
نمیدانم برایتان پیش آمده یا نه؟! که از خودتان بپرسید:
«بعضی از کارهایی که انجام میدهم، دلیلش را میدانم یا نه؟»
خیلی از رسوم ما چنین است! مثلا نمیدانیم چرا گوسفند قربانی میکنیم؟!
نمیدانیم چرا وقتی یک ماشین میخریم،تخم مرغ در زیر چرخ آن میگذاریم؟!
و فقط طبق عادت این کارها را انجام میدهیم.
ممکن است برخی معترض شوند که اگر ما این کارها را انجام ندهیم، ملیتمان از بین میرود. اما این حرف مربوط به ملتی است که نمیخواهد چیزی به ملتشان اضافه شود.
اگر پدران ما به پیشینیان خود وفادار بودند، ما الان باید در غار زندگی میکردیم.
اجازه دهید یک داستان حقیقی برایتان تعریف کنم!
آقایی از همسرش پرسید که: عزیزم چرا وقتی ماهی را سرخ میکنی، سر و ته ماهی را میزنی؟ خانم مقداری فکر میکند و دلیلی برای این کارش پیدا نمیکند.. میگوید راستش این کار را از مادرم آموختهام. زن و شوهر میروند نزد مادرِ زن و از او دلیل این کار را میپرسند. مادر کمی فکر میکند و میگوید: من هم از مادرم این کار را یاد گرفتم. هر سه نزد مادربزرگ میروند و این سوال را از او میپرسند. و مادربزرگ میگوید: برای اینکه آن موقع تابهی ما کوچک بود و ماهیِ درسته در آن جا نمیشد!
و همه میخندند…
ماهیتابهی مادربزرگ، ۵۰ سال پیش کوچک بوده و برای همین سر و ته ماهی را میزده. دختر به او نگاه کرده و بیآنکه دلیلش را بداند، این کار را یاد گرفته و دخترِ این دختر هم این کار را از مادرش یاد گرفته. او هم بیآنکه دلیل را بداند.
یعنی اگر همسرِ نوه سوال نمیکرد، شاید این کار ادامه مییافت!
خیلی وقتها کارها را تنها به این دلیل انجام میدهیم که عادت کردهایم و آن را یاد گرفتهایم بدون آنکه دلیل آن را بدانیم.ما راههایی را رفتهایم که حتی نمیدانیم چرا رفتهایم!
سروته ماهی را میزنیم بیآنکه بدانیم چرا!
فرزندانمان که میخواهند چیز جدید ایجاد کنند، میگوییم نه، عادتِ من این است!
کاری کنیم که جوانانِ ما، ایدههایشان را مطرح کنند. از کودکی آنها را به ماشینهای خلاقیت تبدیل کنیم. شاید بهتر باشد بگویم جلوی خلاقیتشان را نگیریم. با نحوهی رفتار و تربیتِ آنها، کاری نکنیم که ریشههای خلاقیتشان که بخشی از وجودِ بشر است، از بین برود.
سئوال بپرسید.
کتابهایی که در زمینهی پرورش حلاقیت است را بخوانید و هر راهی را که میتوانید، بروید و یاد بگیرید که چطور میتوانید خلاقانه و متفاوت فکر کنید. و این تنها راهِ ساده و راحت برای بهتر زیستن است.
شادزیستن، خوشبخت شدن ساده است به شرطی که از سیستمهای پیچیده بیرون بیاییم و یاد بگیریم چیزهای نو را بپذیریم. همیشه از خود بپرسیم:
«آیا راه سادهتر و کمخرجتری وجود دارد؟ چه کار میتوانم بکنم که زندگیام سادهتر و زیباتر و کمخرجتر باشد؟»
حتما همیشه راهحلهای جدیدی وجود دارد. اگر خودمان به ذهنمان نمیرسد و ذهنمان خشک شده، از دیگران بخواهیم که به ما کمک کنند.
نظر شما چیست؟
لطفاً دیدگاههای ارزشمند خود را اینجا (در بخش کامنت) بنویسید.
سپاسگزارم.