زرتی شد ۸ فروردین ۱۴۰۳!! میبینی تو رو خدا؟
درود!
ویرگولی های عزیز حالتان چطور است؟ ایام به کام است؟
مدت ها پیش اومدم تو ویرگول یه پست نوشتم ولی چون همش غر از زمین و زمان بود در کمتر از ۲۴ ساعت بعد از انتشار پاکش کردم. همش با خودم فکر میکنم نمیام نمیام نمیام وقتی هم میام پست بنویسم انقد زر مفت میزنم که هر کس میاد بخونه همون اول میزنه از صفحه بره بیرون. خب آخه مردم مگه بیکارن بشینن غرغر کردن های منو بخونن؟
والا از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون بعد از مهرماه دیگه انقد اوضاع مدرسه و کار و بار و زندگی خیط شد که اصن نفهمیدم روز هام چطوری گذشتن. انگار فقط یه موجودی بودم که نفس میکشید و روز ها در روتین زندگیش به دنبال بقا بود.
یه نیم نگاهی که به چندتا پست قبلیم کردم دیدم اوه چه حال توپی داشتم و خودم خبر نداشتم!! سال تحصیلی رو عین ببر شروع کرده بودم و پیشرفت هفته به هفته داشتم و ایول من چقدر پر قدرت پیش میرم و بریم تو کارش و بزنیم تو گوش پایه یازدهم و این حرفا! ولی هرچی رفتم جلوتر ببر درونم تبدیل شد به بچه گربه! روند نزولی!! نزول روند با مخ تا ته درّه!
این اواخر اسفند بود مشاوره داشتم با مشاور مدرسهمون. منو نشونده تو دفترش یه نگاه به من یه نگاه به درصد ها، میگه ستایش چیکارت کنیم درس دوست داشته باشی و درس بخونی؟؟ (واکنش صادقانه من تو دلم: خودتو بکش زن!) اوج مشاوره اش اینه بگه درس کم میخونی و تست کم میزنی.
(تو پرانتز بگم از مدرسه و آدماش متنفرم)
بگذریم؛
سال ۴۰۲ برای من سال خوبی بود. خیلی اتفاقا برام افتاد. مثلا اردو با دوستان رفتیم شهربازی و چشم والدین و دور دیدیدم و تا میتونستیم آدرنالین ریختیم تو خون! 😂😂
حالا اینجا میتونم چندتا دونه تجربه نام ببرم که منو بزرگ کردن، باعث شدن یه پله از چیزی از که بودم برم بالاتر!
تجربه شرکت و حضور در جشنواره پژوهشی x (ترجیح میدم سر یه مسائلی اسم جشنواره رو نگم فعلن!) یکی از بزرگترین هاش بود. خداوکیلی سر این جشنواره زحمت کشیدم هااا!!! نصف شدم از بس که حرص خوردم و کار کردم! ولی خیلی چسبید! تلاش کنی و زحمت بکشی و نتیجه بگیری میچسبه!
علاوه بر اون من به خاطر همین جشنواره با آدم حسابی های زیادی هم کلام شدم و این فرصت نصیبم شد ببینم چقدر آدم های فرهیخته زیادن! و من چقدر خوش شانس بودم که این فرصت نصیبم شد باهاشون آشنا بشم. علاوه بر اون هم مهارت و اطلاعاتم در یه سری زمینه ها زیاد شد.
تجربه شرکت و حضور تو کلاس گروهی موسیقی و همنوازی با بقیه یکی دیگه از بزرگترین تجربه هام بود. ساز زدن تو گروه یه دنیای دیگه ایه! کلاس موسیقی کلا یه روز در هفته و نیم ساعت بیشتر نیست. اما کلاس گروهی یکم تایمش در روز بیشتر بود. منم مجبور شدم بعد از مدرسه با سرویس به جای خونه بپرم برم کلاس موسیقی! با همون مانتو و شلوار و مقنعه بی ریخت و زشت مدرسه که اصلا معلوم نیست چه رنگیه ( سبزه، سرمه ایه، خاکستریه، طوسیه، اصن مشکیه؟ چیه؟) و سازی که برای چند ساعت از آموزشگاه قرض میگرفتم.
ولی خداییش اصن نمیتونم حس گروه نوازی رو توصیف کنمممممممم. فوق العاده اس!! متاسفانه فکر کنم به خاطر کنکور دیگه خانواده اجازهی ثبت نام ندن بهم.(از حق نگذریم خودمم دلم نمیخواد کاستی های سال آخرم رو بندازم گردن موسیقی) تابستون ۴۰۳ آخرین ترم من میشه. البته!!!!! بعد کنکور دوباره ثبت نام میکنم!!!!! من به این راحتی ها گیتار رو از زندگیم جدا نمیکنم. فقط مرگ میتونه منو موسیقی رو از هم جدا کنه والسلام!
امسال بعضیا از فهرست "آدم های مهم زندگیم" پاک شدن (که واقعا بابتش خرسندم چون سلامت روانم سود کرد و انرژی درونم حالش بهتر شد) و بعضیا به این فهرست اضافه شدن(که بابت اینم خرسندم چون ناقصی های وجودم با تیکه هاشون کامل شد). اسم اینم میزارم تجربه! تجربهی زیبای آرامش ذهنی به خاطر اهمیت ندادن به افرادی که رو مخم رژه می رفتن:)
از لحاظ روحی دلم بدجور میخواد یه مهمونی بزرگ بگیرم یه عالمه از بر و بچز دلبر و دوست داشتنی ویرگولی رو دعوت کنم و از شب تا دم صبح بشینیم و گپ بزنیم! یه زمان که نوتیف ایمیلم میومد و چک میکردم میدیدم یکی برام کامنت گذاشته دلم میخواست اول یه بغل سفت و محکم بکنم بعد جوابش رو بدم:)))))
* نمدانم والا ویرگول کدامین بلای کیهانی به سرش اومده که پست های قبلی نه استیکر هاشون درسته نه عکس هاشون!!!
*کاش بتونم بیشتر بیام اینجا و بنویسم. مثل قدیما...
فعلا مغزم همینقدر برای نوشتن پست یاری کرد. انشاالله موردی خواستم اضافه کنم در پست های آتی میگنجانم!
ارادتمند شما؛ ستایش :)))