شبیه تو حرف میزنم شبیه تو شده ام
شبیه به کلماتی که از ته حلق عزیزت بیرون میزند
شبیه رگ های روی دستت
شبیه تو شده ام به وقت تشنگی
به وقت خشکی دهانت و طعم تلخ سیگارت.
شبیه تو شده ام
این را فقط خودم میفهمم
باد که می وزد به یادت می افتم
غم تکیه میزند به دلم
صدایت در گوش چپم لالایی میخواند
و چشم های خمارت با من خداحافظی میکنند.