ویرگول
ورودثبت نام
Arezoo
Arezooداستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
Arezoo
Arezoo
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

عروسک چهار نخ

چیزی از خودم ندارم؛
همه‌اش منم و چهار نخ خاکستری.
هر نخ، از سایه‌ی دستی که هیچ‌وقت صورتش را ندیدم.
با هر طلوع، این نخ ها تکانم می دهند—می کشانند به چهار گوشه دنیایی که بلدش نیستم.
عروسکِ چهار عروسک‌گردان—
یکی به گذشته،
یکی به آینده،
یکی به ترس،
یکی به آرزو…
حالا که گوشه‌ی انبار، تنها میان بوی چوب و غبار،
نشسته‌ام و منتظر طلوع،
فکر می‌کنم اگر این نخ‌ها را قیچی کنم،
چه می‌شود؟
دست و پایم،میان این کشیده شدن های بی پایان، بی صدا می سوزند، مثل علفی که میان سنگ ها له می شود.
اما…
می‌ترسم.
اگر رها شوم—
اگر قیچی کنم و هیچ‌کجا نروم؟
بی نخ که باشم، پاهایم زمین را نمی شناسند؛ هر قدم، بوی افتادن می دهد.
سال هاست فرمان نخ هایی را می برم که مال من نیستند؛ و حالا که وسوسه رهایی زیر پوستم می خزد، اشک، خط غبار را از چهره ام پاک می کند.
تو بگو…
عاقبت این عروسک‌ بی‌صدا باید اسیر بماند،
یا سرانجام خودش، نخ‌ها را قیچی می‌کند؟
قیچی کنار دستم زنگ زده،هنوز گوشه ی انبار است.
دنیا بی حرکت است، فقط کافی است جرأت کنم.

( آرزو کامیاب)

عروسکگذشتهآیندهترسآرزو
۲۰
۴
Arezoo
Arezoo
داستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید