامت نزدن است ـ ولي باز هم كاسه همان كاسه بود و آش همان آش ـ منظور من اين است كه از قديم گفته‌اند زبان سرخ سرسبز مي‌دهد بر باد ـ گفت: اما فراموش نكن كه ديوار موش دارد و موش گوش دارد ـ اما مي‌بينند از زور شلوغي سگ صاحبش را نمي‌شناسد ـ گفتم به جهنم، آب كه از سرگذشت چه يك گز چه صد گز ـ از قديم گفته‌اند هر كه بامش بيش برفش بيشتر. حالا هم هر كه آبش بيش خرجش بيشتر ـ گفتم اشكالي ندارد به هر حال بازي اشكنك داره سر شكستنك داره ـ با خود گفتم از خرس موئي غنيمت است، كاچي به از هيچي است ـ مادر داماد خنديد و گفت: البته گربه را در حجله بايد كشت ـ به زنش گفت: اينها را نريز دور، هر چيز كه خوار آيد يك روز به كار آيد ـ فقط به من فشار مي‌آورند، به قول معروف زورشان به خر نمي‌رسد پالانش را كتك مي‌زنند ـ با هر كس حرف مي‌زني راستش را نمي‌گويد از قديم هم گفته اند ديوار حاشا بلند است .

□ تلميح به ابيات و اشعار

-خواننده يعني كسي كه مي‌خواند حالا چه مي‌خواند يا چه جور مي‌خواند فرقي نمي‌كند، همينقدر كه خواند خواننده مي‌‌شود، خواه رجز بخواند، خواه نوحه بخواند، خواه شعرخواني كند. از اين گذشته به قول باباطاهر

متاع كفر و دين بي‌مشتري نيست گروهي اين گروهي آن پسندند

-رژيم گرفتن بعضي‌ها مثل توبه‌ي برخي از مردم است كه از شيشه آسان‌تر شكسته مي‌شود. مثل توبه‌ي سلمان ساوجي است كه گفته است:

از بسكه شكسته، باز بستم توبه فرياد همي كند ز دستم توبه

ديروز به توبه‌اي شكستم ساغر امروز به ساغري شكستم توبه

-كسي كه گرفتار عقل است هيچوقت آب خوش از گلويش پايين نمي‌رود.

بيچاره آدمي كه گرفتار عقل شد شاد آن كسي كه كره خر آمد الاغ رفت

-از اين گذشته در روزگاري كه ما جز خبرهاي ناراحت‌كننده چيز ديگري نمي‌شنويم، چه بهتر از اين كه نتوانيم خبري بشنويم و به كلي از همه جا بي‌خبر باشيم.

عالم بيخبري طرفه بهشتي بوده است حيف و صد حيف كه ما دير خبردار شديم

-مولوي مي‌فرمايد:

گفت معشوقي به عاشق كي فتي تو به غربت ديده‌اي بس شهرها

پس كدامين شهر از آنها خوشتر است گفت آن شهري كه در وي دلبر است

هر شهري كه معشوق آدم در آنجا باشد بهترين شهر است و امروز هم معشوق هيچكس چيزي غير از پول نيست .

-همينكه مرا ديد گل از گلش شكفته شد و گفت: «به به! ترا در آسمان مي‌جستم و در زمين پيدا كردم

باور از بخت ندارم كه تو در پيش مني چون به دست آمدي ،‌اي لقمه‌ي از حوصله بيش

- نمي‌دانم غزل معروف كمال خجندي به يادت هست يا نه كه مي‌فرمايد:

گفت يار از غير ما پوشان نظر گفتم به چشم وآنگهي دزديده درما مي‌نگر گفتم به چشم

گفت اگر سر در بيابان غمم خواهي نهاد تشنگان را مژده‌اي از ما ببر گفتم به چشم

كارمندي هم كه سر و كار من با او افتاده بود هر روز چيز تازه‌اي مي‌خواست و من مي‌گفتم به چشم و تهيه و تقديم مي‌كردم .

-هيتلر يكي از آنها بود كه از هيچ چيز به همه چيز رسيد و عاقبت هم روي بي‌مغزي همه چيز را از بين برد هم خودش را نابود كرد هم ميليونها مردم دنيا را هم كساني را كه براي روي كارآمدنش كمك كرده بودند. چنانكه فردوسي مي‌گويد:

سرناسزايان برافراشتن وز ايشان اميد بهي داشتن

سررشته‌ي خويش گم كردن است به جيب اندرون مار پروردن است

_ اگر خود اولياي امور نتوانستند اين معما را حل كنند از حقير فقير، با عقل قاصري كه دارد، چه كاري ساخته است.

آنجا كه عقاب پر بريزد از پشه‌ي لاغري چه خيزد

_افراد جوانمرد و نوع پرست پولي ندارند تا به كسي كمك كنند. افراد پولدار هم اين حرفها سرشان نمي‌شود و غصه‌ي كسي را نمي‌خورند.

اگر چراغ بميرد، صبا چه غم دارد؟ وگر بسوزد كتان چه غم خورد مهتاب

_يكي از مسافران كه برعكس راننده خيلي خونسرد بود، گفت: حالا چه عجله‌اي داري؟ فرض كن از اينجا رد شدي مگر بقيه‌ي راه باز است. سر چهارراه ديگر گير مي‌كني!

اي مرغ گرفتم كه ز دامي شدي آزاد نگشوده پر و بال به دام دگر افتي

_و عجيب است كه هر چه پيرتر مي‌شوند درجه‌ي ميزان الحراره‌ي حرص و طمعشان بالاتر مي‌رود. صائب چه خوب گفته است:

آدمي پير چو شد حرص جوان مي‌گردد خواب در وقت سحرگاه گران مي‌گردد

_ كار به جايي رسيده كه حتي خواجه حافظ شيرازي هم فهميده بعضي از دواها الكي است. چون مي‌فرمايد:

به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مِي علاج كي كنمت؟ آخر الدوا الكي!

به عقيده‌ي بعضي حافظ شناسان معاصر منظور حافظ اين است كه فقط دواي پيرمغان درد آدم را علاج مي‌كند. آخر دواهاي ديگر الكي است!

_ اگر گرهي از كار جوانان نمي‌گشاييد لااقل عقده‌اي هم به ساير عقده‌هاي آنان نيفزائيد.

به فرمايش سعدي:

اميدوار بود آدمي به خير كسان مرا به خير تو اميد نيست شر مرسان

يا به قول باباطاهر:

تو كه نوشم نئي نيشم چرايي؟ نمك پاش دل ريشم چرايي؟

_مي‌پرسم: اصلاً شما عكس به چه دردتان مي‌خورد، مي‌گويند: اين چه سؤالي است؟ بالاخره عكس يادگاري است كه براي آدم مي‌ماند. مگر نشنيده‌ايد كه:

ما نمانيم و عكس ما ماند گردش روزگار برعكس است

_ يكي از جذاب‌ترين و لطيف‌ترين مثال‌هايي كه مي‌توان براي تلميح در اين اثار ذكر كرد مقاله‌ي فال حافظ است. در اين مقاله مؤلف در ظاهر مي‌خواهد درستي عقيده به فال‌ حافظ را تأييد كند اما با بيان ابياتي مناسب و به جا از ديوان حافظ، در واقع مشكلات عصر خود را نقد مي‌كند چند بند از اين مقاله براي مثال ذكر مي‌شود:

من براي فال گرفتن از حافظ، مثل فالگيرهاي كنار خيابان پرنده‌اي در قفس محبوس نكرده‌ام. پرنده‌اي هم كه از قفس بيرون مي‌آيد و براي مردم فال حافظ مي‌گيرد، اگر عقلش مي‌رسيد و يك فال هم براي خودش مي‌گرفت، شايد اين بيت مي‌آمد:

بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن حيف باشد چو تو مرغي كه اسير قفسي

موقعي هم كه مي‌خواستم خانه‌ي خود را عوض كنم، به هوس خانه خريدن در شميران افتادم با حافظ مشورت كردم و اين طور فرمود:

تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگي همه آماده كني

وقتي قضيه‌ي كميابي گوشت و مرغ و تخم‌مرغ پيش آمد، از حافظ در اين باره فال گرفتم و همينكه ديوان او را باز كردم چشمم به اين بيت افتاد:

روزي اگر غمي رسدت تنگدل مباش رو شكر كن مباد كه از بد بتر شود

اتفاقاً چند روز بعد همانطور كه حافظ پيش‌بيني كرده بود وضع از بد بدتر شد و كميابي ميوه هم پيش آمد….

گفتم اين حافظي كه من مي‌شناسم حتماً جواب اين بدگويي‌هاي ترا هم خواهد داد. فالي گرفتم و اين بيت آمد:

گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم!

اطلاعات بیشتر


طنزشوخشوخ طبعیطنز پزداری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید